چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۴

دور از همه

هين از روزگار نميدونم همه جای دنيا اين طوريه يا فقط مملکت ما اين طوريه که اصولا نبايد شما مطمئن باشی هيچ وقت امنيت جونی داری به خصوص که  رکورد دار تصادفات و کشته شدگان هم هستيمخلاصه ديروز من رفتم ختم برادر حميدرضا دلم ميخواست برم يه جايی که بشينم قشنگ يه ساعت گريه کنم غم های آدمای دور و بر ، بدبختيا و هزار چيز ديگه بدجوری بهم فشار آورده بود يه مقدار البته دير راه افتادم ولی تا رسيدم اونم چه رسيدنی (سوار يه پيکان واقعا دالاق با يه راننده عملی فجيع، ديگه وسط راه هی ميگفتم آقا تو رو خدا آروم تر رانندگی کن)ساعت ۴:۳۰ شده بود ختمم تا ساعت ۵ بود  از يه زنه که دم در بود پرسيدم ختم تموم شد گفت آره منم ديگه کفرم در اومده بود ديروزشم يکی از فاميلامون که خونشون کن ه گفته بود اگه رفتم ختم بدش برم خونه اونا خلاصه زنگ زدم گفتم ميام، اونم گفت دخترمو ميفرستم دنبالت تا اون بياد منم دم در مسجد وايساده بودم هی اين زنا و مردا ميومدن و منم هی نيگا ميکردم اينا رو، پيش خودم ميگفتم اينا مثلا پسر جوون از دست دادن پس چرا اصلا ناراحت نيستن خلاصه نزديکای ساعت ۵ بود گفتم بزار برم تو صحن مسجد ببينم چه خبره ديدم از اون پله پشتيا تازه خانوما دارن ميان پايين حميد هم دم در مردونه وايساده تازه دوزاريم افتاد اينجا ۲ تا ختم بوده، اون یکی ختمه ،ختم یه خانوم پیر بوده که احتمالا فامیلاش دلیلی واسه اینکه خیلی از خودشون ناراحتی نشون بدن نداشتن، خوب از دست خودم عصبانی شدم(image placeholder) ولی به هر جهت ...خيلی فضای ناراحت کننده ای بود همش آدم بغضش ميگرفت ايشالا واسه هيچ کس پيش نياد، بعدم از دور کيوان خان و ديديمو خلاصه يه دفعه دختر فاميلمونو ديدم و رفتيم خونشون...

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۴

حمید عزیزززز

نهههه
شوکه شدم
حمید عزیز و همیشه خندون آخه چرا....امروز همش تو این فکر بودم بالاخره من یه روز توی تصادف شدید میمیرم بسکه هر روز یه خطر از سرم میگذره همین طوری داشتم وبلاگ خداداد و میخوندم یه دفعه دیدم نوشته برادر حمیدرضا تو تصادف از دست رفت..... بغض گلومو گرفته...

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴


logo Posted by Picasa

اسپاگتی

رفتم اسپاگتی در ۸ دقيقه تهنايی!!بد نبود چيز خاصی نبود هر چی بود بهتر از نوک برج بود شايدم سوابق کارگردان اين ذهنيت رو برای آدم ايجاد ميکنه به هر حال از فيلم اول کسی که کار اصليشم بازيگری يه توقع خيلی کمتره دلم برای کيومرث پور احمد می سوزه به قول حميدرضا واقعا با اين ۲ دو فيلم آخرش خودشو دار زد

سه‌شنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۴

تياتر

هين ن ن روزا دارن مثه برق و باد ميگذرن و ما هم هيچی به هيچی زندگی دور از جونتون نيمچه گهيه(ادبيات چاله ميدوني)يکشنبه ای رفتيم نمايش پنجره ها همچينم چيزه مالی نبود ما هم که هر چی دنبال بليط فنز بوديم بهمون نرسيد فوری گفتيم بليط اينو پيش خريد کنيم البته به نظر من مهمترين چيز تبليغات ه ؛همين سايتی که واسه پنجره ها درست کردن و امکان رزرو آن لاين بليط خودش يه انقلاب در تئاتر مملکت مائه وای اون چهارشنبه ۲ هفته پيش صبح زود رفتم بليط بگيرم برای فنز ملت از ديشب اومده بودن تو صف و اسم نوشته بودن اگر اين دختر خاله هام امروز فردا نميکردنو منم خودم موقع پيش فروشش پول داشتم الان انقد دلم نميسوخت خدا کنه دوباره اجراش کنن...