یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵



اين عکس روي کتاب زندگي جنگ و ديگر هيچ و هيچ وقت يادم نميره


امروز ديدم منصور توي وبلاگش گذاشته


اين نوشته ليلي خيلي جالب و واسم عجيب بود اولين پستي که من تو وبلاگم نوشتم دقيقا همين بود...


شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵

زندگي جنگ و ديگر هيچ

من واقعا disappointment
شدم وقتی میبینم سر کلاسمون موقعی که استاد راجع به اوریانا حرف میزنه هیچ کس نمی شناسدش و وحشتناکتر اینکه وقتی دارم با دوستم درد و دل میکنم و میگم فک کن تو این کلاس ما هیچ کس اوریانا رو نمیشناسه میگه خوب منم نمی شناسم... خوب دیگه من چی بگم تو اون لحظه واقعا به وبلاگشتان افتخار کردم که واقعا وقتی فوتباله، همه با هم فوتبالین وقتی ماجراهای سیاسیه ، همه سیاسین و وقتی ادبی ، ادبی....
2.
تو یه هفته گذشته برخلاف معمول که کسی از این جاها رد نمیشه چند تا کامنت داشتم که بعضیاش یه جورایی روزمو بهم
ریخت ترس برم داشت فک کردم یکی از همکلاسیام اینجا اومده چون قبلا هم راجع بهش به صورت تابلویی نوشته بودم به خودم گفتم بی خیللش فوقشم اون باشه ولی گاهی فکر میکنم اگه کسی بخواد آدمو اذیت کنه راحت ترین راه پیدا کردم وبلاگشه

3.
دیروز وسط کلاس رفتم که قسط آخر حقوقمو بگیرم و این بمونه که حقوق یه بازبین که مثلا بطور منظم سر کلاسا حاضر شده و
نمره امتحانش بالا شده، کمترین حقوق بود :290هزار تومن و جالب تر اینکه از یک کار نیمه وقت مالیات کم کردن و 282 هزار تون
دادن و حالا دیروز من گفتم میرم می گیرم میام دیگه ، حالا اونجا که رسیدم انقد جمعیت زیاد بود گفتن باید تا 5 و 6 وایسین منم اصلا قبل از اینکه برم تو ، انقد استرس گرفته بودم دلم نمی خواست بعضی از همکارای بی خودمو ببینم چون همش در حال مسخره کردن هستند و یه حس بدی بهم دست میده وقتی میبینمشون، به زور رفتم تو و وقتی دیدم علافیه سریع برگشتم دوستمم زنگ زد میگه من تو
alla mensa
منتظرتم بیا، یه آژانس گرفتم و برگشتم بعد دیدین وقتی عجله دارین یه راننده مفنگی با ماشین
مفنگی ترش میاد دنبالتون؟! امروز صبح دوباره رفتم ساعت 2 برگشتم خونه...من نمی دونم چرا تو احساسم نسبت به آدما اینطوریم هر چی اذیت می کنن و مثلا می خوان لج منو در بیارن من هیچی نمی گم و تو خودم میریزم ولی وقتی از اون گروه جدا میشم تموم اون بدی ها هجوم میاره به ذهنم، سعی میکنم تا میشه فاصله بگیرم ازشون ، وقتی می بینمشون واقعا پریشون میشم به معنای واقعی عرق سرد میریزم، دقیقا این حسی بود که تو شریف و دانشگاه بعدیم داشتم، یه بار که مجبور شدم برم شریف واقعا حالم بد شده بود...

4.
شب یلداست اینا رو توی یه تقویم نوشتم تا بعدا تایپ کنم که البته این وسط یه عالمه از نوشته هام شامل سانسور شدن

این نوشته رو بخونین خصوصیات نسل ما و نسل قبلمون و زیبا توصیف کرده

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵

نمي دونم چرا دلم مي خواد برم کوبا!! کلا اين چند روز همش تو حس امريکاي لاتين بودم وقتي خوندم شايد فيدل مرده باشه ،وقتي هفته پيش مستند 4 فيلم يه دختر چريک کلمبيايي رو نشون داد ، وقتي پينوشه مرد ، وقتي ديشب يه مستند از مارادونا ديدم و خالکوبياي چه گوارا ش...
دلايلم خنده دارن ولي من الان خودمو تو شبهاي تابستوني هاوانا ميبينم!!

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵

همیشه وقتی یکی با حرفش ، با حرکاتش گند می زنه به روز من
همیشه به خودم میگم تو می خوای از رو بری؟؟ تو قوی تری یا اون ؟؟
هر چی میخواد بشه من خودمم
همین
حتی اگه تو آیینه از خودم خوشم نیاد!

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵

متاسفم که 2 ساعته دارم با اين بلاگر که قاطي کرده و هايپر لينک نميکنه ور ميرم از در و ديوار ميرسه مشالا...

تصوير آدم ها

1.

يه ساعته ميخوام يه چيزي بنويسم سرماي صبح کرختم کرده ساعت 10:30 بود خوابم برد طبق معمول که نمي تونم 5 ساعت بيشتر بخوابم ساعت 3 بيدار شدم نصف شبا تو نت ظاهران يه اپسيلون سرعت بيشتره لعنتي سرعت اينترنت دايال آپ و انقد کم کردن رواني ميشي دیگه فيلترينگ به کنار، شايد خيليا اينو درک نکنن يعني چي ولي خيليا مثه من واقعا فيلترينگ و سرعت کم عذابشون ميده مثه اينکه کسي راه نفس آدمو گرفته باشه اينو بخونين:

انتخابات برره اي

2.

این روزا یه حسی دارم نمی دونم اسمشو بزارم کمبود محبت ، میل به دوست داشته شدن ، واقعا نمی دونم اسمش چیه دلم بغل میخواد بخصوص از اون روزی که مطلبی که راجع بغل کردن بود خوندم که به نظرم خیلی درسته نوشته بود وقتی شما کسیو بغل میکنیم انرژی هاتون منتقل میشه ..

یه چیز خیلی جالب اینه من هر وقت به یه مسئله ای فکر میکنم و میگم بیام تو وبلاگ بنویسم وقتی وبلاگ لیلی رو باز میکنم میبینم اون دقیقا اون حرف و با یه نثر خوب گفته مثه

همین الان!

3.

وقتی وبلاگتو باز کردم اول کلی تعجب کردم هی میخوندم بعد دوباره آدرس و نگاه میکردم،درست اومدم؟ ماجرای کاتسف چیه؟

چه اتفاقایی، کم کم داره اشکم در میاد با همین لحن طنز انگار آدم داره سلاخی میشه! همین طور میخونم میام پایین چقدر این چند وقت اتفاق برات افتاده بوده..

تسلیت میگم (این کلمه تسلیت واقعا غمی و کم میکنه؟)

:) ایشالا زودترم حالت بهتر شه

4.

به این موضوع خیلی فکر میکنم که آدمای دور و اطرافم با این مشکلات زندگی چطوری زندگی میکنن توی این سالهای سگی

عمر کیا داره تلف میشه به خاطر مشکلات مالی؟

5.

پست پر غم و غصه ای شد! دیروز داشتم پستهای قبلیمو میخوندم انگار اونا رو یکی دیگه نوشته و من دارم میخونم و جالب تغییر کردن آدمهاس اینکه سر کلاسای خوش می گذره هم کلاسیه لوس و بی مزه خیلی بهتر شده و کلی سر کلاس اذیت میکنیم دقت کردین ما به تصویر آدما عادت میکنیم بعد از یه مدت اخلاق طرفه که قیافه شو تشکیل میده کلا یه جهش مثبت ولی چقدر زود داره میگذره نمی دونم چرا فکر میکنم اگه 24 سالم شه خیلی پیر شدم؟!

6.

چقدر از خود ظاهریم بدم میاد از تصویری که از من ظاهری تو ذهن دیگران هست...

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

من دوباره به زندگي برگشتم صبح زود سرکار و 8 شب برگشتن ديگه برام زندگي نذاشته بود البته افسردگي بعد از کار هم هست کار کردن علاوه بر همه تشنجهاش و خنده هاش به من نشون داد تو چه جامعه اي زندگي ميکنم ، تو جامعه مون چه خبره ياد گرفتم با مردم چطوري برخورد کنم وقتي مسخره ميشم و فحش ميخورم ... زندگي ميگذره اينم تجربه هاشه
يادتونه پارسال چه روزاي گنديو تو آذر گذرونديم مردن آدما آلودگي هواي شديد انگار دوباره داره تکرار ميشه
چرا اين هوا انقد کثيفه حالم داره بهم ميخوره
ديروز تو دانشگاه خواهرم يکي از دانشجوها رو دستي دستي با اهمال کاري بکشتن دادن انقد دست دست کردن تو رسوندن بچه به بيمارستان که تلف شده امروزم دانشگاه علامه تعطيل شده به همين خاطر
آخي ديدين بابک بيات هم ... نميتونم بگم مرد اصلا تو ذهن آدم نميگنجه انقدر هنرمند بود که بگم هميشه زنده است...

شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

من بعضي وقتاعصباني ميشم بعد يه دفعه اين احساس تبديل به ترس ميشه
ترس تمام وجود آدم و ميگيره ، احساس خطر
نمي دونم چرا
از بچه هاي سايت خواستم عکسمو بردارن نميدونم چرا نشد...

همچنان هر روز ميرم ستاد سرشماري از صبح تا شب روزگار خوبي نيست پر از سوء تفاهم

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

O -

الان چهارشنبه است همچنان در تعطیلات احمدی نژادی بسر میبریم!! خواستن از عربا و جاهای دیگه کم نیارن ...بعد میگن تعطیلات عید نوروز زیاده...
سرم درد میکنه ...معلوم نیست دم خونمون چه خبره صدایی شبیه انفجار میاد چند روز پیشا خواب می دیدم هواپیماهای آمریکایی دارن شیرچه میرن رو خونه ها خیلی ترسیده بودم.... بعدازظهری انقد حالم بد شد داشتم فوتبال میدیدم یه دفعه نمیدونم چی شد دو تا بازیکنا سراشون خورد بهم، بعد بازیکنا که دورش جمع شده بودن یه دفعه یکیشون زد تو سرش من فک کردم مرد یارو ..ازون حالتا که آدم یهو ته دلش خالی میشه ...
یه ماه روزه هم تموم شد فک کنم تو ایران یه 10 – 20 % بیشتر روزه نگرفتن واقعا باعث افتخاره!!
مهندس موسوی هم آزاد شد خدا رو شکر فقط از هومن خبری نیست امیدوارم اونم آزاد شده باشه....بلاگ رولینگم تریده واقعا ..اونوقتا که بلاگ رولینگ نبود ما چیکار میکردیم؟!...
دقت کردین غنا میخواد سیستم جدید اینترنت پر سرعت و تو تمام کشورش پیاده کنه!!! بعد یادتونه ما اصولا آفریقایی ها که هیچی کشورای دور و برمونم آدم حساب نمیکنیم.. چند وقت دیگه هیچ کس ذره ای ما رو به حساب نمیاره...
هوای بارونی تهران خیلی فوق العاده اس ولی وقتی حتی 2 ساعت ازش میگذره دوباره هوا کثیف میشه و همش بوی دود میاد و اونوقته که من از دنیا میرم ضربان قلبم میاد پایین و رو به احتضار میشم...
دلم سینما میخواد خیلی، چند وقته سینما نرفتم؟!
کلاسای سرشماری تموم شد با همه ایرانی بازیاش
ظاهرا تونستم بازبین بشم اگه استاد ه اذیت نکنه خاصیتش اینه که هی در خونه مردم نمیری البته من دوست داشتم واسه تنوع هم شده چند تا پرسشنامه پر کنم ولی خوب پر کردن 30 تا پرسشنامه هر روز اونم به مدت 3 هفته واقعا سخته بخصوص من که زانوم داغونه...
یه مسئله جالبی هست یه وقتا بعضیا هستن تا داری راجع به یه چیزی حرف میزنی میگن بابا تو چقد تنبلی و البته میگن چقد ک *ن گشادی خوب من این چند وقت حساب کردم من هر روز سر این کلاسای سرشماری و کلاسای یونی میرم ماشینم ندارم کل مسیرم پیاده میرم بعد اونایی که این حرفو به من میزنن اصولا یه کلاس بیشتر در هفته ندارن و با ماشینم میرن و خیلی از زندگیشون به تن پروری میگذره ولی همیشه سریع به دیگران مارک میزنن ....دور و برتون از این آدما نمی بینین؟

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵

3.

