چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۴

منی که میتونستم باشم

دوباره دچار نوستالژی شدم
به اين فکر ميکنم که ۲۲ سالمه چقد کارا دلم ميخواست تو اين مدت انجام بدم که هيچ کدومشو انجام ندادم هميشه تو درون خودم آدم خيال پردازی بودم تا حالا چند بار تو اين خيال پردازيام يه زندگيو کامل تموم کردم و مردم!!
دلم ميخواست ميرفتم يه عالمه از جاهای دنيا رو ببينم و يه عالمه از جاهای ايران ؛ هنوز اون کاغذايی که از رو نقشه واسه خودم طرح سفر ميريختم و دارم ۳ روز اينجا ۲ روز اونجا ياد فيلم خانه ای روی آب افتادم و نقش عزت جون؛ اونجا که به نوه اش تو خونه سالمندان ميگه امروز از رو اطلس رفتم فرانسه رفتم پاريس کاباره ليدو...
چقد شبيه نه؟!
دلم ميخواست حداقل دو تا زبون ياد بگيرم؛ يه ورزشکار درست و حسابی شم نه برای قهرمانی برای حس خوب فعاليت کردن و ورزش کردن برای تیپ خاص ورزشی بودن..
هنر ياد بگيرم طراحی مينياتور مجسمه سازی نگارگری که البته يه خورده بلدم؛ کلاس خوشنويسی هر چند که خطم خوبه ولی دلم نسخ و نستعليق حرفه ای ميخواست...
موسيقی؛نوا و ساز که ميميرم براش دلم ميخواست يه استاد داشتم از ب بسم الله موسيقی و آهنگ سازيو يادم ميداد ياد خيال بافيای ۶ - ۷ سال پيشم ميفتم که مثلا ميرفتم يه کلاسی که يه روز هنر بود يه روز ادبيات يه روز موسيقی با بهترين استادای دنيا...دلم از بچه گی ماشين و رانندگی ميخواست آرزو داشتم سالها بدون گواهينامه با ماشين برم مدرسه قوی باشم و سخت، ماشينمو خودم تعمير کنم!! يکی نيست بياد ببينه الان ۳ - ۴ ساله گواهينامه دارم بدون اينکه لحظه ای رانندگی کرده باشم...
دلم ميخواست تا رده های بالا تحصيلاتی برم يه عشقی داشتم از موقعی که ۷ سالم بوده و تا دم مرگ با منه اونم اينه که فضانورد بشم اين شايد تنها چيزيه از من و خيالاتم که همه ميدونن واقعا دلم ميخواد يه روز از اين زمين کنده بشم و از دور ببينمش ديدن چيزيای پرابهت هميشه هيجان انگيزه مثل بار اولی که ميری استاديوم نميدونم اگه برم!!! دلم ميخواد اصلا برگردم زمين يا نه شنا کنم تا ته دنيا!!!!
تو خيالاتم هميشه زود مُردم در حاليکه يه دختر و پسر کوچولو داشتم
و اعتراف ميکنم همين جا در حضور همه که پول بزرگترين مانع زندگی من تو تموم بلند پروازيای من بود چيزيايی که آرزو داشتم هيچ کدومش برام محال و غير قابل دسترس نبود اگه $پول $ داشتم...

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴

من که اینم بچه ام چی میشه

کليد تو در ميچرخه و در باز ميشه مياد تو دارم تلويزيون نگاه ميکنم بازم جنگ و کشت و کشتار نگاش ميکنم يه جوريه در حال و پشت سرش نبسته بعد از مدتها مياد جلو و بلند سلام ميکنه جوابشو ميدمو سرگرم بالا پايين کردن کانالا ميشم هنوز وايساده ميگم درو يادت رفت ببندی ميخوای بازم جايی بری اين وقت شب؟ سايه نرمی از لای در رد ميشه سرمو برميگردونم کنار ديوار کسی وايساده دقت ميکنم ميبينم دختر ظريفی با يه قيافه مظلوم اون گوشه وايساده مانی مياد جلوتر ميگه آمی جون دوستم امشب اومده پيش ما بعد صداش ميزنه تا بياد جلو؛ عصبانی شدم قرار گذاشته بوديم تو خونه مون هيچ وقت از اين حرفا نداشته باشيم رسم و رسومای اخلاقی و رعايت کنيم به قوانين من تو خونه احترام بذاره ؛ متوجه عصبانيتم ميشه ميگه آمی جون دوستمو که يادت هست تو مدرسه همکلاسيمه تو جشن مدرسه ديده بوديش ؛ ديده بودمش البته نه در اين حالت اون موقع خيلی سرحال و سرزبون دار بود نه مثل حالا نميخواستم پا پس بکشم بهش گفتم که منو تو از موقعی که رفتی دبيرستان با هم صحبت کرديمو قرار گذاشتيم به اخلاقيات احترام بذاری دوستای دخترتو نياری خونه تو هم قبول کرده بودی ؛ دختره رنگ به رنگ شد يه ذره دلم براش سوخت مانی يه ذره اين پا و اون پا کرد و گفت آمی فقط همين يه دفعه گناه داره همچين ميگفت گناه داره انگار چه خبر بود حيف که دلم نميخواد کاری کنم که پسره برای زندگی راحت تر منو ترک کنه ولی نميتونم ببينم شب دختر بياره خونه ؛از چشاش التماس ميباره ...
با يه حالتی که روش زياد نشه و فردا هم اينو ور داره بياره گفتم همين يه بار کاناپه بالا رو درست کن اونجا بخوابه برق خوشحالی تو چشاشون ميدوه دختره ميره بالا که وسايلشو بزاره پسر هم مياد جلو مثلا بقول خودش بغلم ميکنه و ميگه مرسی مامان آمی خودمی بعدم ميخنده ميره از تو يخچال ميوه برميداره همين طور که داره خيار ميخوره می ره بالا ولی مثه اينکه نظرش عوض شده باشه مياد پشت سرمو يکی از اون خنده های مخصوص خودش(که من عاشقشمو) ميکنه و من بر ميگردم نيگاش ميکنم دلم ميخواد حسابی بغلش کنم و بوسش کنم ميگه آمی جون زياد بهش سخت نگير دختر خيلی خوبيه امروز حالش زياد خوب نبود رفتيم دکتر دکتر گفت حامله است!چشمکی ميزنه و ميگه داری مادربزرگ ميشی......

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۴

مرگ

آخی یه دفعه شوکه شدم مرتضی ممیزی که خیلی دوسش داشتم رفت منوچهر آتشی هم که...این وسط جرج بست بازیکنی که خاطره مشترک من و یکی از دوستامه هم مرد مردن چقد بده همیشه هم آدمای خوب میمیرن

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

خسته ام خسته

بوی خود کشی ازم بلنده دلم میخواد 10 تا قرص آرام بخش بخورم یه مدت دیگه نباشم قاطیم، دارم روانی میشم نمیدونم چرا، آدم گاهی اوقات که 1000 تا دلیل داره میگه نمیدونم چرا دلم میخواد همه چیو بشکونم بعدم بزنم زیر گریه و خودمو بکشم پس کی راحتی میرسه نه این دنیا نه اون دنیا حتی برد عالی یووه جانم هم حالمو عوض نمیکنه انقد اعصابم خورده که یه ریز فحش میدم به در و دیوار و حتی یه دیقه هم نمیتونم بشینم عصبانیم عصبانی زانومم خیلی درد میکنه

دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۴

من وَترسم!

من فردا ميرم خون بدم يعنی برای آزمايش خون به شدت ميترسم دارم ميميرم هيچکيم بهم قوت قلب نميده به دوستم ميگم ميخوام برم آزمايش خون ميترسم ميگه بابا اون که درد نداره ميگم سر واکسن سرخک هم که گفتی درد نداره درد داشت ميگه نه اون موقع يه چيزی وارد بدنت ميشه ولی الان يه چيزی داره خارج ميشه کلی توفير داره تو معامله(image placeholder) اينم از تفسير ايشون
خلاصه حلالم کنين اگه مردم(image placeholder)البته کسی اينجا نمياد اصلا که بخواد بخونه اين حرفای منو

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴

جي جي

رجايی دوم يا بنی صدر دوم؟؟زندگی واقعا اينجا سخت شده دلم يه اتفاق يه شبه ميخواد يه کودتا يه چيزی که فرداش ببينم هيچ کدوم از اين احمقايی که دارن اين مملکت و به جنگ و قحطی ميکششونن وجود ندارن...
ديدين لاريجانی در فشانی کردنو گفتن ايرانيا برای روزای سخت آمادگی دارن
واقعا يکی نيست بياد بگه ايرانيا که مرگ يه عزيزشون يه نزديکشون واقعا اونا رو نزديک مرگ ميبره و به شدت ناراحت و افسرده شون می کنه آمادگيه چيو دارن جوونايی که هنوز وقتی صدای آژير اون روزا رو ميشنون اعصابشون خراب ميشه آمادگيه چيو دارن لعنتيااا
دلم ميخواد از اينجا برم جايی که بهترين هوا رو داشته باشه برای يه قطره بارون التماس نکنم صبحا با صدای پرنده ها از خواب پاشم از هر تکونی نترسم و فک کنم زلزله اومده يه جای دور که مرزی و نشناسه به انسانيت آدما احترام بزاره...
خدايا مشکلات همه مردم و رفع کن!
نميدونم سرانجامم چی ميشه اين دانشگاه لعنتی از روبرو شدن با واقعيت ميترسم