دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸

بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن

۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به شدت محکوم می‌کنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان می‌دارد «تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‌ پيمايی‌ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏‌که‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ نباشد، آزاد است» رعایت کنند.

۲) ما قانون‌ شکنی‌های پیش‌آمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غم‌انگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام می‌دانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه داده‌اند، تخلف‌های عمده و بی‌سابقه‌ی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاری‌ی مجدد انتخابات هستیم.

۳) حرکت‌هایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامه‌نگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آن‌ها، قطع شبکه‌ی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمی‌تواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کم‌تر شود.

پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعه‌ی بزرگ وبلاگ‌نویسان ایرانی

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۸

ما ازین خیابونا نتیجه گرفتیم

نمی دونم کی قراره بشینم حسابی راجع به روزا بنویسم
همیشه اینجا می نوشتم برای اینکه یادم نره چه اتفاقایی برام افتاده ولی مگه میتونم این روزا رو فراموش کنم؟
یک ماه پیش بود حدودا قسمت آخر پریزن داشتم می دیدم برای مردن مایکل داشتم گریه می کردم خدا خودش شاهده که چقدر خوشحال بودم تنها مشکل زندگیم مردن یه کاراکتر تلویزیونیه
خیلی شبا وقتی روی تخت عزیزم میخوابیدم برای اینکه سقف بالا سرمه تحت شکنجه نیستم و راحت نفسم بالا و پایین میره شکر کردم
همیشه به این خدا می گفتم من و هیچ وقت اسیر مشکلای بزرگ نکن من ظرفیتش و ندارم
و حالا یک هفته گذشته
 پراز بغض ، ناراحتی ، عصبانیت
وقتی عصبانیم میگم میرم فلان کار انجام میدم توی تظاهرات اینکار و می کنم
و وقتی نا امیدم به فکر مهاجرت میوفتم
چون واقعاااا حاضر نیستم توی مملکت گهیی که اینا نماینده اش باشن زندگی کنم
این روزا چه سخت گذشت الان میبینم که ما هم فرقی با خیلی از کشورایی که تا الان توی تلویزیون میدیدم نداریم
داریم به کجا میریم
خدایا چه نقشه ای تو سرته؟
یا این بار ما داریم برات اسپویل می دیم؟؟
در عرض یک هفته دغدغه های خیلی هامون عوض شد چهره مون عوض شد دستبند سبزمون ازمون جدا نمیشه لباس تیره می پوشیم
دلم می خواد یه وقتی که اوضاع آروم و خوب بود برگردم دوباره همه عکسها و فیلمها و موزیک هایی که تو این روزا گذاشتیم تو فیس بوک و ببینم  و یادم بمونه این هفته هر روزش هر روزش یک برگ از تاریخ بود
داریم تاریخ  می نویسیم
خدا کنه آخرش هممون لبختند بزنیم
فردا فردا روز مهمیه
روزیه که باید کاری کنیم صدای انقلاب سبزمون رو بشوند
تا یادشون بیاد دیکتاتورهای قبلی هم تا قبل از سقوطشون مثل اینا انقدر مطمئن بودن
میدونین تقصیر خودتون بود چیزایی که تو کتابای درسی نوشتین و ما مجبور بودیم یاد بگیریم اینا رو به ما یاد داد
کی باورش میشه ما یک شبه از آدمایی سرشار از امید و شادی تبدیل به افسرده ترین و ناراحت ترین آذمها بشیمIMG_2002.jpg


دلم می خواد خواب های صبح شنبه  بعد از انتخاباتمو بنویسم تا یادم نره
خواب دیدم یه جایی هستم که فکر می کنم اسراییله آفتابی با همون تپه ها  .. دم یه ماشین وایسادم یه آدمی که میدونم نباید منو بشناسه منو میبینه تا بیام فرار کنم دستگیرم کرده منو برد توی یه خونه می خواد بهم تجاوز کنه وقتی می خوام فرار کنم دیوار انقد بلندن که نمی تونم ازشون بالا برم توی یه زندان گرفتار شده بودم و باید تحمل می کردم
بعد هم خواب دیدم که کسی بهم می گه گرداننده اصلی این اتفاقا 3 تا حسین بودن! حسین شریعتمداری حسین درخشان و یکی دیگه که یادم نمیاد:)
آهنگ های این روزا مطمئنن هیچ وقت بیادم نمیره حتما هر وقت دیگه ای اگر زنده باشم و گوششون کنم بوی این روزا رو حس می کنم   

شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

cheat

یه منطق ساده رو در نظر بگیرین
کسی که میدونه با رای بالا پیروزه هیچ وقت توی مناظره ها هاراگیری نمی کنه و همه رو با خودش دشمن نمی کنه
کسی که میدونه پیروزه هیچ وقت نمیگه من تنهام و در برابر 3 نفر قرار دارم
کسی که میدونه پیروزه به ستاد رقیب حمله نمی کنه
کسی که میدونه پیروزه اس ام اس ها رو قطع نمی کنه
از همه مهم تر کسی که میدونه پیروزه قیافه یه شکست خورده رو موقع رای دادن نداره

نمی دونم این کاسه صبر که لبریز بشه چه اتفاقی میوفته
یعنی در مزر سکته ام
حالم بده
بعد از خوشحالی از این که فکر کردم موسوی برنده اس ، الان خبرهای بدی داره میرسه
امشب هم مثه دیشب خواب ندارم
منتظرم

چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

go green

درسته خیلی از حرفها رو توی فیس بوک و توییتر می نویسم و شاید حس لحظه ایم از بین میره ولی هیچ جا امن تر از اینجا برام نیست
این روزها فراموش نشدنین اتفاقی که داره میوفته باور نکردنیه هر شب از 12 به بعد تازه ترافیک تو تهران شروع میشه مردمی که ریختن تو خیابونا و مشغول شادی کردن و بوغ زدن هستن 95% هم طرفدار میر حسینن این 5 درصد تقریبا با ارفاق کنم گفتم!

روز دوشنبه که فوق العاده بود قرار بود زنجیر انسانی باشه ولی جمعینی ده ها برابر اومده بودند حتی تصورشم نمی تونستم بکنم ماشینو بغل ایستگاه اتوبوس پارک وی پارک کردم و رفتم اول یه 300 نفری بودن ولی مرتب جمعیت اضافه می شد خیلی جالب بود
بخصوص که از هر قشری می تونستین اونجا آدم ببینین

این روزها دیگه بحث اصلی همه جا موضوع انتخابات و حرفهای ا.ن و ایناست با هیجان شعار و چرت و پرتهاشو برای هم تعریف می کنن و میخندن
ولی راستش من حرصم می گیره و گاهی اوقات گریه ام میگیره از این حرفها
تو این 4 سال این ملت کجا بودن
به قول اون جوکه که اینا که شما بهش می خندین واسه ما خاطره اس
البته از نوع دردناکش

این روزها هزار بار یه چیزیو می نویسمو و پاک می کنم اختیار کلمات از دستم خارج شده
اعصابمو این آدمهایی که میگن اینا همشون سر و ته کرباسن و اینا بازیه و گول نخورین خورد میکنن  آخه مثلا خاتمی با ا.ن یکین؟؟
چرا چرند میگین کاش اندکی جرات داشتم زیر مطلبشون تو فیس بوک اینو می نوشتم
دلم می خواد روزها بگذره دیگه هیچ وقت این 4 سال یادم نیاد ، یادم نیاد که همچین آدمی 4 سال رییس جمهور بود و کسی چیزی نگفت (منظورم از کسی مسئولای حکومتن) کاش بشه فراموش کرد

وقتی بچه ها رو می بینم که دارن با چه ذوقی پوستر پخش میکنن در حالیکه نمی تونن رای بدن یاد خودم میوفتم 12 سال پیش- چقد زود گذشت- سر همین کوچه نبوی وقتی از مدرسه میومدیم شروع می کردیم به ماشینا پوستر خاتمی دادن تکون دادن پوستر خاتمی حتی بچه ها مون عکس امام از بالای تخته برداشته بودن عکس خاتمیو زده بودن! البته بعدش کلی دعوامون کردن

آستانه تحملم به زیر صفر رسیده کوچکترین چیزی میتونه تا سرحد مرگ عصبانیم کنه و این برای من که در بدترین شرایط هم روحیه مو حفظ میکنم عذاب آوره استرس و فشارهای این چند روز خیلی تاثیر داشته  سخته دیگه این مردک و تحمل کردن از اون بدتر طرفداراشن بابا لجباز نباشین میدونم سخته قبول اشتباه  ولی...