:اینو بخونین مطلب جالبیه لینکشو تو وبلاگ پرستو دیدم
سرِ “گذشته” نیز شاید همین باشد: گذشته‌ای که به اندازه‌ی کافی گذشته. ما هنوز آن‌قدر با زمان حال آشنا نشده‌ایم که
بتوانیم شیفته‌اش باشیم. اما روزگار قدیم -که می‌تواند بیست سال پیش باشد یا سه ماه پیش- زمان لازم برای آن فرآیند
consolidation

را داشته است. آن‌چنان در حافظه‌مان حک‌شده است که گویا چیزی آشناتر و نزدیک‌تر از آن نمی‌شناسیم. آن وقت است که
هوس گذشته را می‌کنیم، افسوس‌اش را می‌خوریم، یا از آن به شگفتی یاد می‌کنیم، و گاهی حتی آرزو می‌کنیم که کاش الان
هم همین‌طور بود که قبلا بود. اگر با اراده باشیم، سعی می‌کنیم دوباره گذشته را برای خود بسازیم

2.

نمیدونم این فقط مشکل منه یا بقیه هم این مشکل و دارن من معمولا تو محیطای مختلف زود ارتباط برقرار میکنم راحتم با آدما
و جبهه گیری ندارم در مقابلشون، از جمله پسرا که معمولا سر کلاس شیطون ترم هستن و معمولا میان ته کلاس میشینن که
منم میشینم حالا مشکل من همیشه اینه که به پسره بفهمونم بابا جان این فقط یه رابطه کلاسیه اگه من میخندم و شوخی
میکنم معنیش این نیست که ازت خوشم میاد بعد وقتی اولین علایم این گیر دادنا پیدا میشه( که الحمدالله هم همیشه ما رو
چراغ نفتی میگیره و دریغ که یه آدم توپ پیدا شه)مجبورم برای اینکه از پچپچه های بقیه و خود یارو راحت شم فاصله بگیرم از جمع بعد معمولا اینو میزارن به حساب اینکه خودمو
گرفتم و این دور تسلسل باطل ادامه پيدا ميکنه بدبختیم اینه معمولا آدمای بدی نیستن ولی خوب در حد ادمی که من خوشم بیاد
نیستن خیلی دلم میخواد از یکی بپرسم تو این مواقع باید چیکار کنم چه جوری به یارو حالی کنم حد خودشو بفهمه در ضمن من نمیدونم چرا اصولا همه دنبال تریپ هستن با هم دیگه، من باحالترین خاطرات دانشجوییم با بچه هایی بوده که مثه
فقط دو تا همکلاسی فارغ از جنسیت شیطونی میکردیم...

1.

دلم میخواد خیلی چیزا بنویسم میترسم یادم بره خوبه به روش زیتونی شماره بزنم یا اصلا تو هر پست راجع بهش بنویسم
علی رغم اینکه دارم با اعمال شاقه تایپ میکنم:

خوب این روزا پر درس و کلاس ه برام.کلاس سرشماریو رفتم و میرم اگه زنده باشم، کلاس نکات زیادی داره که بخصوص وقتی
سرکلاسم دلم میخواد بیام تو وبلاگم بنویسم اول اینکه کلاسمون جو جالبی شاید تا کمی مضخرف! داره،
آدما اصولا اگه خارجکی بخوام بگم
cute
نیستن خوب اینم جو کلاسو کسل کننده میکنه بخصوص که قرار باشه از 8:30 تا 13:30 طول بکشه ولی خوب آدمایی مثه من
که اگه شیطونی نکنن سر کلاس میمیرن بالاخره راهی پیدا میکنن تا خسته نشن چند تا کیس جالب داره این کلاس ما که
اولیش خود استاده! یه پسر حدودا 30 ساله قد بلند که یه وقتایی واقعا هم حرص آدمو در میاره هم آدم خنده اش میگیره
بخصوص موقعی که عصبانی میشه تابلوی که یه پسر بچه ننه اس! که اگه ازش سئوال بپرسن تاحدودی عصبانی میشه و بریده
بریده حرف میزنه بعد آخره وقت تلف کنی و در عین حال استرس وارد کردنه!! خودش معمولا همش تیکه های بی مزه میندازه
ولی امروز یه پسر رو که به خاطر تیکه هایی که مینداخت اخراج کرد! البته ما نشنیدیم پسره چی گفته بود فقط موقع بیرون
رفتن به استاد گفت به تو ربطی نداره که خوب اندکی ما حال کردیم!! حالا رفته بیرون استاد مثه بچه کوچولو ها بهش فحش
لایت! میده معمولا هم اگه بیرون بهش انتقاد کرده باشن میاد با داد زدن های زیاد سر ما خالی میکنه درحالیکه قلبا نمیتونه آدم
بدی باشه بخصوص که امروز بعد از یه ساعت صغری کبری کردن سر کلاس گفت من باهاش تله پاتی دارم !!! فک کن! چرا؟
چون نمره یکی از بچه ها رو حدس زده بودم:)) آخرشه نه؟! من چون خودم درس میدم خیلی رو رفتار استادا زوم میکنم و
مقایسه میکنم مثلا ما تو دانشگاه یه استاد داریم واقعا نمونه از هر نظر، تازه استاد دانشگاهم نیست، پزشکه، که قراردادی
درس میده ،ما یه پسره تو کلاسمونه انقد این بشر بی مزه اس و چرند میگه حد نداره دفعه پیش که اصلا حرفاش بی ادبی شده
بود بعد این استاد انقد خوب اینو میپیچونه یه اصطلاحیم داریم که اینطوری نوشته میشه
lasciamo perdere
(لشمو پردره )
یعنی بگذریم، بیخیال، انقد هروقت این مزه میپرونه استاد این اصطلاحو میگه ما اسمشو گذاشتیم لشمو پردره!! بعد استاد
مودب، همه هم با عشق سر کلاساش میان من کلا به این نتیچه رسیدم معمولا استادایی که اشراف کامل به درسشون دارن روی اوضاع کلاس هم بهتر نظارت میکنن حالا
شاید بچه ها شلوغ کنن ولی خارج از چارچوب کلاس نیست
میام مینویسم دیگه مثنوی میشه!!
کیس بعدی کلاسمون یه زن و شوهر بسیار جالب هستن با لهجه غلیظ ترکی بعد حدوادی 50 ساله دانشجوی هم هستن
این دو تا مثه لیلی و مجنوننن انقد گوگولین بخصوص مرده که قراره من برم زنش شم:) با نمکم هستن خیلی دلم میخواد بدونم
بچه هم دارن یا نه چون آدم، دور و برش خیلی کم علاقه زن و شوهری تو سنین میان سالی میبینه بیشتر بهم عادت کردن
چشمای زنه وقتی به مرده نگاه میکنه نمیدونین چه جوریه:) الهییی!!!خوب این چیزایی بود که الان به ذهنم رسید کاش میتونستم پادکست هوا کنم
 Posted by Picasa

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

گاهی اوقات از اون چیزی که فکر میکنی خیلی نزدیک ترن وقتی داشتم بلاگ نیوز و نگاه میکردم شوک شدم وقتی اینو دیدم
جوونای ما به جرم کدوم گناه نکرده از این زندان به اون زندان میشن ....

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

Now Again..

خوب تقزيبا 6 ساعت ديگه من به دنيا ميام!!!
تو اين يه هفته بد روزاي شلوغي داشتم وسط تابستون در اوج بيکاري و افسردگي رفتم براي سرشماري ثبت نام کردم حالا الان هر روز 8 تا 1:30 بعدازظهر کلاس آموزش دارم يکشنبه و سه شنبه ها هم که تا 7:30 شب دانشگام خدا به من رحم کنه
اين کلاساي آموزش جالبن از اين نظر که بعضيا مثلا چند تا خانوم با سن هاي بالا اومدن براي آموزش سرشماري بعد يه سئولايي ميکنن:))
خانمه ميپرسه ببخشيد استاد اگه رفتيم در يه خونه اي بعد معذرت ميخوام يه خانمي حامله بودن همون لحظه هم دردشون گرفته بود ما بچه شونو جزء آمار حساب کنيم يا نه!!!خدايااا
اميدوارم هيچ وقت پير نشم ميترسم
خلاصه که ديگه دلم ميخواد از کلاساي دانشگام بگم ولي انقد پشه داره منو ميزنه داغون شدم:))
فعلا
الحمدلله هم که هيچ کس تولد من هيچ وقت يادش نيست يه سال که روان پريش شده بودم براي خودم گريتينگ فرستادم:)

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

مراسم



 Posted by Picasa

آماده سازي سالن


 Posted by Picasa
خوب بعد از چند روز صحبت و نظر و تشويش (البته نه خيلي براي من) برنامه برگزار شد
مراسم صميمي و خوبي بود ساده برگزار شد و نشون دهنده اين بود بچه هاي استاديوم خيلي راحت تر وصميمي تر ميخوان همه با فعاليتهاشون آشنا شن.
بعضي از دوستا خيلي زحمت کشيدن واقعا ممنون
سالنمون يه مستطيل تقريبا دراز بود که به حياط ختم ميشد خانم طالبي که واقعا خيلي زحمت کشيد و با روي خوش حسابي کمکمون کرد صندليا و ميزا رو مرتب کرده بودن وقتي رسيديم اونجا فقط يه چند تا ميز و جابجا کرديم بعد هم نوبت هماهنگي صدا و ويدئو پروجکشن بود که شايد سخت ترين کار بود ما هم تو اتاق کناري حرفايي که ميخواستيم بزنيم و مرور ميکرديم نميدونم چرا ولي اضطراب پيدا کرده بودم!! رفتم توي دستشويي بغل اتاق تا يه ذره تمدد اعصاب کنم که البته بوي توالت نميذاشت! همين طوري که توي آينه نگاه ميکردم يه دفعه صداي پرستو رو شنيدم: برنامه شروع شده بود بعد محبوبه حرف زد بعد هم نوشين که چون تازه از راه رسيده و اصلا مرور نکرده بود حرفاشو، از همه باحالتر حرف زد!! البته خود بازيم تاثير داشت هيجان استاديوم بالاخره يه چيز ديگه بود بعد من حرف زدم تند تند ، یکي از مشکلاتي که داشتيم بلندگوهاي سالن بود طوري که بعد از اينکه حرفام تموم شد حس کردم 5 دقيقه رو نرو ملت راه رفتم!! و بعد نسرين بازي بوسني رو تعريف کرد بعد هم جعفر خان و شادمهر حرف زدن!! که خيلي جالب بود حرفاي شادمهر توي اميرکبيرم خيلي جالب بود
بعد صرف افطار که از نون و پنير ساده ما به آش و کتلت خوشمزه اي رسيده بود!! و بعد نمايش فيلم، منم که بار 10 ام بود داشتم فيلمو ميديم وسطش اومدم تو حياط و از حرف زدن با بچه ها لذت برديم بعد از فيلم هم مردم بلند شدن و سرود اي ايران آخر فيلمو خوندن که تا اومدم عکس بندازم چراغا رو روشن کردن خلاصه که جمع خيلي خوبي بود عکسا روزنامه نگارا و آدمهايي که فک کنم نظرشون بعد از اين مراسم نسبت به رفتن توي استاديوم تا حدودي عوض شد بقول جعفر خان اعتراض به محدوديت هاي کوچيک نشونه وجودمحدوديت هاي بزرگتره
يا يه همچين چيزي!! امروز تو بعضي وبلاگا از قول خودم يه چيزايي خوندم که موندم!! يادم نمياد من همچين حرفايي رو گفته باشم

راستي خدا ميدونسته منه تو چه روزي به دنيا بياره 19 مهر روز فوتبال و دخترانه!!!

