جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

SS

خوب چی بگم آبرومون رفت آخه این ارنجه میزاری تو زمین برادر من؟کوییکه هم شد بازیکن
قهرمانی تو لیگ باعث میشه یه سال سر تو بگیری بالا و تو کری ها کم نیاری
ولی الان دیگه مگه معجزه بشه...
این علی دایی هم کم اعتماد بنفس داره دیگه وا ویلا اگه قهرمان بشه این
علی انصاریان هم که ما رو همش سکته میده اولش فکر کردم مرد انقد بد مصدوم
شد آخرشم که راهی بیمارستان شد...

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶

مجموعه سعدآباد

دیروز بعد از کلاس رفتیم کاخ سعدآباد کاری که برای دانشگاه آزاد در حکم خودکشی بود!
اوتوبوس گرفته بودن برامون و تو راهم بهمون کیک و آبمیوه دادن موزه هم ورودیه ها رو پرداخت کرده بودن 
جای همه کسایی که از شلوغیهای این شهر دود و گرماش خسته شدن واقعا خالی
دیروز هوا تقریبا ابری بود و یه نم بارونی هم میزد بعد درختای اونجا بی نهایت زیبا شده بودن همش به دوستام میگفتم باور نمیکنم بیرون اینجا یه زندگی شلوغ شهری وجود داره
فقط من لعنتی! دوربین نبرده بودم هنوز دارم افسوس میخورم انقدر منظره های  اونجا و فضای سبز زیبا شده بود در کنار صدای رودخونه که اونجا کلی سرسبزو پرآب بود و مثل دم خونه ما داغونش نکرده بودن
اول رفتیم موزه ملت ، کاخ تشریفات شاه که متشکل از چند اتاق با سقف های خیلی بلند و البته به نظرم خیلی ساده بود در خیلی از اتاق ها بسته بود و اکثرا در سرسراها باز بود که با یه شیشه مسدود شده بود اکثر وسایل عتیقه های فرانسوی بود که چندان هم قشنگ نبود شایدم قشنگاشو برده بودن! ولی چیزایی که خیلی خودنمایی میکرد فرش های فوق العاده بزرگی بودن که تمام سرسراها رو پوشونده بودن و البته گچبری های زیبای سقف که متاسفانه دو سه تا از سقفها شکم داده بود و معلوم بود درست بهش نمیرسن دل مامور موزه هم پر بود از مسئولا و میگفت قدیمی ترین کاخ این مجموعه که کاخ احمد شاهیه دست سپاه و ایناست و برام جالبه بعضیا انگار تو این مملکت زندگی نمیکنن همچین با تعجب آه میکشیدن وقتی بعضی چیزا رو میشنیدن و بعد حسابی عصبانی میشدن که نگو!!
توی زیرزمین هم گالری فرح که الان نمایشگاه بود و سینمای شاه قرار داشت که اونم درش بسته بود روی کاغذهای راهنمای نزدیک اتاق ها نوشته بود که تو این سالن ها آخرین بار از کی پذیرایی شده: کارتر ، سلطان حسین و..کلا جالبه جاهایی راه میری که چند سال قبل یه عده با شکوه و جلالشون اینجاها راه میرفتن
برای من البته نخندینا! جالترین جای کاخ راهروهاش بود که از کنار اتاق کار شاه شروع میشد و میرفت بالا ودوباره از کنار یکی از اتاقهای بالا می اومد پایین چون اصولا عاشق این راههای مخفی(البته چندان مخفی نبود) و متفاوت تو همه خونه ها هستم و مرمرهای سبزش منو شدید یاد خونه قدیمی مادربزرگم انداخت