این چند شب باحال ترین چیز اینه که همه اکثرا باهم خوبن یعنی اگه ماشین احمدی نژادی اگه رد میشه نهایتا ملت هوش میکنن کسی دعوا نمیکنه تازه تو محل حتی یه دونه پلیس و انتظاماتم وجود نداره ولی دیشب که لحظاتی ساعت 3 نصفه شب توی ترافیک وحشتناک ولیعصر گیر افتادیم ترسیدم کاملا یه هرج و مرج حسابی بود جمعیت یه خورده قاطی بودن و موتور سوارا هم از هر طرف می رفتن و میومدن کلی ها هم فکر کنم حسابی خورده بودن و حال طبیعی نداشتن ترسناک بود
اگر سالهای طلایی زندگی آدم ، اون سالهایی که آینده تو میسازی 22 تا 26 سالگی باشه من از دستش دادم:(

یه دوست از استرالیا اومده پریروز توی شلوغی سر تجریش به زور همدیگرو پیدا کردیم و چون ساعت به وقت سیدنی 2 نصفه شب بود گفت اگر میشه من چند تا قهوه بخورم که بیدار بمونم یه یک ساعتی باهم بودیم و من باز هم آرزو کردم چی میشد اگه انگلیسی و مثه بلبل حرف میزدم! الان که اوضام خرابتر هم شده چون با ایتالیایی حسابی قر و قاطی کردم:) الانم ، فکر کن ساعت 3 صبح میگه من تو میدون تجریش گیر کردم کافه ای کافی نتی میشناسی من برم!

امتحانا هم شروع شده و یکشنبه امتحان بیان شفاهی دارم و طبق معمول مثه ریگ دارم وقت می کشم

راستی گفتم با یه موتور تصادف کردم؟ آره تا اومدم در ماشین و باز کنم یکدفعه محکم خورد به موتوریه و چراغشو و اینا شکست حالا موتورشم به یه نیسانی که تو خیابون داشت رد میشد گیر کرده بود مرتیکه راننده نیسان اومده بود پایین با من داشت دعوا میکرد و داد میزد حالا خود موتوریه هیچی نمی گفت تا آخر سرم در این وضعیت بی پولی شدید 32 هزار تومن بهش پول دادم.
 فکر کنم دوستم چشمم زد:)) آخه باهم رفتیم پارک بعد از 4 ماه که همدیگرو ندیده بودیم شروع کرد به تعریف کردن که چه گندهایی زده که یه مامور اداره اماکن نزدیک بوده بهش تجاوز کنه و دوست پسر 5 سال کوچکتر از خودش پیدا کرده و کلی پول بهش قرض داده و خلاصه فکر کنم حس کرد که من خیلی خوشبختم و راحت زندگی می کنم:))هی تعریف کرد از من...

مانتو خریدم هرچند که ازش خوشم نمیاد یعنی کلا از مانتو خوشم نمیاد هیچ مانتویی بهم نمیاد که چی یه دست لباس، زیر بپوشی یه دست رو ،  چادر راحت تر از مانتوئه:))لااقل یه خورده باد می خوری:)  

چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۸

election no.1

می دونین یکی از بزرگترین پرسشهایی که همش تو ذهن من تکرار میشه اینه که:
گیرم که برنامه های کروبی برای زنان ، بهترین باشه
ولی آخه اون ماجراهای صیغه کردن زنان شهید پس چی میشه؟

اینو نمی خواستم بنویسم ولی کروبی برای من مثه مردای هیزی می مونه که طرفدار حقوق زنانند:)