یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۱

این چند روز خیلی زیاد به دوستهام و دوستی هام فکر می کنم
شاید چون یکیشون داره می‌ره
تو این 2-3 سال اخیر دوستیمو با خیلی آدمهایی که دوستی باهاشونو دوست داشتم از دست دادم مشخصا آدمهای باسواد و کسایی که وقت ای که باهاشون می گذرونی نه تنها حروم نمیشه بلکه کلی هم چیز یاد می گیری.
در عین حال رابطه ام و با چند تا از دوستهای ظاهرا نزدیکم هم قطع کردم فکر کردم دیگه تو این سن فرصت دوستیهای اعصاب خورد کن و ندارم و وقتمو تلف نکنم،
 یکیشون مشخصا 15 سال دوست نزدیکم بوده ولی الان که رابطه مو قطع کردم تازه می‌فهمم چقد تلفنهاش بهم استرس می داد چقد تکه کلام های فحش دارش حال بهم زن بود برام، و اون عدم احترام.. نمی دونم چطوری بگم ولی بعضی آدما با اینکه آدمهای بدی نیستن و اتفاقا آدمهای خوبی هم شاید باشن ولی به اون محدوده شخصی آدم، اون خط هایی که آدم دور خودش می‌کشه و لیمیتهاش هستن، تجاوز می کنن یا احترام نمی‌زارن؛
فقط مساله اینه که هنوز خیلی جا نیافتاده آدمها از دوست نزدیک به دوست معمولی راحت تبدیل شن منم دیگه حوصله حرف زدن و توضیح و چلنج با آدما رو ندارم.

کلا داشتم حساب می کردم فامیلهامو یا دوستامو چند وقته ندیدم دیگه فاصله دیدن ها سالی شده اصن همه چی به طرز غریبی سرد شده هفته پیش خونه عموم سر شام سکوت عجیبی بود انگار دیگه حرف مشترکی برامون(کل اون جمع) نمونده هر چند من سعی کردم هی شوخی کنم و یه ذره فضا سبکتر شه ولی کلا یه بلایی سر ما اومده