بعد اومدیم بیرون و یه پیاده روی حسابی که از نزدیک در زعفرانیه رفتیم دم در دربند، موزه صنایع دستی که بعد از اینکه عارف(معاون اول خاتمی) این کاخ و تحویل داده بوده صنایع دستی مختلفی و خریده بودن و موزه درست کرده بودن که البته من زیاد خوشم نیومد خیلی اونجا گرم بود و خسته شده بودم اومدیم بیرون و از فضای خوشگل بیرون استفاده کردیم گروه دانشگاه دیگه میخواستن برن ولی ما گفتیم میمونیم اول رفتیم موزه چهره های ماندگار که تازه درست کرده بودن چیز خاصی نبود 4-5 تا ال سی دی که مراسم و نشون میدادن و عکسهای چهره های ماندگار که البته همه مون میدونیم بعضی هاشون چندان هم ماندگار نیستن:)
 بعد هم اومدیم بریم موزه استاد فرشچیان که چون بلیطامونو خانوم مسئول گروه برده بود نتونستیم بریم تو و مشالاا.. با رفتار بسیار عالی سربازهای اونجا روبرو شدیم 
ولی خوب همین موقع یه گروه ایتالیایی دیدیم که اونا هم میخواستن برن در بالا :) خوب کار ما هم شد استراق سمع اونا(شرمنده ام واقعا!) دم در هم به مسئول اونجا گفتیم ما میریم ساندویچ میخریم میایم ما رو یادتون بمونه چون دیگه بلیط نداریم...
بعد خوردن نهار بغل رودخونه و روی علفای تازه سبز شده رفتیم به سمت موزه برادران امیدوار که بلیطشو به توصیه دوستمون خریده بودیم یه سربالایی جالب داشت با درختای چنار سر به فلک کشیده که خیلی منظره قشنگی بود و البته برای ما که از صبح داشتیم راه میرفتیم یه ذره سخت بود!
قشنگترین موزه فکر کنم اینجا بود، فوق العاده بود این سفر باورنکردنی، حتما یه بارم شده برین ببینین این موزه رو، پر از عکس و لوازم قبایل مختلف و تاکسیدرمی حیوانات مختلف هستش خیلی جالبه از در زعفرانیه که برین باید به سمت شمال برین کاملا تا انتهای باغ فقط حتما قبلش کلی راجع بهشون مطلب بخونین چون پسر راهنمای موزه باید هی سکه بندازین تو دهنش تا یه کلمه واستون حرف بزنه  ماشینشونم تو محوطه بود خلاصه که کلاس بعدازظهرم هم نرفتم و ساعت 4:30 به هوای بازی استقلال اومدم خونه که از بدشانسی زد و باختیم البته حدس میزدم:|
نکته وحشتناک این بازدید این بود که میدیدی کنار رودخونه پر آشغاله پر ظرفای یه بار مصرف و ما چقد گفتیم مردمی که میان اینجا چرا اینقدر بی فرهنگن ولی موقعی که رفتیم دم در دربند که بریم غذا بخریم در کمال ناباوری دیدیم مسئول در ورودی غذاشو که خورد ظرفشو پرت کرد تو رودخونه و اونجایی که ظرفشو پرت کرد پرآشغال بود یعنی خود کارمندای اونجا یکی از عوامل اصلی آلودگی ها بودن من که چند لحظه همین طور بهش خیره مونده بودم
نکته مهم دیگه عدم مدیریت درست بود شایدم عدم مدیریت یکپارچه اکثر افرادی که تو موزه هستن سربازن با لباسای خاکستری زشت که رفتاراشونم اصلا خوب نیست همون لحظه ورود با دو تا از دخترای ما دعوایی کردن که نگو کلا هم نمیدونم شرایطشون چه جوریه ولی خیلی بد خلق بودن ضمن اینکه بقیه سربازایی که با لباس پلنگی اونجا بودن یه ذره باعث تعجب و البته وحشت بخصوص خارجیا میشدن اگرم قراره گارد محافظی وجود داشته باشه با لباسای رسمی نه پلنگی باید باشن جنگ که نیست:)   
حالا یکی بگه همه معضلات مملکت حله همین یکیش مونده:)

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

امروز صبح برنامه مردم ایران سلام تعدادی از مجری های رادیو رو آورده بود خانم مهین فر از گوینده ها قدیمی و با تیپ خاص همون خانمها! داشت توضیح میداد که بعضی از گوینده ها زبان معیار و رعایت نمیکنن و این حرفا
بعد با نطق قرایی میگفتن حتی اگر مردای گوینده یه سری عبارات رو بکار میبرن اشکال نداره ولی خانوممممهاییی ما نباید با این ادبیات هجو صحبت کنن:| دلم میخواست با مخ برم تو تلویزیون
باز خدا پدر مهران دوستی و بیامرزه که گفت این ربطی نداره به زن و مرد یه ادبیات مخصوص جوونهاس که دوست دارن راحت تر حرف بزنن
یه نکته ای چند وقته من ازش مصداق های جالبی میبینم بطور عادی وقتی صحبت از زن سنتی با افکارقدیمی میشه معمولا ما تصویر یه زن چادری(توهین نباشه) همون تیپای زنای خاله خام باجی تو ذهنمون نقش میبنده یعنی این تصویر و برامون درست کردن این چند وقت من مرتب زنایی رو میبینم با ظاهر امروزی بی حجاب اکثرا درس خونده های قدیمی و از اونهایی که به نسبت سنشون لابد از آزادی خوبی برخوردار بودن که اکثرا شاغل بودن بعد نمی دونین چه افکار متحجر احمقانه ای دارن یکیشون میگه چه خوب شد احمدی نژاد اومد جلوی این دخترا رو میگیره خاتمی زیادی بهشون آزادی داده بود یا مثلا همین خانم
چرا اینطوریه؟ این سئوال همش تو ذهنم تکرار میشه چرا زنهای قدیمی حتی تحصیلکرده ما اینطورین؟ 
باید اعتراف کنم تنها دلیلی که باعث شد پنجشنبه ای وسط اشک هام بلند شم و برم پیاده روی از اونایی که یکساله نرفته بودم و انقد راه میرم که دو تا باتری ام پی تری پلیر تموم شه نوشته پرستو بود!
می خواستم ماجرای اشکهامو بنویسم اینکه بیرون رفتن با مامانمو مادربزرگم عذاب الیمه چون انقد به آدم استرس میدن روانی میشی: بدو... زود باش.. ما رفتیما... این عبارات با توان 10 تکرار میشن معمولا هم اگه قرار باشه جایی پیاده برن محض رضای خدا حتی اگه 10 بار بگی منم میام منتظرت نمیشن انگار که حلوا خیر میکنن حالا فکر نکنین من از این دختر فس فسو ها هستما بهم بگن راس فلان ساعت آماده باش آماده ام حالا پنجشنبه هم با اینکه چند بار گفتم من میام  شب سال مسجد، وسط خوابمم بلند شدم و دوباره گفتم من میام ولی وقتی لباس پوشیده اومدم پایین دیدم طبق معمول گذاشتن و رفتن:|
اشکهامم نتیجه عصبانیت مفرط و بغض چند ساله ام بود:)
بعدم هر چی اصرار که بیا بریم شب خونشون برای شام و اینا نمی خواستم برم ولی از اونجایی که زن عمو هم خونه ما بود و اصولا وقتی روی چیزی اصرار میکنه دیگه باید قبول کنی چون اگه شده یک ساعت میگه به خاطر من حالا این دفعه... تا بیای،  ولی باید اعتراف دوم رو بکنم که وقتی مجبور شدم قبول کنم که برم و رفتم حموم دوباره تصمیم گرفتم بپیچونمو نرم ولی خیلی اتفاقی وسط حموم صدای زنگ موبایل و شنیدم(خیلی محاله) و حرفاش باعث شد که برم
به همین احمقانه ای! آخه من از اوناییم که وقتی دو به شکم کد ها یی که بهم داده میشه رو خیلی باور میکنم و بقول خودمون به فال نیک یا بد میگیرم...
 
چرا این پست و نوشتم؟ برای ثبت در تاریخ:))

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۶

دلم میخواست وبلاگ بنویسم ولی یه ذره مخم قر و قاطیه
کلمه ها یه جورایی هی میان تو ذهنم فلاش میزنن و میرن..
حسادت کار خوبی نیست ولی وقتی میشینم فکر میکنم میبینم این حسودی نیست این یه جور حرص خوردنه از اینکه میبینی یه دفعه یه آدمایی که اصلا کس خاصی نیستن هی هر روز اسمشون تکرار میشه هر جا میری اسمشونو میبینی مثه قارچ رشد میکنن
بعد فکر میکنی چرا اینطوریه هی تو ذهنت از خودت می پرسی چرا ؟ چرا...

ممنون برای ناهار امروز خوش گذشت
دور هم جمع شدنای اینطوری خیلی حال میده چون حداقل هفته ای یه بار آدمایی رو میبینی که ازشون کلی مطلب یاد میگیری مثه جاهای دیگه و دانشگاه نیست که هی باید راجع به هر چی میخوای حرف بزنی یه ربع فقط تاریخچه شو بگی تا طرف مطلب دستش بیاد..

