جمعه، دی ۰۷، ۱۳۸۶

آیدین نیکخواه بهرامی

آیدین

احساس اتفاقای بد داشتم این روزا ولی نه به این بدی
آیدین عزیز تیم ملی بسکتبال مثه اینکه امروز توی تصادف ....
چی بنویسم حتی دلم نمی خواد بنویسم هنوز مگه چند وقت از قهرمانیشون گذشته
خونمون انگار یکی از نزدیکامون چیزیش شده عزا خونه شده
آیدین ...

بوهتو جان بحق

دیروز می خواستم راجع به یه چیزی بنویسم ولی وقتی خبر ترور بوتو رو دیدم یادم رفت اصلا راجع به چی می خواستم بنویسم
نمی خواهم حالا در رثاش بنویسم ولی یه جمله خوندم تو وبلاگ بلوطک که این چند وقت که همش تو ذهنمه:

دیکتاتوری فقط دست به دست می شود . از بین نمی رود.

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

یه چیزیو یادم رفت بنویسم و شایدم اعصابشو نداشتم که بنویسم این بود که پنج شنبه ای یه نیسان ... موقع رد شدن از بغل ماشینم محکم کوبید بهش و فرار کرد بله فرار کرد انقد نامرد بود که واینستاد حالا از اون روز کار من در اومده ساعتها وقت تلف کردن توی شورای حل اختلاف و کلانتری و شهرک آزمایش... و...
البته من در یه همچین مواقعی سعی میکنم لااقل روحیه بدبخت خودم خوب کنم و از جنبه مثبت به این رفت آمد ها نیگا کنم !!مثلا کلی با بدبختیهای ملت تو شورای حل اختلاف آشنا شدم تازه کلی موقع هواخوری افسرهای کلانتری حرفهای به نظرخودم واقعا باحالشونو گوش دادم و خلاصه هزار چیز دیگه
 ولی خوب متاسفانه هنوزم به نتیجه نرسیدم
 نمی دونم چرا دلم روشنه فردا میبینم نیسان رو:)
 اول شماره اش 99 ل بود امیدوارم مشکلم حل شه چون با این اتفاقاتی که واسه ماشین میوفته سال دیگه نکشیده باید بندازمش تو اوراقی:|

جمعه، آذر ۱۶، ۱۳۸۶

خوب دوباره نمیشه وارد بلاگر شد نمی دونم چه بلایی سرش آوردن مجبورم ای میلی بفرستم پستمو
دیشب خوابم نمیومد و حال و حوصله داشتم ساعت 11 شب بلند شدم رفتم خونه دوستم که با هم فیلم ببینیم تا صبح به صورت mp3 سه تا فیلم دیدم که الان که نگاه میکنم هر سه تاش به زنها مربوط میشد حالا هر کدوم به یه صورتی!
فیلمها اینا بود:
 بعد از یک ساعت ور رفتن با imdb نتونستم پوستر فیلمها رو درست سیو کنم:|

پنجشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۶

من ایثار بزرگی امشب کردم نخندید لطفا، ولی برای من واقعا ایثار بود
همه تقریبا میدونن برای من کتابها و مجله هام از بچه هامم ! عزیز ترند طوری که حتی نمیدم کسی بهشون دست بزنه! دایی بزرگ ما امشب خونمون بود و بعد از چند وقت اومده ایران ، وسط حرفهاش یه دفعه گفت : از این شاعری که تازگی فوت کرده و تو انگلیس خیلی حرفشو میزدن کتابی داری؟ منم که دروغ نمی تونم بگم گفتم بله:| خلاصه کتابها رو آوردم ببینن وسطش گفت : خوب قشنگ یه خط یادگاری برام بنویس توش من ببرم بخونمش بعد برو برای خودت بخر:((((
یعنی فکر کن کتابایی که دیگه از چاپشون چند سال گذشته و دیگه اون مدلی احتمالا چاپ نمیشه رو مجبور شدم بدم بره، نه هم نمیتونستم بگم چون مادربزرگ گرامی بنده رو از وسط به دونیم میکردن تازه داییم هم خوب، گاهی یه حالی به ما میده بد بود می گفتم نمیدم
خلاصه که یادگاریهایی نوشتم دادم بهش فقط گفتم لطفا تمیز و مرتب نگهشون دار:|
توی یکی از کتابها یه چیزی یه دفعه به ذهنم اومد و نوشتم که منهای جمله آخرش که اند پاچه خواری محسوب میشه بقیه اش واقعیت محض بود!نوشتم:
کتابهایم جانم هستند
جانم را از جانم جدا میکنم و به عزیزتر از جانم هدیه میکنم:)))
نخندین و ببخشید که پست خیلی جواتی شد ولی اون جمله اول تمام ماجرا بود!

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

خوب شدم یعنی بهتر شدم زندگی هم روال همیشگیشو داره 24 تا واحد گرفتم این ترم هر روز به جز چهارشنبه ها باید برم دانشگاه وقت بیکاری هم به نسوان این مملکت 60 سال به بالا! کامپیوتر درس میدم شاگرد قبلیم ماشالا متولد 1931 بود ولی خیلی خوب زندگی کرده بود و میکنه کلاسم زود تموم کرد چون میخواست بره امریکا نصف دنیا رو هم گشته بود خدا از این سفرها نصیب ما هم بکنه!!
هوا هم قشنگ شده، بارونیو، برفیو، برگ های خوش رنگو.. فقط حس میکنم وقتی آدم همش سوار ماشینه انگار دیگه نمی تونه همه چیو لمس کنه برگها زیر پاش خش خش کنن و آدم کیفشو ببره آدمیزاده دیگه تا وقتی ماشین نداره غر میزنه خسته شدم و از دست این مردهای خیابونی که آدم اذیت میکنن ذله شدم وقتی هم ماشین داشته باشه میگه نمیتونم برگها رو لمس کنم:)
فقط یه چیزی:
آقایون محترمه قیافتون واقعا برام خنده دار میشه وقتی که می خوام بنزین بزنم همتون میپرین میاین که خانوم بده برات بنزین بزنیم نمی دونم چرا ولی خیلی خنده داره که هیچ جا حقوق زنها و مشکلاتشونو براتون اصلا مهم نیست بعد یه دفعه این جور جاها احترام گذاشتنتون گل میکنه و ... دلم میخواد اینجور وقتا با همون به قول دستگاه های تو پمپ بنزین با نازل پمپ بزنم تو کلتون وقتی یه جوری مثه نا توانانها با آدم برخورد میکنین
اینم از بدبینیا و سخت گیریهای من!
فعلا