چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴

همین دور و ورا

سلام هيننن (از اين هين گفتنای خودم خندم ميگيره)ای زندگی کجاش بوديم آهان اونجاش که چون من معمولا با تايپ مشکل دارم اونم به اين دليل که هميشه نصفه شبا آن ميشم اين کيبورد بی پدرم انقد صدا ميده همه از خواب پا ميشن آخه ميز کامی ما تو حال ه؛ القصه چند روزی به شيوه مکتب رو ها، کامی و آوردم تو اتاقم و گذاشتم روی يه عسلی کوچيک و کيبورد جان٬ رو زمينو٬ اينجانب هم اکنون مشغول تایپ؛ البته پام از رو زمين نشستن درد گرفته به اضافه کان مبارک!! منم اين مطلبمو شماره بندی ميکنم که هم يادم نره هم زيادی ور نَوِرَم :
۱.سلام عليکم اين روزا و شبا شب قدر و معنوياته ؛اين زندگيا همچين بيخود شده که معنويات به کل ازش رفته با اينکه مملکت ما مثلا اسلاميه فک کنم يکی از لائيک ترين کشور دنياييم خلاصه که همچين روزايی پارسال من کاملا در حال نابودی بودم يعنی انقد مشکلات بهم فشار آورده بود که واقعا واسم غير قابل تحمل شده بود نتيجه اين شد که من يه مراسم احياء پر سوز و گداز برگزار کردم تا اندکی بتونم از يک ماورای طبيعه يه قدرت مافوق بشر کمک بگيرم و آروم شم مشکلات من بعد از ماه رمضون اندک اندک حل شد تا اومديم اين ماه رمضون نميدونم به خاطر اينکه چهار نفر جلوم نسشته بودم من دريغ از يه قطره اشک بودم يا اينکه امسال دارم بی خيالی طی ميکنم فکر که ميکنم امسال مشکلاتم کم از پارسال نيست در يه بلاتکليفی فجيع بسر ميبرم .....امسال ولی من نميدونم چرا خيلی بيشتر از خودم همش به آدمای اين دنيا فک ميکردم اونا که تو فقر و گرسنگين اونا که تو جنگن اونا که تو اين سرما زلزله اومده و مجبورن شب بيرون بگذرونن خيابون خوابا و هزار تا آدم ديگه به نظرم اين تولد و مرگ خيلی خيلی بی ارزشه آخه چرا مثلا يه بچه بايد زير وحشيگری خانوادش بميره چرا يکی بايد وسط ميدون جنگ و دلهره به دنيا بياد يکی تو فقر محض و يکی وسط ناز و نعمت بی حد ....