کلی حال میکنم با این رونق روزنامه ها وقتی میبینم مردم از دم روزنامه فروشیا دست خالی برنمیگردن
امروز روز آخر نمایشگاه شاگردم بود این شاگرد که میگم فکر نکنین حالا مثلا 5 - 6 سالشه! ماشالا 50 و خورده ای سالشونه تو این یه هفته هر کاری کردم برم نمایشگاهش نشد امروز بعدازظهر عذاب وجدانی منو گرفته بود که چرا روز آخر نمایشگاهشم نرفتم تنها چاره شم این بود که بخوابم و بگم خوب خوابم برد دیگه!! حالا یه سری باید برم خونه اش از دلش در بیارم خوب چیکار کنم من زیاد از این شهر از این گرما و شلوغی خوشم نمیاد بخصوص وقتی هوا گرمه مگه مجبور بشم برم بیرون
و شما مردای این مملکت بدونین هر وقت میبینمتون با لباسای آستین کوتاه و خنک دارین قدم میزنین و حالشو میبرین بعد ما با مقنعه و مانتو و .. دلم میخواد ، دلم میخواد ...
هیچی بابا چیزی دلم نمیخواد

یکشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۶

این چند شب انقد هوا گرمه نمیشه اصلا خوابید پر از پشه دم کرده
اینایی که شمال زندگی میکنن چه جوری دووم میارین؟؟

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۶

الهی بمیرم این فردوسی پور بدبخت هر وقت گزارش میکنه بازی لوس و بیخوده و 0-0 میشه
ولی این علیفر چی چی نشده هر چی بازی گزارش میکنه چی در میاد الان یه لحظه برگشتم دیدم بازی 5 - 2 شده
بازی رم و اینتر
امروز یه عالمه ویدئو باحال تو یوتیوب از بازیکنا ایتالیا دیدم خیلی با نمک بود
فکر کنم امسال اولین باریه که بعد از 15 - 16 سال نماسشگاه کتاب نرفتم
هر دفعه خواستم برم دوستام گفتن خیلی بیخود بود بعد هم هنوز چند تا کتاب نخونده دارم تازه جشنواره مطبوعات هم نیست که اصلا بدرد نمی خوره
کم کم امتحانا شروع میشه و باید حواسم باشه مثلا
مطلب سینا و خسرو و لیلی خیلی جالب بود این چند روز
برای من ولی همه نشون دهنده این بود که ما خیلی وقتا خودمون بعضیا رو گنده میکنیم هنوز هم داریم میکنیم لینک ها و مطلبها پشت هم ولی بادکنکی که زیادی باد شده زودتر از اونی که فکرشو میکنیم میترکه
هروقت تو هر جایی صحبت این افراط کاریهاس یاد یه مطلب میوفتم که موقعی که اول دبیرستان بودم چاپ شد تو نشریه ای که ابراهیم افشار ، اسداللهی ومشایخی و چند نفر دیگه مینوشتن توش فکر کنم به اسم :گزارش هفته
عنوان مطلب این بود: بی مهره ها در هوای آزاد
راجع به کرمهایی بود که بعد از بارون بیرون میان و انقد میخورن که میترکن ولی اونایی که عجله نکردن و افراط نکردن میمونن و زندگی و ادامه میدن...
مطلب خیلی درست و حسابی و قشنگی بود که من بعد 8 سال تا این حدودش تو ذهنمه...
ولی کاملا مصداق این ماجراهاس

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶

خوب مثه اینکه این رییس جمهور هم اهل ماچ و بغل خانومها دراومده!!
فقط به این فکر کردم اگه این کارو خاتمی کرده بود تمام قم تکفیرش میکردن تمام طرفداراش ملحد شناخته میشدن کیهان و جبهه و ... وا مصیبتا سر میدادنو الی آخر
راستی این خانوم و تو طرح مبارزه با بد حجابی نمیگیرن؟؟
 
خدایا فکر کن، تا وقت دوم اضافه بزور خودمو نگه داشتم که خوابم نبره به حد مرگ خسته بودم نمیدونم چی شد که فکر کردم چلسی و خوزه عزیزم! برده
 صبح ساعت 7 لای چشمامو باز کردم ببینم کی گل زده دیدم اصلا لیورپول رفته فینال:(
مورینیو مسلما از خود تیمش جذاب تره ولی خوب دو سه تا از بازیکنا هم فوق العاده اند و حیف واقعا که حذف شدن، لیورپول تبدیل به یه تیم موزی شده بعید هم نیست تو فینالم برنده شه
و فکر کنم چون باید حالگیریا ادامه داشته باشه امشب هم بعید نیست منچستر ، میلان و ببره
اگه این بازی امشب و ندن فردوسی پور گزارش کنه زنگ میزنم کانال 3 هر چی از دهنم درآد میگم:))