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

نامه منتشر شده همه رو ياد خاطرات تلخي انداخت حتي اونايي که هيچ آسيبي از اين جنگ نبردن مطمئنا انقد فشار روحي بهشون اومده که از خوندن اين نامه متاثر بشن
البته يادمه تو برنامه صندلي داغ وقتي محسن رضايي رو آورده بودن خيلي راحت بيشتر محتويات اين نامه رو گفت خيلي برنامه جالبي بود يکي از معدود برنامه هاي صريح اين اواخر
يه چيزي اواخر نامه نوشته شده که وضعيت اقتصادي زير صفره ، يادمه اونوقتا هيچي نبود خيلي چيزا صفي و کوپني بود حتي پوشک بچه ولي نميدونم چرا حس ميکنم اونوقتا انگار راحت تر زندگي ميکرديم هر پنج شنبه خونه يکي از فاميل سفره هاي بزرگ پهن ميشد خوراکيا کم بود ولي خيلي خوشمزه تر از حالا بود ميوه خيلييي ارزونتر از حالا و توان خريدش بيشتر بود کلا مايحتاج زندگي خيلي راحت تر در دسترس مردم بود ولي حالا که نه جنگي هست ونفت ليتري 60 دلاره چرا انقد زندگي سخت شده و فشار مياره چرا خيلي آدما رو ميبيني که ظاهر آبرومنديم دارن ولي خريد ميوه هفتگيم براشون مساله اس چرا انقد خانواده هاي بازنشسته و مستمري بگير مثه بدبخت بيچاره ها زندگي ميکنن

:همه اينا رو گفتن اينم بگم واقعا سوء استفاده اين رسانه ها از هرچيزي خيلي حال بهم زن شده تيتر بي بي سي نوشته
اشاره به سلاح اتمي در نامه آيت الله خميني
حالا لابد ميخوان يه مدت سر اين بامبول درارن
هيچ کس به فکر اون جووناي شيميايي شده که دارن جون ميدن هر روز نيست....

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

اين خبر قلبمو حسابي بدرد آورد ميدونستم مثه رامين قرار نيست بهش حال بدن ما هميشه خوديا رو بيشتر اذيت ميکنيم
.....مهندس موسوي

مهر ماه

دوباره پاييز اومده نميدونم چرا ولي منو اضطراب گرفته!! با اينکه از مهر خوشم مياد چون توش به دنيا اومدم ولي امسال يه جوريم

نميدونم چرا بعضيا با حسرت از دوران مدرسه شون ياد ميکنن هي حرف معلم کلاس اول و دوم ميزنن شايدم خوشبحالشون! من که
همش ياد صبح هاي تاريک و سرد ميافتم و ياد رفتاراي بد مسئولاي مدرسه....

فردا ميرم دانشگاه نميدونم چي پيش مياد فعلا که بر جريان آب سوارم...

يادمه اولين بار که به اسم صدام کرد و گوشه دفترم نوشتم ، ديروز هم اولين بار{ } جان، صدام کرد:)
من رمانتيک نيستم ولي برام سير رفاقت آدما جالبه
...
پيش به سوي مهر راستي امسال ماه رمضون زود نيومد؟!

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

امروز همش تو آره يا نه ، رفتن يا نرفتن و کلا دودلي گذشت
انقد از اين ساختمون به اون ساختمون رفتم ..
کلا زندگي و ذهن خيلي قاطيي دارم
ولي ديدن فيلم رضا دقتي خيلي حال و هوامو عوض کرد ديدن آدمهاي باحال انرژي مضاعف بهم بداد

امروز همش به وبلاگم فکر ميکردمو باهاش درددل ميکردم ولي نميدونم چرا الان چيزي تو ذهنم نيست...

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

Oriana Fallaci

ای بابا آخه چرا
از وقتی یک مرد دوباره دراومده خیلی دلم میخواست برم بخرمش ولی لامسب 6000 تومن بود تازه همش فک
میکردم نباید زیاد ترجمه خوبی داشته باشه که ظاهرا هم همین طوره ولی طراحیش خوشگله
میدونین همیشه میگم همه نوشته های یک نویسنده خوب نیست ولی اوریانا فالاچی تنها کسی بود که
تمام کتابایی که ازش خوندمو خیلی دوست دارم زندگی جنگ و دیگر هیچ و خیلی دوست دارم همین طور
به کودکی که هرگز زاده نشد
خوب خدا بیامرزش

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

جشن خانه سينما

من از اون آدمهايي هستم که يه ماه تو خونه ميشينن نه جايي دارن برن نه حالشو بعد يه دفعه در عرض يک روز 10 تا کار و بايد انجام بدن و 10 جا بايد برن 2 شنبه و 3شنبه هم همين طوري بود نشون دادن فيلم بهترين جا بود براي آشنا کردن بيشتر ديگران با کارامون،کل روز 2شنبه تا ساعت 5 صبح فرداش و بعد دوباره از ساعت 8:30 تا 12 صرف جمع کردن عکس و اطلاعات شد هر چند چيز خيلي جالبي در نيومده ولي در حد آماتوري لااقل اطلاعات خوبي به مخاطب ميده
بعد از نمايش فيلم حرفهاي جالبي بين فيلم نامه نويس و بچه هاي اونجا رد و بدل شد خيلي خوب بود
بعد هم تصميم گرفتيم بريم جشن خانه سينما!!رفتيم اونجا وايساديم تا بلکه يه بليطي چيزي گيرمون بياد ديگه نزديکاي مراسم بود که مامان دوست جان از راه رسيد و يکي از کارتهايي که داشت و داد به من...

خلاصه که مراسم چندان جالبي نبود مثلا نسبت به دنياي تصوير بيشتر جشن طرفداران سينما بود چون غير از 2 رديف جلو تقريبا چهره آشنايي نمي ديدي اول مراسم يه دفعه سالن تاريک شد و نور پروژکتورو انداختن رو رديف ما نگو بغل دستيه من جايزه بهترين فيلم کوتاه و گرفته اسم فيلمش تلالو بود بعد هم گفت احتمالا چند وقت ديگه فيلمشو شايد تو خانه هنرمندان نشون بده
صدر عامليم حسابي از دست مجلس شاکي بود.. يکي از بيخود ترين کاراشون آوردن آدماي بي ربط براي جايزه دادن بود مضخرف ترينشم احمدرضا درويش بود که بچه هاي شهيد کلاه دوز و آورده بود انقد تعريف ميکرد و وقت و ميگرفت که تابلو بود بخصوص دخترش حسابي معذب شده يه جورايي زياد خوشش نيومده بود انگار
آخه يه وقتايي تعريف زيادي بدتر گند ميزنه
همين چيزا باعث شد کلي ريتم برنامه کند شه بعد فک کنين رييس جمهور مير قنبرم البته با نمک بود يه 20 دقيقه اي حرف زد اينا ديگه وسطش قاطي کرده بودن ميگفتن وقت نداريم تو رو خدا بسه! بعد فک کنين مثلا حياتي اخبارگو هست با رويا تيموريان نميدونم خانم ابتکار با مريلا زارعي مضخرف ترينش اين بود: مهتاب کرامتي با اولين دانشمند هسته اي ايران!!! فک کن! خدا يا
ولي خوب چند تا هنرمند ديگه مثه آيدين آغداشلو اينا خوب بودن
بديشم اين بود خيلي از کسايي که انتخاب شده بودن نيومده بودن تقريبا غير از کسايي که جايزه ميدادن و ميگرفتن کمتر هنرپيشه درست حسابي ديگه اي هم اومده بود يه چند تا هستن که پاي ثابت اينجور مراسما هستن:)
بعد ديگه آهان من اصلا دقت نکرده بودم قراره از مجله فيلم تقدير شه فک کنين من يکي از کارتهاي مهمان هوشنگ گلمکانيو گرفته بودم بعد تو خود مراسم ازش تقدير شد ..
آهان راستي چيزاييم که ميدادن بخوري خيلي بيخود بود معلوم نبود مارکش چي بود
خلاصه که اين ماجراهاي دو روز من بود

جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۵

فقط همین

5شنبه شب شب پر التهابی بود شایدم من اینطوری فکر میکردم
ساعت 2:45 دیدم اصلا خوابم نمیبره اومدم و شروع کردم تو سایتهای دانشگاه آزاد گشتن نزدیک ساعت 4 صبح صدای زنگ اس ام اس اومد:
قبول قطعی در رشته شهر اول!
کلی خوشحالی، خواهر کوچیکمم دانشگاه قبول شده برای خودم کلی برنامه ریزی کرده بودمساعت 11 رفتم روزنامه خریدم اونجا بود که تقریبا دیدم خوشحالیم بیخود بوده
شهریه یک ترم نزدیک به 700 هزار تومن فک کن!
پولشم اگه داشتم نمی رفتم
دلم برای خودم و برای همه اونایی که این پول مانع رسیدن به موفقیتشون بوده سوخت...

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵

دوباره سقوط

دوباره سقوط ، دوباره بی تفاوتی ، دوباره دو سه روز سروصدا بعد فراموشی...
تو جاده ها امنیت نداری تو هوا هم امنیت نداری، بشینی تو خونه ات تا یه زلزله بیاد تا تو هم بمیری اگه قبلش تو اوتوبوسی
هواپیمایی نباشی که در اثر تصادف مردم زنده توش میسوزن...
متاسفم خیلی زیاد
دیشب وقتی میخواستم برگردم آژانس نبود هرچیم منتظر 133 شدم نیومد نتیجه این شد که آژانسیه گفت شما 2 تا خانوم هم مسیر شین
تو آژانس که نشسته بودیم زنگ زد یه جا گفت امشب کجا باید بیایم!!!! بعد که سوار ماشین شدیم داشتم فکر میکردم من که همیشه با این لفظ دخترای خیابونی مخالف بودم و میگفتم مردای خیابونی خیلی خیلی بیشترن حالا بغل کی نشستم قبل از اینکه سوار شیم راجع به اینکه انقدر ماشینای عبوری وایمیسن جلوی پای آدم و خطرناکنو اینا حرف میزدیم و میگفت که چقدر این مردا بدن بخصوص این پیرا خیلی آدمو تو خیابون اذیت میکنن...
و من همش تو فکرش بودم بخصوص که ساعت 1 نصف شب داشت جایی میرفت که بلد نبود و مثه اینکه تاحالا پاسداران نیومده بود چون دوبار کل خیابونو رفتیم بالا و اومدیم پایین ... توی صورتش نگاه کردم خوب نبود زیاد، آرایش بی ریختیم داشت ولی به این فکر کردم که اون الان کجا میره و من کجا من الان میرم خونمونو مامانم منتظرمه دلم خیلی براش سوخت امیدوارم اینا زاییده ذهن مریض من باشه هرچند که زیاد مطمئن نیستم

جشن دنيای تصوير

ديروز يعني ديشب رفتم جشن دنياي تصوير خيلي دوست داشتم برم ولي وقتي از مجله زنگ زدن و گفتن بليطش 10 تومنه
گفتم نه ديگه انقد ارزش نداره حالا اگه يه کنسرتي بود يه چيزي! بعد يادم اومد که يکي از دوستام تو تالار وزارت کشور آشنا داره
خلاصه اش این شد که دیروز بهدازظهر خبر داد بلیطش جور شده منم کلی ذوقیدم! آخه هیچی به اندازه بلیط مجانی به آدم حال
نمیده بعد هم که رسیدم اونجا مشالا شلوغ، ملت هم که ندید بدید داشتم زیر دست و پا له میشدم انقد عکس و امضا
میگرفتن اونم حالا نه با چهار تا هنر پیشه درست و حسابی... دم درم یه کوپن(مثلا) کلاب ساندویچ های هوکامه میدادن بعد از
یه مدت معطلی رفتیم تو و این تالار بزرگ کشورم همچین که میگن نبود واقعا مملکت به این گندگی سالن خوبش این باید باشه
خلاصه که ما ردیف اي بودیموجلومونم هنر پیشه ها، موقع نشستن ماه چهره خلیلی با یکی دیگه اومدن جلوی ما بعد خانومه مسئول سالن اومد یه چیزی به هشون گفت اونا مجبور شدن بلند شن پسره اومد بغل من نشست ماه چهره هم رفت جلو برنامه هم با اجرای کسل کننده امیر حسین مدرس بیچاره شروع شد ! بعد لیلا اوتادی اومد یکسری چیزای بیخودی خوند
ملغمه ای از نثر باستان و نثر طنز نسیم شمال ! بعد یه ساعت تازه برنامه شروع شد این پسره بغل منم کلی تیکه میپروند و
سر وصدا میکرد ما میخندیدیم خلاصه مراسم جایزه دادن شروع شد و جایزه های خوبیم میدادن موبایل و ... ! دخترا هم که مشالا یکی از یکی زیباتر به دوستم گفتم ما انگار اومدیم کوه بخصوص که من قبلش در شیرجه ای که روی
چمنای خانه هنرمندان زده بودم حسابی گلی شده بودم بعد کلی لباسا و شلموارمو تمیز کرده بودم تا گلا برن...
بین این مراسم کل کلای شریفی نیا و معلم جالب بود با اداهایی که عزت انتظامیو مهرجویی در آوردن ملت کلی خندیدن البته یه جایی
مهرجویی گفت عزت اینا رو گفت که عقده هاش خالی شه بقیه یه ذره ناراحت شدن(البته شوخی میکرد) و این شد که
پرستویی که رفت اون بالا گفت حرفای استاد کاملا درسته و من حاضرم جونمو برای ایشون بدم ! خوب دیگه اینکه کلی
هنرپیشه بود البته آس ها خیلی نبودن! یه جاش همین آشنای دوستم وقتی دید ملت دارن پرستویی بیچاره رو میکشن یه
دفعه داد زد گلزار!! ملت یه دفعه همه پریدن اون ور و پرستویی تونست یه نفسی بکشه انقد بد بخت و ماچ کردن له شد یه چیز
خیلی جالبم پشت صحنه علی سنتوری بود که نشون داد و آهنگای محسن چاووشی و حرکات باحال مهرجویی پشت صحنه
خیلی دلم میخواد این آهنگاشو داشته باشم خیلی با آلبوم قبلی فرق داره این پسره هم میگفت گلشیفته تو فیلم خیلی خوب
بوده چند تا سوتیم اون وسط دادن ملت مثلا فرهاد آییش عینکشو نیاورده بود ولی نمیدونم چرا انقد سوادش نم کشیده بود امیر یل
ارجمند و خوند امیریل ارجمند مردمم حسابی خندیدن کلا من دقت کردم این هنرپیشه ها خیلیاشون افراد اطرافشونم درست
نمیشناسن... الان هرکدوم از هنرپیشه های دیشب که یادم میاد یاد حرفای پسر بغلیم میوفتم خنده ام میگیره! مثلا پوریا پور سرخ اومده یا حامد بهداد لاله و ستاره اسکندریم بودن ستاره خیلی خوب بود مهتاب کرامتیم بهش تبریک گفتن که سفیر یونیسف شده خانم سحر ذکریا هم رفت جایزه بده دیگه برنزه ه ه این پسره حالا هوار میکشید بابا جنیفر لوپز:) حسام نواب صفویم که دیگه الویس ! عکسم
گرفتم ولی هیچ کدومش خوب نشده یعنی چون حوصله نداشتم برم اون جلو عکس بندازم همش تیره و تاره..
وبلاگا رو دیدین موضوع میذارن واسه وبلاگشون نمیدونم اجتماعی ، ورزشی .. من اسم یه سری پستامو باید بزارم
جواد بازی:) .اینم جزو اوناس

اين عکسا خوبه ببينين، اين سيروس گرجستانيو ميبينين!!! فک کنم مست کرده بود تلو تلو ميخورد و آي چرت و پرت ميگفت:)

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

خوب مثه اینکه رامین هم از زندان آزاد شد خوبه داره موج آزادیها راه میوفته
امیدوارم هیچ کس به خاطر فکرش و عقیده اش تو زندان نیوفته

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

دیروز رفتم کمپین مبارزه با قوانین تبعیض آمیز
طبق معمول که آدم دقیقه 90 ام تا برسم اونجا و بعد از اون آقای تو دکه " از من بپرس" بپرسم کوچه ششم کجاست اونم گفت میخوای بری موسسه رعد؟! بعد هم کلی راهمو دورتر کنه ، ساعت شده بود 6
دم در یه پژو با 4 تا مرد گنده بودن که بصورت تابلویی صدای بی سیمشون میومد در بسته بود سرایدار گفت مراسم لغو شده کلی افسوس خوردم که چرا دیر رسیدم بخصوص وقتی عکساشو دیدم این همه راه اومده بودم بعد هم کلی تو ترافیک بودم تا رسیدم
ولی هیچ اتفاقی بی زحمت نمیوفته ما باید یه فرقی با زنای کشورای اطرافمون داشته باشیم که حتی حق رای ندارن ، باید ناامید نشد همیشه فردایی هست...

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۵


چند روزي بود خواهرام مي خواستن کفش بخرن ميخواستن برن پاساژ فردوسي
اول جمعه هفته پيش رفتيم همه جا بسته بود و خلوت ولي چقد جالب بود بافت قديم تهران کلي بدرد عکس گرفتن ميخورد اين سري که رفتيم با اينکه خيلي شلوغ بود تو اوتوبوس اول دلم ميخواست از سفارت يونان که خيلي قديميه عکس بگيرم ولي دوربين تا روشن شه رد شديم ازش نتيجه اين شد که از کليساي بغلش که داشتيم رد ميشديم عکس گرفتم خيلي دلم ميخواد يه دوربين خوب داشته باشم برم از بافت قديميه تهران عکس بگيرم

جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

نميدونم شما چه احساسي نسبت به معلماتون دارين و داشتين من احساس خوبي نسبت به تقريبا هيچ کدوم از معلمام نداشتم حالا يه روز کامل توضيح ميدم چرا
بين اين معلمها وقتي کلاس سوم دبيرستان بوديم خانم جووني معلم درس زبانمون شد که خوب اين خانوم يکي از معدود معلم هاي من بود که به معناي واقعي معلم بود و دوست،
حرفهاي خيلي خوبي ميزد راجع به زندگيش راجع به رضا و غزلش
معلمي بود که داشت يه سال از زندگيشو با ما قسمت ميکرد برنامه های جالبی داشت یه برنامه نمایشی اجرا میکردیم راجع به اینکه زبانی که تو مدارس درس داده میشه کاربردی تو گفتگوهای روزمره نداره ماجرای یکی بود که بعد از دیپلمش میرفت لندن و فکر میکرد که زبان بلده ولی همه جا به مشکل بر می خورد برای کلی از معلمهای زبان و مسئولای ویرایش کتاب برنامه رو تو تالار فرهنگ اجرا کردیم که از سال بعدش کتاب و عوض کردن که البته تغییر خیلی مثبتی ظاهرا نیست
این معلم ما خیلی راجع به خونوادشو زندگیش برای ما تعریف میکرد یه زن مصمم و به واقع خوب بود
حالا چند روز پیش دیدم رضا یی که ازش کلی برای ما تعریف میکرد
جایزه پرنس کلاوس هلند و برده!! امیدوارم بعد از سالها بازم بتونم ببینمش

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

اين تلويزيون ايران چند وقته ناپرهيزي کرده صبح ها يه برنامه از شبکه 2 پخش ميکنه به اسم: مردم ايران سلام
پيشنهاد ميکنم حتما ببينيد
اينانلو که اصولا عشق منه و خيلي با برنامه ها و صداش حال ميکنم
قسمت ورزشي شو جهانگير کوثري اداره ميکنه قسمت سينما رو منصور ضابطيان
کلا از برنامه هاي مشابه اش خيلي قابل تحمل تره
اين مصاحبه با اينانلو رو بخونيد جالبه
اونو پسرش بعد از چند سال تونستن از يوزپلنگ و پلنگ ايراني فيلم بگيرن

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵

شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۵

خوب مثه اينکه کسي صداي ما رو شنيد!
اينجا رو دقت کنين که شرق به نقل از ايرانيوز ، ايرانيوز هم به نقل از يه راديوي هلندي ماجراي نامه به فيفا رو نوشتن!!

جنگ

مدتهاس می خوام یه مطلبی بنویسم راجع به اینکه چرا وقتی ما درگیر جنگ 8 ساله با عراق بودیم هیچ کس یا بهتره بگم هیچ
کشوری از ما حمایت نکرد
چرا هیچ تظاهراتی برای دفاع از حق هزارها ایرانی که هر روز کشته میشدند ، نشد اینا چراهای ذهن خودمه که مدتهاس دارم بهش فکر میکنم
جنگ فک کنم یه مسئله جدا نشدنی از ذهن ما بچه های دهه 60 باشه
این مطلب و مصاحبه شرق با چند نفر از آزاده ها واقعا آدمو حسابی درگیر میکنه که چی به سر جوونای اون موقع رفته
دلم برای خودمون میسوزه

پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

letter to FIFA

Dear Sir or Madam:


15 August 2006

We are writing to you as a Group of the Campaign for Defending Women’s Right to Enter the Stadiums. This letter is coming to you with over a hundred thousand signatures supporting this petition.

As you may know, women football fans in Iran are not allowed to enter the stadiums and watch the games. We have tried during the past two years to convince the Iranian authorities to not deny us the civil right to watch football matches in stadiums. We should inform you that not only there has been no effort by the authorities to remedy the situation, but also we have been faced with physical violence and confiscation of our cameras and personal belongings. Furthermore, some women activists have been repeatedly arrested, interrogated and injured for demanding their rights to watch the games as football fans.

The so called “lack of security for women in sports arenas” has been the excuse for such gender discrimination while it only applies to the Iranian women and women from other nationalities enjoy the freedom to enter the stadiums and watch the games and cheer their national teams.

We believe that gender discrimination of football fans cannot be justified by any means. If the so called “security for women” is an issue, then we expect the Iranian football authorities to take appropriate steps in cooperation with law enforcement officers to ensure security of women audience in stadiums.

Hereby, we are asking for your immediate attention to this issue and we strongly hope your office can work closely with the Iranian football authorities to end discrimination against women football fans.

We appreciate your concern and thank you in advance for your efforts to end gender discrimination in football arenas.

Sincerely,

The Co-ordinator Group of the Campaign for Defending Women’s Right to Enter the Stadiums, On Behalf of Iranian Women Football Fans in Tehran,

جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

تو ادامه پست قبلی اینو میخوام بگم:
این چند روز ماجرای عکس منصور نصیری رو خیلی جاها دیدیم همون سه شنبه شب که حدودای ساعت 1 شرق روزنامه فرداشو
ميزاره رو سایت، عکسو دیدم اول میخواستم ای میل بزنم بگم: عکستو دادی به شرق، پس چرا اسمتو کار نکردن؟
گفتم حالا شاید نخواسته باشه..
ولی فرداش که دیدم پرستو گفته که در واقع عکس دزدی بوده فهمیدم
پس بدون اجازه این کار کردن مثه خیلی از مجله ها و روزنامه ها که هیچ ارزشی واسه زحمت عکاسا قایل نیستن
این چند وقت خیلی به این مسئله حساس شدم شاید بیشتر از وقتي که، چند ماه پیش من چند تا عکس گرفته بودم گذاشته بودم تو گروپم،
بعد چند تا گروپ دیگه اومده بودن بدون اجازه یا حداقل لوگو، عکس و کارکرده بودن خوب نتیجهء ای-میل زدن من بهشون، چیزی جز فحش وتهدید نبود، ولی انقد پافشاری کردم که تلویحا معذرت خواهی کردن و
عکسو برداشتن ولی همچنان میگفتن من نباید بهشون میگفتم دزد!!
حالا حساب کنین که من نه عکاسم نه هزینه ای برای عکاسی صرف میکنم و انقد برام مهم بود، حالا یه کسی که یه جورایی جون خودشو به خطر میندازه چه حالی بهش دست میده
حالا برای من جالبتر این بود که اگه اعتراض کنی شاید ، شاید کسی جوابی بده ولی اونایی که اعتراض نمیکنن روزنامه یا مجله مربوطه حتی به خودش زحمت یه معذرت خواهی نمیده چیزی که دقیقا آزاده گفته.
جالتر اینکه مرتب میگن "دزدی نبوده " ....!
بابا جان شما قبل از اینکه یه عکس و کار کنی حداقل از صاحبش باید اجازه بگیری .....
اینم رو همه معضلات مملکت
پیشنهاد میکنم این 2 تا مطلب و بخونین
1 - 2
سلام
خوبین؟
من که مریضم سرما خوردم حسابی
انقد تو دنیا پر از خبره گاهی اوقات دلت میخواد سکوت کنی و
هیچی نگی دنیا یه طرف مملکت گل و بلبل یه طرف هر روز یه بامبول تازه خیلی چیزا هست که دلم میخواد راجع بهش بنویسم
چون میدونین یه وقتی بود این مملکت و میشد یه جوری تحمل کرد
ولي الان احساس میکنم واقعا داره به قهقهرا میره
دلم یه کار اساسی میخواد یه چیزی که این مملکت از این رو به رو کنه
فقط واسم تعجبه چرا کسی صداش در نمیاد...

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

چی بگم

خدا من نمیدونم چه گناهی کردم که این مادربزرگم با دعوت کردن مهمون قصد داره منو شکنجه کنه
فک کنین ما یه فامیل آنرمال داریم با کلی پول و پله رفته تو یکی از دهاتای کردستان شوهر کرده(که البته به خودش مربوطه)
حالا این مادربزرگ ما دختردایی . پسرداییم و بعد از مدتها اومدن ایران دعوت کرده به اضافه همه اون کردا.
آخه بابا این مهمونا چه سنخیتی دارن با هم، تازه حیوونکیا کلی تحقیر میشن
حالا در کنار اینا اضافه کنین اینکه خوب هر مهمونیی کلی خرج داره مگه این فامیلای ما که هر هفته خونه ما میان تخم دو زرده واسه ما میکنن؟؟
نمی دونم واقعا ....
این مطلب کلی ادامه داره ..

سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵

نمي دونم چرا ما اعتراض نميکنيم
ديروز چند دقيقه اي سي پروکسي از کار افتاد و يه لحظه ديدم وبلاگم فيلتره بعد ديدم تمام وبلاگاي بلاگر فيلترن
يعني چي واقعا؟
من الان فک ميکنم کسي که پروکسي نداشته باشه تو اينترنت چيکار ميتونه بکنه
اين مملکت واقعا ديگه غير قابل تحمله
ديروز بعد از مدتها مجله چلچراغ خريدم و مقاله خبرنگار بي بي سي و خوندم نوشته بود که تو عراق مردم همش به خبرنگاراي و سربازاي امريکايي مي گفتن پس کي امريکا صدام و دستگير ميکنه و برکنارش ميکنه ولي تو ايران اين طوري نيست و خلاصه اين حرفا
مي خوام بگم مسلما مردم عراق هم ميدونستن امريکا خودش پشتيبان صدام بوده و حالا که اومده اوضاع مملکت خيلي بهتر نميشه ولي انقد به تنگ اومده بودن که چاره اي نداشتن
اين درست مثه اين مي مونه که راه نفس کشيدنتو بسته باشن ولي تو حاضر باشي حتي شده براي لحظاتي راه نفستو باز کنن هر چند که بازم تو هواي آلوده کثيفي نفس بکشي، آخر هر دوش مردن ولي دومي بازم چند لحظه بيشتر امونت ميده...
نمي دونم چرا ما اعتراض نميکنيم
ديروز چند دقيقه اي سي پروکسي از کار افتاد و يه لحظه ديدم وبلاگم فيلتره بعد ديدم تمام وبلاگاي بلاگر فيلترن
يعني چي واقعا؟
من الان فک ميکنم کسي که پروکسي نداشته باشه تو اينترنت چيکار ميتونه بکنه
اين مملکت واقعا ديگه غير قابل تحمله
ديروز بعد از مدتها مجله چلچراغ خريدم و مقاله خبرنگار بي بي سي و خوندم نوشته بود که تو عراق مردم همش به خبرنگاراي و سربازاي امريکايي مي گفتن پس کي امريکا صدام و دستگير ميکنه و برکنارش ميکنه ولي تو ايران اين طوري نيست و خلاصه اين حرفا
مي خوام بگم مسلما مردم عراق هم ميدونستن امريکا خودش پشتيبان صدام بوده و حالا که اومده اوضاع مملکت خيلي بهتر نميشه ولي انقد به تنگ اومده بودن که چاره اي نداشتن
اين درست مثه اين مي مونه که راه نفس کشيدنتو بسته باشن ولي تو حاضر باشي حتي شده براي لحظاتي راه نفستو باز کنن هر چند که بازم تو هواي آلوده کثيفي نفس بکشي، آخر هر دوش مردن ولي دومي بازم چند لحظه بيشتر امونت ميده...
نمي دونم چرا ما اعتراض نميکنيم
ديروز چند دقيقه اي سي پروکسي از کار افتاد و يه لحظه ديدم وبلاگم فيلتره بعد ديدم تمام وبلاگاي بلاگر فيلترن
يعني چي واقعا؟
من الان فک ميکنم کسي که پروکسي نداشته باشه تو اينترنت چيکار ميتونه بکنه
اين مملکت واقعا ديگه غير قابل تحمله
ديروز بعد از مدتها مجله چلچراغ خريدم و مقاله خبرنگار بي بي سي و خوندم نوشته بود که تو عراق مردم همش به خبرنگاراي و سربازاي امريکايي مي گفتن پس کي امريکا صدام و دستگير ميکنه و برکنارش ميکنه ولي تو ايران اين طوري نيست و خلاصه اين حرفا
مي خوام بگم مسلما مردم عراق هم ميدونستن امريکا خودش پشتيبان صدام بوده و حالا که اومده اوضاع مملکت خيلي بهتر نميشه ولي انقد به تنگ اومده بودن که چاره اي نداشتن
اين درست مثه اين مي مونه که راه نفس کشيدنتو بسته باشن ولي تو حاضر باشي حتي شده براي لحظاتي راه نفستو باز کنن هر چند که بازم تو هواي آلوده کثيفي نفس بکشي، آخر هر دوش مردن ولي دومي بازم چند لحظه بيشتر امونت ميده...
نمي دونم چرا ما اعتراض نميکنيم
ديروز چند دقيقه اي سي پروکسي از کار افتاد و يه لحظه ديدم وبلاگم فيلتره بعد ديدم تمام وبلاگاي بلاگر فيلترن
يعني چي واقعا؟
من الان فک ميکنم کسي که پروکسي نداشته باشه تو اينترنت چيکار ميتونه بکنه
اين مملکت واقعا ديگه غير قابل تحمله
ديروز بعد از مدتها مجله چلچراغ خريدم و مقاله خبرنگار بي بي سي و خوندم نوشته بود که تو عراق مردم همش به خبرنگاراي و سربازاي امريکايي مي گفتن پس کي امريکا صدام و دستگير ميکنه و برکنارش ميکنه ولي تو ايران اين طوري نيست و خلاصه اين حرفا
مي خوام بگم مسلما مردم عراق هم ميدونستن امريکا خودش پشتيبان صدام بوده و حالا که اومده اوضاع مملکت خيلي بهتر نميشه ولي انقد به تنگ اومده بودن که چاره اي نداشتن
اين درست مثه اين مي مونه که راه نفس کشيدنتو بسته باشن ولي تو حاضر باشي حتي شده براي لحظاتي راه نفستو باز کنن هر چند که بازم تو هواي آلوده کثيفي نفس بکشي، آخر هر دوش مردن ولي دومي بازم چند لحظه بيشتر امونت ميده...

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵

يه مطلب خیلی جالبی صفا گفته بود که من همیشه بهش فکر میکنم
اونم اینه که ما چرا تو جنگمون انقدر مظلوم و بیچاره بودیم و همه دنیا ضد ما بود چرا انقد بلا سر ما آوردن و حتی یه اعتراض خشک و خالی نشد
واقعا واقعا تکنولوژی امروز کار بزرگی برای جوامع کرده
فرض کنین که تمام اون کابوس های بچه گی که ناشی ازدیدن تصاویر دردناک یا چیزایی بود که تو مدرسه واسمون تعریف میکردن بخصوص یادمه مدیرمون راجع فجایع سوسنگرد چه چیزای وحشتناکی تعریف میکرد که در مخیله یه بچه 7 ساله نمی گنجید به تصویر میومد
عکسهای رنگی و با کیفیتی که آدمای در صحنه گرفته بودن، فیلمهای خبری، پخش زنده اتفاقات و هزار تا چیز دیگه
مطمئنم مطمئنم اگه اون تصاویر بود و اون تکنولوژیها سرنوشت ما کاملا عوض میشد و دنیا طور دیگه ای به ما نگاه می کرد...

چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۵

نمی دونم دیدین یا نه
دیروز اخبار ساعت 2 ظهر یه گزارش نشون داد تو اسراییل یه زن اسراییلی داشت به امریکا و بوش فحش میداد بعد قشنگ یه مرده اومد بلند گفت خفه شو و کشیدش اون ور
من هر چی بعد نیگا کردم دیگه اون گزارش و نشون نداد خیلی سوتی جالبی بود!

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵

بچه نامه نوشته!

الکسي

امسال بدترين سال برای تيمهای مورد علاقه منه
يووه عزيزم بعد از قهرمانی ايتاليا که کلی حال بهمون داد به سری
B
سقوط کرده
اولش که کلی با دوستام خنديدم گفتم اشکال نداره ميرن سری
B
استراحت ميکنن فصل بعد قوی تر ميان٬ حالا که -۳۰ هستن ديگه خيلی سخت شده فک کنم تموم بازيکنا هم از تيم برن ولی خوب اينجا يوونتوسيا واقعی معلوم ميشن بعضيا واسه پول ميان بعضيا به خاطر عشق
الکسی اميدوارم تو بمونی و اميدوارم مثه خيليهای ديگه که يووه اونا رو فروخت تو رو برای پول نفروشه آنيليا برای پول زندگی ميکنن و فقط تو سمبل يووه ای..
لطفا بمون!
احسان خداييش يووه کلک تره يا ميلان که موند سری
A

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

خوب ماجراي مهمون ما تبديل به اين شد که من صبح جمعه بلند شدم رفتم پايين و خوب مادربزرگمو تفهيم کردم هرچند که اون اصلا خوشش نيومد و کلي بهش برخورد ولي اينم نميشه که انقد از ما سوء استفاده کنند
حالا مشکل اينه که از ديروز تا حالا همين طور آدم که مياد خونه ما، امشب هم که به بهانه روز مادر دوباره آدمه که ريسه ميشه خونه ما، اي خدااا
دلم خونه مجردي راحت ميخواد:)
دقت مي کنين مشکلات ما رو...
يه اتفاق جالب افتاده تو وبلاگا يه وقتي حمايت از فلسطينيا افت کلاس و اين حرفا بود خوشحالم که انقد آدم بافرهنگ تو اين وبلاگا پيدا ميشه و هيچ وقت يه طرفه به قاضي نميرن
من وقتي چند سال پيش اردوگاه جنين و با اون وضعيت ديدم فک کردم کار اسرائيل تمومه ولي واقعا تو دنياي امروز حتي اين ايران که انقد سنگ فلسطين و به سينه ميزنه علنا کار خاصي غير از محکوم کردن نميکنن
من نميدونم من اينجا تو خونه ام نشستم راحت و مشکلاتم اون چيزايه شايد خنده داريه که تو اين وبلاگ مينويسم مردم اونجا بايد تصميم بگيرن حيف سرزمين به اين زيبايي نيست انقد خونريزي بايد توش باشه کي ميشه اون روزي که همه دينها و نژادها راحت اونجا زندگي کنن حکومتهايي نباشن که مردم و تحقير کنن
فک کنم آرزوي امروزمون بايد اين باشه يه کودتاي جهاني بشه تا از دست اين حکومتا راحت شيم !

جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵

یه مهمون تلپ داریم خونمون آقا مگه این میره منم نمی خوام ببینمش دو روزه زندونیم
ایتالیا که به سلامتی برد٬ ما هم بعد مدتها با برو بکسمون رفتیم یه سور حسابی به خودمون دادیم و همه بچه هامم دورم جمع بودن و کلی خوش گذشت

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

-0-

خوب از امروز و با تموم شدن کنکور اختیارات من به صفر رسید!
تازه اول جنگ و جدالهای من با مثلا خواهرامه،
دلم میخواد وبلاگم تبدیل به غردونی نشه ولی باور کنین کسی اگه تو این مملکت و تو این شهر زندگی کنه و غر نزنه مشکل داره...

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

من فوبیا گرفتم
هر روز صبح بین حدودا ساعت 4 – 6 خواب میبینم دارم شکنجه میشم یا دارن دستگیرم میکنن همش دارم جواب پس میدم نمی دونم چرا اینطوری شدم هیچ کاریم نمیکنم که بترسم شاید این همدردی با اونایی که ...

چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۵

چه ميکنه بابا الکس:D

 Posted by Picasa

Forzaaa Italiaaaa

وايييييي ايتاليا برد کدومتون باور ميکردين
اصلا باور کردني نيست:))
انقد عصبي بودم بخصوص با سنتوري که شبکه 3 رو نرو آدم ميزنه زنگ زدم 162 فحش دادم، بازي شروع شده آشغالا هنوز دارن تبليغ ميدن
انقد عصباني شده بودم داشتم سکته ميکردم دلم ميخواست بزنم تلويزيون و بشکونم بازي که شروع شد واقعا ديگه تحمل انقد اضطراب و نداشتم خوابيدم اگه نمي خوابيدم ميمردم
وقتي بيدار شدم دلپيرو تعويض شد
اصلا فکرشو نميکردم تو وقت اضافه با 2 تا گل اونم از بعيد ترين آدماي ممکن ببريم:)
امروز همه هي ميگفتم آلمان ميبره از ترس اينکه ايتاليا ضايع نکنه هيچي نميگفتم ولي واقعا ته دلم روشن بود که ميبريم
فقط حيف که تنهايي ديدم اگه يه عالمه آدم بوديم و جيغ ميزديم خيلييي حال ميداد....

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

خراب کاري

من يه کاري کردم حالا اميدوارم در چند روز آينده کسي حالمو نگيره خوب تقصير من چيه
يکي براي من دعا کنه يه مسئله ساده و خنده داره ولي اصولا تو خونه ما سر همين چيزاي کوچيک کلي حالتو ميگيرن
امشب ايتاليا و آلمان
اگه ايتاليا برنده شه چييييييي ميشه:D

یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵

خوب مشالا فوتبال همه زندگیه ما رو تحت شعاع قرار داده چقد فوتبال خوبه من نمی دونم چرا بعضیا از این موقعیت کم نظیر لذتی نمی برن این واقعا یه اتفاقه مثه یه انتخابات که تو سرنوشت آدم تاثیر گذاره یه چیزه خاصیه خلاصه و چقد حیف که داره به این زودی تموم میشه دلم خیلی برات تنگ میشه!!
روز شنبه افتتاحیه نمایشگاه عکس یاسن آتناسیادیس بود ما هم با بروبکس استادیوم قرار گذاشتیم بریم اول عکسای یاسن و ببینیم بعد هم بریم یه جا فوتبال ببینیم بازی انگلیس پرتغال نمایشگاه یاسن که خیلی خوب بود الان که دارم عکساشو میبینم احساس می کنم چقد بی دقت دیدم عکسا رو ، بعد هم تقریبا نیمه اول تموم شده بود رسیدیم کافه تیتر تازه اونم به کمک واژه جادویی دربست!!
فوتبال دسته جمعی واقعا حال میده خیلی دلم می خواد توی جمع تیفوسی بشینم فوتبال ببینم .بازی دیشب خیلی باحال بود برزیل با اون همه ستاره از فرانسه که به زور از مرحله گروهی اومده بود باخت من اول جام میگفتم هر تیمی رونالدینهو داشته باشه قهرمانه ولی معلوم شد واقعا این یه تیمه که باعث بالا رفتن یه بازیکن میشه بارسا امسال همه مهرهاش خوب بودن متاسفانه!
زیزو هم که واقعا خوب داره کار میکنه هر چند که همچنان از دومنک بدم میاد و به نظرم نمیشه گفت به خاطر عملکرد اون فرانسه برد آخه آدم ترزگه رو می زاره رو نیمکت؟!
خلاصه که منتظر بقیه مسابقه هام ولی اگه افسانه جام جهانی اتفاق بیوفته خیلی جالب میشه:
طبق افسانه ایتالیا قهرمانه!

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

زندگی دیگه معنی نداره
بعد از مدتها برای فوتبال نشستم و گریه کردم
دفعات قبل آدم بیشتر حرصش می گرفت ولی این بار دلم سوخت واقعا
حیف شد حیف
آرژانتین من یعنی میتونی اینا رو ببری
الان انقد استرس دارم نمیتونم چیزی بنویسم فقط امیدوارم ببری

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵

غ غ

مي خواستم يه نطقي بکنم درباره شرايط سخت زندگي و از اين چيزا ولي همين دم آخري داشتم مطلب علي ميرفتاح تو شرق مي خوندم خيلي باحاله يه وقتا يعني اون وقتا که هي بدبختو سانسور نميکردن بعضي وقتا يه چيزاي خدايي مينوشت...
آقا چقد اين جام جهاني داره زود ميگذره اين تموم شه تا چند ماه از فوتبال خبري نيست نميشه مثه اين کنسرتا مردم ميگن دوباره دوباره يه بار فايده نداره ماهم همينو بگيم!! (الان آدريانو گل زد واسه برزيل)
مردم ميان روزي چقد از ماجراهاي زندگيشون تعريف ميکنن من چي بگم هيچ کار خاصي نميکنم هيچ اتفاقي نمي افته
غر غر هام هم همه پوليه
آخه خداييش من خانواده اي و نديدم(کل فاميلمونو ميگم) انقد زمين ممين! داشته باشن به هيچ کدومشم دسترسي نداشته باشن يا غصب شده يا مشتري پيدا نميشه بفروشيش جالبيشم اينم هروقت ما يه چيزي خريديم پس فرداش افت کرده اگرم چيزي فروختيم فرداش چندبرابر شده از شمروني بي عرضه تر خودشه اي خاک بر سر ما
به ليست اون زمين پايينيا يه خونه تو اقدسيه هم اضافه کنين که براي فروش گذاشته شده:))

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵

همين طوري

زندگی بیخودی دارم پر از وقت تلف کنیه. انقد هوا گرمه همش بی حالم مشالا فقر و فلاکت هم اجازه خرید کولر بهمون نمیده! اینه که یه لحظه که بیرون میرم میام دیگه جونی تو تنم نمی مونه انقد آب میخورم که بی حال میشم زندگی روزمره ام تو این خلاصه میشه که صبح های روزهای زوج میرم آموزشگاه درس میدم روزای فرد خونه یکی از شاگردام که البته دو تا خواهرن چیز جالب اینه که مدیرموزشگاه بهم گفته از تابستون دوره پودمانی هم درس بدم مثه اینکه تا حالا الاغی مثه من ندیده با ساعتی800 - 900 تومن انقد نفس بزنه! یه وقتا که انقد معده ام می سوزه که نگو...

دلم مسافرت می خواد فک کنم اینجا که الان 4 ساله شده(تاریخ دقیق تولد بچه ام مو نمیدونم آرشیو اولیه ام پاک شده!) هر سالش تو تابستون از این حرفا زدم خوشم میاد یه ذهن خلاقیم دارم هیچ وقتم ناامید نمیشه همش در حال برنامه ریزی برای آینده اس.
الان برنامه ریزیش خلاصه میشه به ادامه دوستی با همون پست قبلی که البته ماجرای اون یاروی که خودش 50% راضیه مونده 50% بقیه!!

انقد کار دارم انقد دوست دارم کارامو انجام بدم ولی همش وقت کم میارم، کندم تو زندگی، یه دلیلش اعتیاد به اینترنته که مشالا تو ایران انقد سرعتش بالای که حد نداره یه ایمیل چک کردن ساده 1.30 ساعت وقتمو میگیره...

دیگه اینکه میخوام کنکور شرکت کنم ولی لای کتابا رو باز نکردم واقعا مشالا!!یه عالمه کتاب نخونده و مجله نخونده دارم این شماره مجله فیلم هم با لوچیا مصاحبه کرده و لوچیا ازم خواسته واسش بفرستم یه چیز جالب دیروز دیدم اونم اینه که اون
متولد 1938 ه من 1983 دوستیه جالبی نه؟!

راستی راستی اگه کسیو میشناسین که میخواد زمین بخره تو شمال جون من بهش بگین بیاد زمینای ما رو بخره 2 تا زمین 360 متریه بین آمل و محمودآباد خدا خیرتون بده

فوریه ها....

یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۵

زنده باش

خوب اصلا راجع به تیم ملی حرف نزنم بهتره دیگه از فحش و فضیحت هم کاری ساخته نیست

امروز شنبه بود 27 خرداد برای من روز خاصی بود چشمام برق میزنه!
شاید زیادی ندید بدیدم ولی خوب همیشه اولینها یادم میمونه حالا این که واقعا اولی نبود ولی یه جوری خوشحالم
نمی دونم اسم این حس چیه مثه بچه ای شدم که جاشو خیس کرده و لبخند شیطنت آمیزی میزنه!!!!

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

سهم زن؟

دیگه از فوتبالم کاری بر نمی آد انقد ناراحتم از این برخوردها و ناراحت تر که چرا خودم نرفتم،

احساس خیانت دارم امشب،

انقد ناراحتم که بازی ایتالیا هم نمی تونه باعث شه فوتبال ببینم این یعنی محال...
گور بابای فوتبال یکی راه نفس ما رو بسته من تا حالا باتوم نخوردم ولی دلم می خواد این تجمع ها این بیدار کردن هر بیشتر از روز پیش باشه ته دلم احساس خوبیه اینکه الان زنا فعال ترین قشر این جامعه اند انقدا هنوز بی تفاوت نشدن که هر بلایی سرشون میارن ساکت بمونن این شامل اون مردای آزادی خواهی که برای زندگی بهتر و سرنوشت بهتر تلاش میکنن هم هست

زندان، زندانیها بیچاره فریبا بیچاره دختر ایرانی بیچاره تر (این بیچاره به معنای بدبخت نیست)

زندگی مردم ادامه داره نمی دونم چرا رو هیچ چیزی مکس نمیکنن
دلم میخواد از اینجا برم خسته ام...

عکسای آرش وحشتناکن تن اون دختر روی اسفالت کشيده ميشه....

یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵

ای مردشور هر چی تیم ببره
انقد حرص خوردمو و فحش دادم دارم سکته میکنم حالا خوبه که بازی و 2-1 به نفع مکزیک پیش بینی کرده بودم

جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۵

جام جهاني2006

امروز جام شروع ميشه خيلی هيجان دارم يه ماه صبح تا شب فوتبال!

ولی نمی دونم چرا اين جام نوستالژی نداره فک کنم تنها نوستولش بابا دلی(دل‌پيرو) باشه تازه اگه بهش بازی برسه
فک کنم اسم اين جام ميذاشتن رونالدينيو بهتر بود
تنها بازيکن فوق العاده اين جامه هر چند که من از برزيل بدم بياد...

يه دفتر دارم خاطرات جامهای جهانيمو توش مينويسم رفتم از زير زمين آوردمش از جام ۹۸ با جزييات راجع به بازيا نوشتم خيلی جالب بود الان هم ۲ تا بازی امروز مينويسم

آلمان۴ - کاستاريکا ۲

اکوادور۲ - لهستان۰
من صبر کردن و شايد فراموش کردن و تو صورت اکبر و کسايی که دوستش دارن ديدم وقتی جايزه هاشو گرفت اشک تو چشمام جمع شد و احساس غرور کردم به عنوان يه انسان٬
ديدم يه آدم برای اينکه از ايده لوژيهاش کوتاه نياد بايد چقدر سختی بکشه و صبر کنه يه سال پيش خواب يه همچين روزيو اصلا نمی ديدم...