.مورد دو کلا جز جيره روزانه غر غر من از اين شهر و آدمای بيخودشن آقا ما يه گهی خورديم رفتيم داروخانه باقری دارو بگيريم که چهار تا عمله رو دور خودش جمع کرده اسمشو گذاشته داروخانه و دراگ استور(واقعا هم دراگ فروشيه)اول که ميگم فلان دارو رو داری ميگه نه اصلا اين دارو ديگه نيست تو هيچ داروخونه ای هم نيست اگرم باشه پاکستانيشه ما هم گفتيم خب بعد چشممون افتاد به مام ها گفتيم يه مام جديد بگيريم يه ليدی استيک گرفتيم يه نيوه آ واسه مامانم؛ ما هم موقعی که اومديم خونه من ديدم اين قرقره پايين استيک که اصلا کار نميکنه تازه سرشم خراب بود بوی پيف پافم ميداد مامانم که ميگه مال تو رو ما بعد از اينکه تست کرديم از رديف پشتی درآورد يعنی جابجاش کرد خلاصه فرداش رفتم دوباره اونجا با يه لحن خيلی دوستانه گفتم اين قرقره اش خرابه بوی خوبيم نميده ميخواستم با يه دونه نيوه آ عوض کنم گفت نه اصلا نميشه رفتی بازش کردی استفاده کردی... حالا بلند جلو همه اونم واسه ۲۲۰۰ تومن! منم يه دفعه خيلی ناراحت شدم مام همون جا گذاشتم اومدم بيرون هی گفت نه خانوم بيا ورش دار گفتم مال خودت بندازش سطل آشغال حالا بغضمم گرفته بود عصبانيم شده بودم هم از دست اونا هم از دست خودم که چرا يه دفعه اين طوری شدمو داره گريه ام ميگيره حالا بعدشم رفتم داروخانه البرز همون دارو رو که اينا گفتن پيدا نميشه داشت تازه اصلم بود حالا فاصله اين ۲ تا داروخونه يه ايستگاه بيشتر نيست ميدون قدس تا سر رضاييه..
.۳.شماره سه رو دقيق يادم نمياد چی ميخواستم بگم فقط اينکه دلم برای همه اطرافيانم ميسوزه وقتی ميبينم پول چه جوری داره با زندگيشون بازی ميکنه هيچ کدومشون لبخند ندارن تو اين شهر کثيف و شلوغ اونا فقط به خاطرات گذشته خوشن که قديم اينجا همه باغ بود ماشين نبود و الی آخر واقعا الان فک ميکنم زندگی برای شمرونيا خيلی سخت شده از يه طرف اونا با خاطرات بچگيشون و باغای بزرگ و زندگی راحت دارن سر ميکنن از يه طرف توی اين کمرکش زندگی افتادن انقد قيمتا بالا رفته که تقريبا هيچ شمرونی رو نميبينم بتونه مثلا يه خونه خوب مثه قديما اين ورا بخره تازه اونا اصلا با بافت شهرنشينی شلوغ کنار نيومدن همشون اکثرا دارن ميرن شهرستان و شمال و اون ورا زندگی کنن واقعا دارن منقرض ميشن اکثرشون غصه زمينای پدری برباد رفته به قيمت کم و ميخورن از جمله خود ما که بهتره طرف دريا نريم چون خشک ميشه انقد بدشانسيم تو خريد و فروش واقعا اين حکومت و شهرداراش بزرگترين خيانت و به شمرونيا قديمی کردن اونا که الانم بری خيلياشون هنوز تو قيد بند پول نيستن زندگيای ساده و معمولی دارن اون بالاشهری که همه تو ذهنشون دارن تو ذهن اينا وجود نداره اگر مثلا يه تحقيقاتی کنن ميبينن قديما انقد اينجا ملک معمولی بوده اکثر مردم ملکاشونو وقف کرده بودن مثلا از سر ميدون قدس به پايين از سمت راست خيابون شريعتی اکثر مغازه های ميلياردی الان وقف بوده وقف پدر مادربزرگم که وقف ۹۹ساله امام حسين کرده بوده که اتفاقا چند سال پيش ۹۹ سالش تموم شد اوقاف گفت منظور از وقف۹۹ ساله يعنی مادام العمر!!!!واقعا دلم ميسوزه و ميدونم تا يه فاجعه پيش نياد هيچ کس فکر نيست در هر صورت ما شمرونيا که منقرض داريم ميشيم(راستی من يه ذره تحقيقات کردم متوجه شدم اين نسل تجريشيا احتمالا در ۲۰۰-۳۰۰ سال پيش مهاجرت کردن احتمالا از شمال ايران حالا يه بار کامل مينويسم مطلبمو جداگانه) ببينيم اونا که خيلی علاقه به برج و باروهای اين محل دارن چه خاکی تو سرشون ميکنن ...
۴.آهان اين شماره چهار رو الان يادم اومد رفته زيرزمين دنبال يه چيزی بگردم تو وسايلام ديدم يه دفترم که با دوستم سر کلاس تصميم گرفته بوديم همه حرفای سرکلاسی که مجبور بوديم تو ورق بنويسيمو تو اين بنويسيم اونجاس بازش کردم شروع کردم به خوندن آخی ياد دوست جون عزيزم با يه عالمه اطلاعات بخير چه بحث هايی با هم کرده بوديم راجع به فوتبال و سياست و سينما و موسيقی و ... يه جای دفتر نوشته بودم دلم خيلی برای نيک آهنگ ميسوزه به خاطر يه کاريکاتور رفته زندان دلم ميخواد برم قم تمساح و بکشم!!!! تو اين روزايی که نيک آهنگ خاطراتشو مرور ميکرد واسم خيلی خاطره بود اون نوشته نيک آهنگ اولين کاريکاتوريستی بود که من شناختم يادم نميره وقتی اولين بار اومده بود تلويزيون چقد ذوق کرده بودم معمولا خاطرات بچگی آدم وقتی بزرگ ميشه جالب ميشن فکر و علاقه ها ؛اين وبلاگ خيلی خوبه آدم يه جوريايی خودشو نزديکترين دوست نويسنده وبلاگ حس ميکنه وقتی داره خصوصی ترين خاطراتشو ميخونه اين تحليلهای زمين شناسی نيکان هم خيلی خوبه برای مايی که تو تهران هر لحظه منتظر زلزله و مرگيم....

پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴

مرگ

احساس میکنم دور و برم پرسه میزنه همین نزدیکیاس
مرگ و میگم
نمیدونم چرا ولی به شدت حسش میکنم شاید یه زلزله باشه نمیدونم با اینکه هر بار میرم بیرون فقط به این فکر میکنم که یه زلزله میتونه این تهران گند و لجام گسیخته رو نجات بده ولی تصورش هم به شدت وحشتناکه... مرگ لطفا از نزدیکی من برو کنار حتی تحمل اینکه کسی از اطرافیانم چیزیش بشه رو ندارم...

گند خونه

امروز وحشتناک بود دیروز رفتم پست خونه برای فرم گذرنامه و کارت ملی مادربزرگم گفتن باید صبح بیای خلاصه امروز صبح بلند شدم تو این هوای گرم و خشک و پر از دود رفتم پست خونه فرم گذرنامه که نداشت برای کارت ملی هم دیدم باید برم یه فیش 250تومنی بریزم بانک ملی و از کارت ابلاغ کپی بگیرم رفتم و حالا مردک هی ایراد میگیره از عکس میگه گردیه صورتش معلوم نیست تازه عکس نباید با عکس شناسنامه یکی باشه تازه شم اصلا این عکس بافت داره و شفاف نیست مردشورا... حالا تو اون گرما و نمیدونم چرا ترافیک شدید سر تجریش، اومدم تا دمه بیمه (دلیل اصلی مشقتش اینه که یه عده موجود مذکر در مسیر هستن روزیشونو از مالوندن و الگولک کردن میگذرونن)گفتم برم دفترچه بیمه مو تمدید کنم اومدم بیرون و تصمیم گرفتم برم پست خونه سر صدر فرم گذرنامه بگیرم یه عالمه آدم تو ستیغ آفتاب وایساده بودن دریغ از اوتوبوسی و حتی تاکسی که مستقیم بره مونده بودم چه خبره که بعد 20 دقیقه اوتوبوس مترو اومد و بعد از اینکه مردم همه نشستن میگه تا سر پل رومی میرم از اونجا از بلوار کاوه میرم چون تا سر صدر و بستن مونده بودیم چه خبره خلاصه پیاده شدم و اومدم خونه تو راه واقعا داشتم از تشنگی میمردم اومدم خونه بعد تعریف ماجراها و استراحت 5 دقیقه ای مادر بزرگم رفت گشت و 2تا عکس جدید پیدا کرد مامانمم گفت دم کتاب ما و بیمه احتمالا فرم گذرنامه میدن خلاصه از اونجایی که قصد کرده بودم این کا رو تموم کنم اومدم دم کتاب ما و یارو گفت فرم تموم شده منم اومدم این ور خیابون یه ماشین سوار شم برم پست خونه سر تجریش مگه ماشین میومد بعد یه ربع پیاده رفتم تا دمه بیمه اونجا هم گفت نداریم تو اون گرما خسته هم شده بودم اومدم این ور بعد از 5 دقیقه یه ماشین اومد مثلا میبرد میدون تجریش حالا من میدون قدس سوار شده بدم چه قد تو ترافیک موندیم مردک جلوتر از سینما آستارا نیگر