دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۸

evin

گفتم امیدوارم اتفاقی نیوفته
برای خودم اتفاقی نیوفتاد از قضا خیلیم خوش گذشت
ولی دوستمو دستگیر کردن
به خاطر اینکه موبایلا رو قطع کردن من دوستامو پیدا نکردم و تنهایی رفتم نماز جمعه ، اول که از خیابونای پایینی دانشگاه حرکت کردم و بعد رفتم بالا و تا بلوار کشاورز گشتی زدم ببینم چه خبره که مشالا هر چی مدرسه دیدم پر نیروی ضد شورش بود میانگین سنی هم 16 سال! بعد هم تو بلوار کشاورز پارک کردم و خطبه ها رو گوش کردم
هوا هم به شدت گرم بود
حالا یه جاهایی تو خطبه ها من گریه ام می گرفت دقیقا هم همون موقع چند نفر می اومدن میگفتن خانم میشه صدای رادیو تو بیشتر کنی ما نمی فهمیم چی میگه!
خلاصه بعدشم که تموم شد به سرعت اومدم که برم، سر فاطمی افتادم وسط دسته مردمی که داشتن از پایین میومدن بالا و همه خوشحال و شاد بودن، و لباس شخصیا و گاردیا ،
بعد یه دفعه گاردیا شروع کردن گیر دادن، هر کی دستش موبایل بود و می گرفتن و تشنج داشت شروع میشد و ترسناک شده بود حالا هی پشتیام هم میومدن میزدن به شیشه که خانم برو چرا وایسادی یه سانت هم جلو می رفتم یه دفعه یه خانومه هوار زد هوی کجا میای
در همین موقع من شرمنده ام واقعا یه کسی که شبیه برادرا بود اومد گفت خانم می خوای بری گفتم بله گفت بیا من راهو برات باز می کنم خلاصه بین جمعیت راه باز کرد و من تونستم فرار کنم بعد چند تا مسافر زدم که با هم از امیر آباد رفتیم بالا خیلیم حال داد بین جمعیت مردمی که بعد چند وقت با اعتماد به نفس پارچه های سبزشونو در آورده بودن و شعار میدادن
و بعد دوباره سر گیشا کنار جمعیت فوق العاده زیادی دوتا خانم و سوار کردم که بیچاره ها وقتی میدیدن من حواسم همش پشت سرمه و به جمعیت، هی می گفتن وای حواست به رانندگیت باشه:) چقدرم این سبزا با فرهنگن کلا از کنار خیابون حرکت می کردن و راه برای ماشینا باز می کردن حتما تو ویدئو ها تصویر پل گیشا رو دیدین که گاردیا بهشون حمله کردن...

تو راه برگشت بودم که فهمیدم دوستم و گرفتن و بقیه هم گاز اشک آور و باتوم خوردن
این یکی دو روزه که به خونوادش سر زدیم واقعا دیدم چقدرر سخته انتظار کشیدن برای اینکه هر لحظه فکر می کنی الان زنگ میزنه الان میگن آزاد شده یاد چهره مامان ژیلا بنی یعقوب میوفتم که همش بغض می کرد ..

امروز هم رفتیم دم اوین چون گفته بودن می خوان آزادش کنن
خواهش می کنم هر فامیل احمدی نژادیی که دارین و یه بار ببرین دم اوین ، اگر با دیدن اون خونواده ها همچنان طرفدار ا.ن بود معلوم میشه دلش واقعا از سنگه
امروز صحنه هایی دیده بودم که قبلا فقط تو تلویزیون دیده بودم موقعی که اسرا آزاد شده بودن...
یک عالمه خانواده ساعت های زیاد زیر پل یادگار، روبروی اوین میشینن روی زمین و چشمشون به در ه تا سرباز بیاد و اسم بچه هاشون و بخونه امروز 6- 7 نفری و آزاد کردن برق شادی و از فاصله دور هم میشد تو چشمهای اونایی که آزاد شدن ، دید هرچند که چندتاییشون پاهاشون ناراحت بود یا سر و صورتشون کبود بود
و بعد اشکهایی بود که خونواده هاشون می ریختن و بعد یه عالمه از پدر و مادرا دورشون حلقه میزدن و عکسهای بچه هاشونو نشون میدادنو از اونا می پرسیدن بچه هاشونو دیدن یا نه ..
واقعا صحنه دردناکی بود وقتی مایوس بر میگشتن یعنی که کسی بچه شونو ندیده و مثل ابر بهار گریه می کردن
مطمئنا اتفاقاتی و که امروز دیدم هیچ وقت یادم نمیره بخصوص حس آزادی رو
و چهره های معصوم بعضی از این بچه ها که انگار قبلا دیده بودمشون و چهره شون نورانی و پاک بود و دلم می خواست برم بغلشون کنم و بگم آزادیتون مبارک
خانومی که شوهرش از 9 تیر زندان بود و موقعی که شوهرش اومد همه ما خوشحال شدیم و خانواده ای که یکی از پسراشونو آزاد کرده بودن (و تازه با پای داغون) و وقتی بهش تبریک گفتیم ، گفت بازم در خدمتتون هستم تازه یکیشون آزاد شده و چهره بسیار خوشحال پسرشون که سر از پا نمی شناخت
و دختری که زندانی بود و خونوادش انگار دنیا رو بهش داده بودن وقتی که اومد ...