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

ماجراهاي ما

در حاليکه گلوم حسابی درد ميکنه بس که داد زدم "ورود به استاديوم حق مسلم ماست" يا بقول بچه ها "استاديوم هسته‌ای حق مسلم ماست" (با احترام به روح نيکان!!)
اين دفعه کم ماجراتر از دفعه پيش بود غير برخوردای بدی که با ۲ تا از بچه ها کردن و البته گرفتن دوربين هر کس که ميخواست عکس بگيره تقريبا کمتر از فحشا و برخوردای دفعه پيش خبری بود تعدادمونم اين دفعه بيشتر بود اتفاق جالب اينکه وسط راه موتور اوتوبوس ترکيد و ما با تاکسی بقيه راه و رفتيم. اول جلوی چمن تجمع کرديم بعد يه سری رفتيم نزديک در که معراج محمدی و امير تاجيک و ديديم ومعراج محمدی اومد دم در و با کنجکاوی ما رو نگاه می کرد جالب اينکه اين بار از قبل پيش بينی کرده بودن و ۲۲ تا مامور زن آورده بودن!! اونا هم ما رو دوره کرده بودن بهشون می گفتيم خوب بزارين ما بريم تو اونجا دور ما وايسين٬ بچه سربازاشونم به نسبت دفعه پيش بهتر بودن يه جورايی ترديد می شد تو چهره شون ديد...
بعد ديديم هر چی گفتيم "طلايی کجايی کجايی" کسی نيومد و اونا هم دارن وقت تلف می کنن تا بازی تموم شه بلند شديم اومديم اولش تو اوتوبوس حالم خيلی گرفته بود احساس می کردم هيچ کار خاصی نکردم ولی بعد بچه ها روسرياشونو در آوردن و پرچما٬ و تا خود جايی که سوار شده بوديم شعار داديم و حسابی حال داد بهم همه تو خيابونا با تعجب ما رو نگاه ميکردن خلاصه که کيف داد کلی و خلاصه بقول معروف
نهضت ادامه دارد

برگشتن از استاديوم



یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

دیشب کلی جالب بود تو فرهنگسرای نیاورون نقد وبررسی آتش بس بود انقد خندیدم دلم درد گرفته بود کلی ماجرا داره برمیگردم می نویسم

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

دومين روز

هنوز اين کاريکاتور مانا تو وبلاگم هست که الان واقعا براي خودشم معني پيدا کرده اين براي دومين روز زنداني شدن مانا... Posted by Picasa

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

اينم بمونه

این فوت بچه های فامیلمون انقد غیر قابل باوره که من هنوز یه وقتایی فکر میکنم :این اتفاق واقعا افتاده یا نه خیلی سنگینه قبولش واسه آدم
انقد روز سومشون شلوغ شده بود که ما یک ساعت بیرون مسجد وایسادیم تا تونستیم بریم تو
شانسو میبینی مادر بیچارشون وقتی داشت میومد از مسجد بیرون، خورد زمین پاش شیکست

دلم می خواد گریه کنم...

برای اوضاع قمر در عقربمون چه خبره این مملکت، چرا اینا با ما این طوری میکنن، چرا دنبال جنگ داخلی اند؟
مانا بیچاره چه گناهی داره
باور کنین چند سال دیگه ما هم مث فلسطینیا باید سنگ دستمون بگیریم بریم این ترکا رو بیرون کنیم یعنی فرض کنین ما رفتیم بهشت زهرا خانومه می پرسه از کجا اومدین میگم تجریش میگه ا شما هم ترکین؟! آخه بابا مگه خودتون خونه زندگی و شهر و دیار ندارین از سوپور تا بقال و چقال همه ترکن حالا یکی به من بگه یه نمنه چه توهین بزرگیه به این جماعت ما هم که فارسیم هرجا هر چی گفتن باید بریزیم تو خیابون؟، چند نفرو از نون خوردن انداختین مانا بیچاره الهی بمیرم
اسمش میاد اشک تو چشمام حلقه میزنه
دلم شور می زنه امشب وقتی داشتم از مترو بیرون میومدم از زنی که داشت فال می فروخت یه فال خریدم چقدر قشنگ و جالب نوشته بود...
خسته ام.
دلم برای اونایی می سوزه که تو یه همچین روزایی رفتن و شهید شدن که حالا مملکت بیوفته دست کسایی که شمشیر رو واسه خواهر و برادرای کوچیکتر همونا از رو بسته...

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

مرگ

مرد؟ یعنی چی مرد ، به همین راحتی 2 تا برادر 21-22 ساله تو یه اتفاق به ظاهر ساده از بین رفتن برای خانواده هیچی نمی تونه وحشتناکتر از این باشه که در یه لحظه 2 تا پسرشونو از دست بدن
سرم درد میکنه پلکام ورم کرده این بهشت زهرا داره می ترکه و داره به سمت شهر پیشروی میکنه
هیچی از مرگ بدتر نیست...

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۵

مي خوام برم...

خوب ما هم اکنون منتظر خیل عظیم مهمونا هستیم که قرار بیان خونمون منم که اصلا حوصله مهمون ندارم اصلا توی فضای دیگه سیر میکنم الانم یکی از مهمونا که البته خودش صابخونه است ما مهمونیم، داشت خفه می شد نمی دونم چی پریده گلوش.

من واقعا رسم این مهمونیای ایرانیو نمیفهمم زنا چند روز خودشون و علاف و پای گاز داغون میکنن که در عرض چند ساعت ملت بیان بخورن و برن خودشونم از مهمونا هیچی نفهمن

بدترین جاشم ماچای ملته ایی!!!
بعدم شروع میکنن آدم بازجویی کردن :
دانشگات کی تموم میشه چیکارا میکنی.......الی آخر

دیشب تا ساعت 5 داشتم فیلم مودیگلیانی و میدیدم اونطور که دوستم خودشو واسش می کشت نبود بدم نبود اندی گارسیاش خوب بود نقش پیکاسو رم امید جلیلی!! بازی میکرد...
دلم میخواد برم جام جهانی!!

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

زندگي در پيش رو

الان تلويزيون تبليغ آتش بس و نشون داد منم کلی يادش افتادم و خنديدم ما بچه بوديم اصلا اين تيزر فيلما چقد تو تلويزيون پخش ميشد وما ادای نريتور هاشو در مياوردين چند ساليه ديگه خيلی کم تيزر ميبينيم تازه زن های تو فيلمم خيلی کم نشون ميدن ولی اين تبليغ آتش بس جالب بود چون هم رضا گلزار و هم مهناز افشار که يه وقتايی ممنوع و تصوير بودن و نشون داد


چند روز پيش خواب ديدم روز ۱۰ خرداد که تيم فوتبال ايران و بوسنی با هم بازی دارن ما ها هم رفتيم دم استاديوم مثه همون دفعه
مشغول چونه زدن و جر بحث با ماموراييم که یه دفعه يکيشون تيراندازی ميکنه و من تير ميخورم!!! انقد درد ميکشيدم که نگو اين ذهن
ماليخوليام هم اين چند روز همش به اين فک ميکنه که کيا مثلا ميان عيادتشو چه اتفاقاتی براش ميوفته


پريشبم خواب ديدم دو تا مرد که شبيه اطلاعاتيان دنبالم کردن و منو به اسم صدا ميکنن ولی ميگم من نيستم و سعی ميکنم برم خونه
همسايمون قایم شم...
خنده داره ولی اين فضای اطلاعاتی آدمای معمولی مثه منم می ترسونه


اين چند وقت يه اتفاقای جالبی افتاد باعث يه ذره زبانم تقويت شه!! راجع به فوتبال و
رفتن زنا به استاديوم باهام مصاحبه کردن. دلفين دختر دوست داشتنيه فيگارو و رکسانا از بی بی سی (که چه صدای گندی من دارم اه اه) و چند جای ديگه با نمکترين تيتر و الخندرا تو بی بی سی موندو (اسپانيش) زده بود که ميشه گفت يه جورايی عين واقعيته نوشته بود: فقط يه معجزه ميتونه باعث بشه شما منو رو سکوهای ورزشگاه ببينين!!!
يکی از مشکلاتی که من دارم اينه که نمی‌تونم يا نمی‌خوام دروغ بگم ولی بعضيا ميان از اين خصوصيت من سو استفاده می‌کنن از وقتی ديگه نميتونم دانشگاه برم٬ اول که یه عده هر دفعه منو ميبينن ميگن پس کی درست تموم ميشه نمی دونم اين دانشگاه رفتن من چرا انقد تو چشم ايناس(گاهی اوقات فک ميکنم انقد بعضيا چشمشون دنبال اين دانشگاه رفتن من بود و موج منفی ميدادن دوره مون دچار مشکل شد و لغو شد) بعد هم يه عده اي که فهميدن٬ با يه حالت موذيانه اي ميگن اِ ديگه دانشگاه نميری خوب منم دلم نمی خواد دروغ بگم ميگم: نه نمی رم٬ ولی در اصل تو اين مملکت بعضيا بايد بدونن مسائل خصوصيه آدم٬ ربطی به اونا نداره ولی اگه بهشون بگی به شما ربطی نداره ناراحت ميشن و قهر ميکنن تازه يه عده هم شروع ميکنن ميگن لابد اخراج شده و مگه ميشه ديگه نرن و الی آخر....
دلم برای خودم ميسوزه جای من اينجا نيست ظرفيت من خيلی بالاتره ميتونم خيلی آدم مهم تر و تحصيل کرده تری باشم منتظر يه اتفاقم....

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

خوب امروز خونه بودم و يه نفسی کشيدم و شبم رفتم پياده روی زانوم حسابی درد ميکنه ...
شبی ه نميدونم چرا دلم ميخواد الکی هی اشکام بيان...
درد بی دردی؟نميدونم يه وقتی ميخواستم تو اين وبلاگ شخصيت ماليخوليايی خودمو رو کنم بگم که گاهی انقد تو خيال غوطه ميخورم که واقعيت کاملا از بين ميبره ولی انقد شخصيت متناقضی پيدا کردم اگه الان يه چيزی بگم امکان داره ۲ دقيقه بعد يه چيزی خلاف اونو بگم ديروز يه لحظه داشتم يه پست ۲ ماه پيشمو ميخوندم هی نيگا کردم گفتم من اينو نوشتم؟ نه ! من که هيچ وقت به اين چيزا فک نمی‌کنم...
خلاصه که گيری افتادم
شخصيت خياليم الان عاشقه٬ هی ذوق ميکنه و بازوهاشو فشار ميده انگار که کسی بغلش کرده انقد که رگ دستاش بلند شده...
بعضی وقتا هم دلش اشک ميخواد مثه امشب ..
سينما رو خيلی دوست دارم بيشتر از اون حرف زدن راجع به فيلم٬آتش بس بی تاثير نيست تو اين قاطی کردنا٬ از زبون دکتره يه چيزايی شنيدم که به نظرم خيلی خوب بود
کاش سی دی ش زودتر در بياد
بازم نميدونم اين بچه درون من خيلی چيزا ميخواد
آرزو به دلشه يه بار نمايشگاه کتاب بشه و اون يه عالمه پول داشته باشه تا به تونه يه عالمه کتاب بخره ولی خوب....
امشب سينما و ماورا کانال چهار جالب بود فيلم قشنگی و نشون داد به اسم پروانه
فيلم جالبی بود تو قسمت نقد و بررسيش منهای اينکه من از اکبر عالمی با اون ژستاش اصلا خوشم نمیاد ولی حرفای جالبی زدن يکی همين ماجرای کودک درون و ديگه اينکه يه جا عالمی به دکتر فاطمی گفت شما باعث افتخار مايين ايرانيای زيادی تو دنيا جزو اساتيد و دانشمندا هستن اميدوارم شما بيشتر به ايران بياين تا ما بيشتر بتونيم از شما استفاده کنيم...
با اين حرف ياد رامين جهانبگلو افتادم...
اينکه اولين بار تو مراسمه تقدير و بزرگداشت کيارستمی تو دانشگاه تهران ديدمش که يه مقاله خوند راجع به سينمای کيارستمی وقتی گفتن دستگير شده موندم يه همچين آدميو چرا گرفتن٬ استادی که درس و کارش فلسفه بود..
.من فکر کتاب خريدنمو اون داره زير فشار بازجويی ها از دست ميره
چقد دنيا ما آدما متفاوته
من عاشق تخيلاتم شدم و دلم چند قطره اشک ميخواد يکی از ترس گلوله بارون تا صبح نميخوابه..
.ما عجيبيم خيلی عجيب....