داشت مثلا تجریش بود اونجا و  100 تومنم گرفت یه 2 تا فحش آبدار به خودم دادم و رفتم پست خونه ساعت دیگه 1 شده بود مردک بداخلاق که دیروز بهم میگفت با من حرف نزن من روزه ام حوصله ندارم منم بهش گفتم پس واسه چی میای سرکار نشسته بود اونجا و حواسش به بقیه همکاراش بود که جمع شده بودن داشتن دلیل ترافیک و بسته بودن شریعتی رو میگفتن که بعله تونل مترو ریزش کرده چون به قنات رسیدن!!!قابل توجه زمین شناسا و نقشه بردارا دیگه ضد زلزله بودن پیش کش خلاصه منم بعد از چند دفعه فرم پر کردن و 420 تومن دیگه مدارک مادربزرگمو دادم(اینم بگم که اگه کارت ابلاغ بنفش رنگ و دارین اول بایدبیرن ثبت احوال عدم سوئ پیشینه و تاییدیه بگیرین یارو اگه خوشش بیاد از شما میفرستون یه ماه دیگه برین پست مدارکتونو تحویل بدین اگر نه تا 4 ماه جا داره بعد هم مدارک به پست تحویل دادین 5 ماه باید در انتظار باشین!!!)بعد که اومدم بیرون گفتم برم شناسنامه شم که آب ریخته بود روش نوشته هاش رفته بود و تعویض کنم رفتم 1000تومن ریختم به حساب  ثبت هرچند بار اول شماره حساب و اشتباه نوشته بودم رفتم اون ور خیابون سوار ماشین شم برم زعفرانیه حالا مگه ماشین میومد خلاصه یکی بعد از توضیحات من که گفتم میخوام برم ثبت احوال وایسادو آقا خیلی شیک منو سر پسیان تو ولیعصر پیلده کرد و دوباره من یه پول الکی سلفیدم البته یه خوبی داشت که داماد همسایمون مهرداد اسکویی رو دیدم تازه یادم افتاد که امروز فیلم نصرت کریمی میخواستن بزارن چقد دلم برای خودش و خانومشو و ماندانا تنگ شده الان جای خونشون یه آپارتمان بیریخت پر سر و صدا گرفته خنده مم گرفته از این ماجرا اخه طرف تا جوون کسی محلش نمیذاشت و بیچاره کاکتوس پرورش میداد و زندگی میکرد البته یه خونه زندگی خیلی قشنگ داشتن حالا که پیر شده تازه یادشون افتاده نصرت کریمیم هست سرتونو درد نیارم رفتم ثبت هر چی التماس کردم گفتن خودش باید بیاد حالم بهم میخوره که تو این مملکت یا واسه هر چی باید تو صف وایسی یا باید التماس کنی بعدم اومدم بیرون واقعا رمق نداشتم سوار یه تاکسی شدم رانندش از اون چش سبزای ازرق شامی هیززز تا ته ک.و.ن منو سیر میکرد پفیوز....
بعدم این مقصودبیک و که شده اتوبان!! هن هن اومدم خونه دیدم فوتبالم شرو شده چه فوتبال زیبایی برانکو واقعا با غد بازیش نمیدونم میخواد به کجا برسه
(من همیشه ام انقد غرغرو نیستما!)