ولی بقول این وبلاگ من می ترسم از این اینکه شما نمی ترسین از این همه خون دل از این همه چشمی که به در سفید شده بود....

"عکس از سایت میدان"

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸

خوب فکر کنم با دوستان قراره بریم نماز جمعه
امیدوارم اتفاق بدی نیوفته
یه وصیت نامه سیاسی طنز هم داشتم که فعلا خسته تر از اونم که بنویسمش

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

کاش حرفی برای زدن داشتم
این روزها خیلی زیاد به زلزله فکر می کنم ،دقیقا و بیشتر از قبل ، از روزی که تهران انار ندارد رو دیدم
60% از مردم در دم می میرند و بقیه آرزوی مرگ می کنند"
این همه دل سوخته تو این شهر، حتما خیلی هاشون آرزوی مرگ می کنن
این روزها برای من روزها خاموشی است روزهای صبر کردن و بی امیدی به آینده شب رو به صبح رسوندن
فقط کاش امید های زیادی که گوشه دلم جاخوش کردن می تونستن خودشونو نشون بدن
کاش جرات کتک خوردن داشتم
کاش هیچ مادری مثل مادر ژیلا و شیوا وقتی از بچه اش حرف می زنه بغضش نگیره
کاش هیچ زندان و دیواری نباشه
هیچ سقوطی نباشه...

I pray you’ll be our eyes,
and watch us where we go
And help us to be wise,
in times when we don’t know
Let this be our prayer,
when we lose our way
Lead us to the place,
guide us with your grace
To a place where we’ll be safe.
La luce che tu dai
I pray we’ll find your light
Nel cuore resterà
And hold it in our hearts
A ricordarci che
When stars go out each night
L’eterna stella sei
Nella mia preghiera
Let this be our prayer
Quanta fede c’è
When shadows fill our day
Lead us to a place
Guide us with your grace

Give us faith so we’ll be safe
Sognamo un mondo senza più violenza

Un mondo di giustizia e di speranza

Ognuno dia la mano al suo vicino

Simbolo di pace e di fraternità


La forza che ci dia
We ask that life be kind
È il desiderio che
And watch us from above
Ognuno trovi amor
We hope each soul will find
Intorno e dentro a sè
Another soul to love
Let this be our prayer
Let this be our prayer
Just like every child
Just like every child

Need to find a place,
guide us with your grace
Give us faith so we’ll be safe
E la fede che
Hai acceso in noi
Sento che ci salverà

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

سبززز

میدونی مشکل ما چیه
ما همیشه وقتی تاریخ و خوندیم که سر و تهش معلوم بوده یعنی میدونستیم عاقبت و سرانجام کار چی شده
ولی هیچ وقت وسط تاریخ نبودیم یا شایدم هیچ وقت به اندازه امروز دلمون نمی خواست بدونیم سرانجام کار چی میشه
الان می فهمم که از مرداد 32 تا بهمن 57 حتما هزار قرن گذشته برای اونایی که دیگه دیکتاتوری نمی خواستن
و چقدر زود آرزوهاشون بر باد رفت

تو این روزا خیلی زیاد به کسایی فکر می کنم که تو این سالها از دست رفتن و مردن
همش فکر میکنم اگر فلانی بود چیکار می کرد
اگر خسرو شکیبایی بود حتما بخاطر سبز های غط و غلیظی که گفته الان زندان بود
یا مثلا قیصر ، قیصر امین پور واسه این روزای ما چی می گفت
و خیلی های دیگه