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

روزمره

خیلی خوبه که آدم وبلاگ روزمره بنویسه بعدا که برمیگرده میخونه براش جالبتره چون ما معمولا اتفاقات مهم زندگیمونو فراموش نمیکنیم این جزییات که فراموش میشه
خودمم وبلاگایی که روزمره مینویسن و خیلی دوست دارم
یه تقویم دارم که ماله پارساله جنس ورقاش خوبه معمولا هرچی بخوام بنویسم تو اون مینویسم
معمولا همیشه یه خط راجع به هر روزم توش مینویسم از این به بعد شاید اون یه خط اینجا هم نوشتم
دوباره رفتم آتش بس و دیدم من بار اول بولینگ رفتم تو یه سالن خیلی کوچیک با کیفیت پایین تصویر در حالیکه بار دوم، فرهنگ رفتم، توی سالن پایین، که خوب بزرگه و با کیفیت خیلی خوب تصویر، ولی نمیدونم چرا تو اولی خیلی بیشتر بهم خوش گذشت سالن اولی پر پر بود بعد تقریبا همه دختر پسری اومده بودن هرچند که جمعیت خانوما بیشتر بود خوب این موضوعو که راجع روابط زن و مرد بودو جالبتر میکرد بعضی جاهاش مثلا مردا میخندیدن بعضی جاهاش زنا
آخرشم یه کار جالب کردن آهنگ فیلم گذاشته بودن وقتی که مردم دارن میرن ولی تو فرهنگ 70% زن بودن و نمی دونم خوب نمیگرفتن نکته ها رو، یا درست نمیشنیدن بعدم نصف سالن خالی بود آخرشم سریع پرده رو بستن که زودتر مردم برن
به من ثابت شده تقریبا جو سینما برای اینکه آدم از یه فیلم خوشش بیاد خیلی تاثیر داره خنده های مردم، سکوتشون و...
این دو هفته حسابی کلاس داشتم روزی 2 تا ، کلاسای روزای فردم تو موسسه خصوصی بود و پنج شنبه ای تموم شد شاگرد ساعت2 نیومد و من 2 ساعت اونجا سماغ مکیدم و چقد دلم میخواست خونه بودم و تکرار سه شنبه ها با موری و میدیدم ساعت بعدم مشالا کامپیوترشون که ساسر گرفته بود اینترنتشونم همش قطع میشد تا ساعت 6:30 شاگردم وایساد در حالیکه من انقدی درس ندادم بیچاره قراره بره سه شنبه ایتالیا اول من کلی بهش گفتم خوشبحالش ولی بعد معلوم شد برای درمان مادرش که سرطان داره دارن میرن خودشم دانشجوی پزشکیه..
فردا شنبه با شاگردای قدیمیم کلاس دارم باحال بودن دلم براشون تنگ شده بود البته همشون از من بزرگتر بودن..
.امروز انقد حال داد ساعت 6 بعدازظهر تو بارون کلی پیاده راه رفتم البته گوشم ترکید انقد آهنگ گوش دادم ولی خوب حس باحالی بود خیس شدن و باد و اینا...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

اين شماره مجله فيلم و حتما بخونين يه مصاحبه داره امير نادري که خيلي جالبه تقريبا از همه حرف زده از نصرت کريمي که چقد دلم براش تنگ شده و آخي تلويزيون نشونش داد چقد پير شده و يه تيکه جالب داره ميگه من از زن مسعود کيميايي يه عکس دارم موقعي که پسرشو حامله بوده که حالا نميدونم گجان و چيکار ميکنن
مطلبشم غزل خانوم از ايتاليايي ترجمه کرده Posted by Picasa

آتش بس

آتش بس و دیدم به نظرم فیلم خوبیه ولی فک کنم خیلیا به خاطر گلزار و تهمینه میلانی نبیننش
حیفه به نظرم

نکات خیلی خوب روانشناسی داره تو فیلم، که نمیخواد با میخ تو کلت فرو کنه، توی بطن یه سری ماجراهای جالب اونو میگه در ضمن فیلم طنز خوبیم داره حداقل برای خندوندن از کلمات رکیک یا شوخی جنسی استفاده نمیکنه که شما به خاطر خجالت بخندین چیزی که تو هوو پر بود کی بود گفته بود هوو مثه مصائب شیرینه؟؟؟ لطفا بیاد پول سینمای منو پس بده!

بابا

نگو که هیچ مشکلی ندارم و بی دردم الان چشمام پر اشکه اشکای درشت که قل میخورن میان پایین !!دارم روزنامه شرق میخونم لیپی لیست تیم ملی و اعلام کرده تو قسمت مهاجما هرچی نیگا میکنم اسم بابا رو نمیبینم گریه ام گرفته دوباره باید بنویسم ما بدون بابا جام جهانیم نداریم


نه مثه اینکه چشمام عیب کردن لیپی بابا رم دعوت کرده اونم اولین نفر:D

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵

دوربين خبرساز

داشت برنامه فوتبال ايرانی و نشون ميداد برنامه خيلی جالبيه از اون جام جهانی قبلی من دوسش داشتم ولی اين وسط يه چيزی ديدنش
خيلی دردناک بود خبرنگارايی که هنوز
C-130
اونا رو از بين ما نبرده بود بخصوص همکار جواد واحدی دوربين خبرساز٬ حسن حيدری.
دقت کردين چند وقته ديگه دوربين خبرساز نميده تقريبا از سال جديد نداده چندبار زنگ زدم صدا و سيما ولی جوابی ندادن فک کنم نذاشتن به کارشون ادامه بدن حيف شد بهترين برنامه شبکه خبر بود...
از اين قشنگترم ميشه؟؟

مادر ‌بزرگ

اردیبهشت ماه

در خیابان پهلو ی

دوره‌ی کشف حجاب

عاشق شد

دایی سیاوش

اردیبهشت ماه

در خیابان مصدق

وقت بگیر و ببند

عاشق شد
.......

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

این بلاگر زد هرچی نوشته بودم پاک کرد شایدم به خاطر سرعت خیلی کند این روزای کانکشن ها باشه خلاصه که راجع به خبر اجازه دادن به خانمها برای رفتن به استادیوم بود اول که خوشحال شدم خوب مثه اینکه اعتراضا بیهوده نبوده دیگه هم لازم نیست از دست اون سرهنگ بابایی که تو بازی استقلال و برق با افتخار داره مصاحبه میکنه ما خیلی عالی تمشاچیا رو کنترل کردیم (دیدم آخه تو زمین هیچ کس نبود) حرص بخوریم فک کنم اگه اون لحظه فوق العاده ای که ما برگشتیم و به اون اطلاعاتیا گفتیم برمیگردیم داره اتفاق میوفته هرچند که فکر میکنم فعلا در حد یه حرف بیشتر نیست تا بیاد به عمل برسه مونده...

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

brokback mountain:))

نه تو رو خدا ببينين پاي اين عنايتي کجاس!!!!
اينا اصلا مشکل دارن بازي قبل بايد ميديدين اين اکبرپور کجاي عنايتي و ماچ ميکرد:))
ستاره هاي ... استقلال!!! Posted by Picasa

استقلال جون:p

خوب به سلامتی و میمنت و خوشبختی و نیکبختی!!! استق ما هم قهرمان شد
دم بچه ها گرم دم تماشاچیا هم گرم که دیگه تو ورزشگاه جای سوزن انداختن نبود(کاش منم اونجا بودم)
من همش دیشب نگران این بودم فردوسی پور بازی و گزارش کنه با اینکه فقط وقتی فوتبال و فردوسی پور گزارش میکنه گوش میکنم ولی هیچ وقت برامون خوش یمن نبوده ولی این میرزایی سگ مصب بد خوش شانسی میاره برامون،ولی فقط اگه دم دستم بود خفه اش میکردم هر 10 دقیقه یه بار میگفت چرخه سوخت هسته ای باب آخه کدوم گزارشگری تو دنیا انقد چرند میگه بعدم همش به این بچه های برق ایراد میگرفت خداییش من تو هیچ بازی یی ندیدم تیمی که هیچ انگیزه خاصی نداره 4 تا گلم خورده باشه انقد بدوه و امیدوار باشه دقیقه 90 هم گل بزنه تلویزیونم که با فیلمبرداریش واقعا گند زد گل چهارمو که عنایتی زد و اصلا ما ندیدیم بعد هم بابا این چه وضعیه قلعه نویی داشت زیر دست و پا له میشد اصلا معلوم نیست کی به کیه این مملکت ما وقتی مردمشو شور میگیره دیگه همه فک میکنن ظهر عاشورا س!!
خلاصه که آبیته ه ه ه
هایشالا یووه هم ما رو روسفید کنه الهی آمین!!!

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

پوپک

شب عید بود داشتم فکر می کردم خیلیا الان پیش خونواده هاشون نیستن یه لحظه یاد پوپک گلدره افتادم توی دلم گفتم چی میشه همین سال تحویلی پوپک به هوش بیاد و چی تعریف می کنه از عالم کما،اخبار ساعت 10 که گفت پوپک دیگه نیستش همین طوری موندم کی می تونست فک کنه که اون به این زودی از بین بره یادم نمیاد هیچکدوم از هنرمندامون تو این سن از دست رفته باشنوقتی که خودتم خیلی ناراحتی یه همچین خبری کافیه تا اشکات سرازیر شهدلم برای خونوادش میسوزه بعد از این همه مدت ...دلم میخواد برم تشییع جنازه اش هرچند دلم نمیخواد فک کنم دیگه نیست....

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵

زلزله

الان یه لحظه انقد ترسیدم که داشتم میمردم سگای همسایه همزمان شروع کردن به پارس کردن مرغ حق تو پارک هم شروع کرد به اضافه چند تا کلاغ گفتم زلزله اس پتومو برداشتم و رفتم تو حال موندم مامانمو بیدار کنم یا نهبینهایت ترسیدم یه عالمه دعا کردم این زلزله مخوف که مثه سایه داره ما رو تعقیب میکنه ولی هیچکس فکرش نیست..

23

امروز يکی ازم پرسيد چند سالته گفتم ۲۲...
يادم رفته بود ۱۹ روزه ۲۳ سالم شده
بچه که بودم فک ميکردم ۲۰ سالگی يعنی خيلی بزرگی يعنی آزادی داری که خيلی کارا کنی به خيلی جاها برسی
فکر ميکردم تا ۲۰ سالگی نصف دنيا رو فتح کردم...
۲۳ سالم شده و من هنوز تفاوت چندانی با بچگيم ندارم

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۵

امسال ما جام باشگاهها نداريم.
همين الان يوونتوس نتونست محض رضاي خدا يه گل به آرسنال بزنه و حذف شد، اين کاپلوي پررو ميمرد بابا الکس ما رو از اول مياورد تو بازي؟؟!
الهي بميري ما از دستت راحت شيم کاپلو
:p

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۵

حيفه يه دفعه جواد بشم ولي از اون جايي که کسي از اين ورا رد نميشه همين طوري اينو مينويسم!
اين سريال وفا هم خوب ملت سرکار گذاشته بودا حيف خرچنگ که آخرش مرد من از فيلم نسل سوخته کلي از اين فرهاد قائميان خوشم ميومد فرهاد اصلانيم که موقعي که راهنمايي بودم به اين نتيجه رسيدم از اون هنرپيشه هاي خوبيه که معمولا خيلي کم نقش آس بهشون ميرسه تو خانه اي در تاريکي خيلي باحال بود...
بعد اين جک جوادا از اين پسره خوششون مياد:D
هوق


الان بچه تو اخبار کانال ۳ گفت دانشجوی دکترای!!! فيزيولوژی گياهی يا يه همچين چيزيه:))
بابا دکتر