پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

اينم بمونه

این فوت بچه های فامیلمون انقد غیر قابل باوره که من هنوز یه وقتایی فکر میکنم :این اتفاق واقعا افتاده یا نه خیلی سنگینه قبولش واسه آدم
انقد روز سومشون شلوغ شده بود که ما یک ساعت بیرون مسجد وایسادیم تا تونستیم بریم تو
شانسو میبینی مادر بیچارشون وقتی داشت میومد از مسجد بیرون، خورد زمین پاش شیکست

دلم می خواد گریه کنم...

برای اوضاع قمر در عقربمون چه خبره این مملکت، چرا اینا با ما این طوری میکنن، چرا دنبال جنگ داخلی اند؟
مانا بیچاره چه گناهی داره
باور کنین چند سال دیگه ما هم مث فلسطینیا باید سنگ دستمون بگیریم بریم این ترکا رو بیرون کنیم یعنی فرض کنین ما رفتیم بهشت زهرا خانومه می پرسه از کجا اومدین میگم تجریش میگه ا شما هم ترکین؟! آخه بابا مگه خودتون خونه زندگی و شهر و دیار ندارین از سوپور تا بقال و چقال همه ترکن حالا یکی به من بگه یه نمنه چه توهین بزرگیه به این جماعت ما هم که فارسیم هرجا هر چی گفتن باید بریزیم تو خیابون؟، چند نفرو از نون خوردن انداختین مانا بیچاره الهی بمیرم
اسمش میاد اشک تو چشمام حلقه میزنه
دلم شور می زنه امشب وقتی داشتم از مترو بیرون میومدم از زنی که داشت فال می فروخت یه فال خریدم چقدر قشنگ و جالب نوشته بود...
خسته ام.
دلم برای اونایی می سوزه که تو یه همچین روزایی رفتن و شهید شدن که حالا مملکت بیوفته دست کسایی که شمشیر رو واسه خواهر و برادرای کوچیکتر همونا از رو بسته...

هیچ نظری موجود نیست: