چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

O -

الان چهارشنبه است همچنان در تعطیلات احمدی نژادی بسر میبریم!! خواستن از عربا و جاهای دیگه کم نیارن ...بعد میگن تعطیلات عید نوروز زیاده...
سرم درد میکنه ...معلوم نیست دم خونمون چه خبره صدایی شبیه انفجار میاد چند روز پیشا خواب می دیدم هواپیماهای آمریکایی دارن شیرچه میرن رو خونه ها خیلی ترسیده بودم.... بعدازظهری انقد حالم بد شد داشتم فوتبال میدیدم یه دفعه نمیدونم چی شد دو تا بازیکنا سراشون خورد بهم، بعد بازیکنا که دورش جمع شده بودن یه دفعه یکیشون زد تو سرش من فک کردم مرد یارو ..ازون حالتا که آدم یهو ته دلش خالی میشه ...
یه ماه روزه هم تموم شد فک کنم تو ایران یه 10 – 20 % بیشتر روزه نگرفتن واقعا باعث افتخاره!!
مهندس موسوی هم آزاد شد خدا رو شکر فقط از هومن خبری نیست امیدوارم اونم آزاد شده باشه....بلاگ رولینگم تریده واقعا ..اونوقتا که بلاگ رولینگ نبود ما چیکار میکردیم؟!...
دقت کردین غنا میخواد سیستم جدید اینترنت پر سرعت و تو تمام کشورش پیاده کنه!!! بعد یادتونه ما اصولا آفریقایی ها که هیچی کشورای دور و برمونم آدم حساب نمیکنیم.. چند وقت دیگه هیچ کس ذره ای ما رو به حساب نمیاره...
هوای بارونی تهران خیلی فوق العاده اس ولی وقتی حتی 2 ساعت ازش میگذره دوباره هوا کثیف میشه و همش بوی دود میاد و اونوقته که من از دنیا میرم ضربان قلبم میاد پایین و رو به احتضار میشم...
دلم سینما میخواد خیلی، چند وقته سینما نرفتم؟!
کلاسای سرشماری تموم شد با همه ایرانی بازیاش
ظاهرا تونستم بازبین بشم اگه استاد ه اذیت نکنه خاصیتش اینه که هی در خونه مردم نمیری البته من دوست داشتم واسه تنوع هم شده چند تا پرسشنامه پر کنم ولی خوب پر کردن 30 تا پرسشنامه هر روز اونم به مدت 3 هفته واقعا سخته بخصوص من که زانوم داغونه...
یه مسئله جالبی هست یه وقتا بعضیا هستن تا داری راجع به یه چیزی حرف میزنی میگن بابا تو چقد تنبلی و البته میگن چقد ک *ن گشادی خوب من این چند وقت حساب کردم من هر روز سر این کلاسای سرشماری و کلاسای یونی میرم ماشینم ندارم کل مسیرم پیاده میرم بعد اونایی که این حرفو به من میزنن اصولا یه کلاس بیشتر در هفته ندارن و با ماشینم میرن و خیلی از زندگیشون به تن پروری میگذره ولی همیشه سریع به دیگران مارک میزنن ....دور و برتون از این آدما نمی بینین؟

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵

3.

:اینو بخونین مطلب جالبیه لینکشو تو وبلاگ پرستو دیدم
سرِ “گذشته” نیز شاید همین باشد: گذشته‌ای که به اندازه‌ی کافی گذشته. ما هنوز آن‌قدر با زمان حال آشنا نشده‌ایم که
بتوانیم شیفته‌اش باشیم. اما روزگار قدیم -که می‌تواند بیست سال پیش باشد یا سه ماه پیش- زمان لازم برای آن فرآیند
consolidation

را داشته است. آن‌چنان در حافظه‌مان حک‌شده است که گویا چیزی آشناتر و نزدیک‌تر از آن نمی‌شناسیم. آن وقت است که
هوس گذشته را می‌کنیم، افسوس‌اش را می‌خوریم، یا از آن به شگفتی یاد می‌کنیم، و گاهی حتی آرزو می‌کنیم که کاش الان
هم همین‌طور بود که قبلا بود. اگر با اراده باشیم، سعی می‌کنیم دوباره گذشته را برای خود بسازیم

2.

نمیدونم این فقط مشکل منه یا بقیه هم این مشکل و دارن من معمولا تو محیطای مختلف زود ارتباط برقرار میکنم راحتم با آدما
و جبهه گیری ندارم در مقابلشون، از جمله پسرا که معمولا سر کلاس شیطون ترم هستن و معمولا میان ته کلاس میشینن که
منم میشینم حالا مشکل من همیشه اینه که به پسره بفهمونم بابا جان این فقط یه رابطه کلاسیه اگه من میخندم و شوخی
میکنم معنیش این نیست که ازت خوشم میاد بعد وقتی اولین علایم این گیر دادنا پیدا میشه( که الحمدالله هم همیشه ما رو
چراغ نفتی میگیره و دریغ که یه آدم توپ پیدا شه)مجبورم برای اینکه از پچپچه های بقیه و خود یارو راحت شم فاصله بگیرم از جمع بعد معمولا اینو میزارن به حساب اینکه خودمو
گرفتم و این دور تسلسل باطل ادامه پيدا ميکنه بدبختیم اینه معمولا آدمای بدی نیستن ولی خوب در حد ادمی که من خوشم بیاد
نیستن خیلی دلم میخواد از یکی بپرسم تو این مواقع باید چیکار کنم چه جوری به یارو حالی کنم حد خودشو بفهمه در ضمن من نمیدونم چرا اصولا همه دنبال تریپ هستن با هم دیگه، من باحالترین خاطرات دانشجوییم با بچه هایی بوده که مثه
فقط دو تا همکلاسی فارغ از جنسیت شیطونی میکردیم...

1.

دلم میخواد خیلی چیزا بنویسم میترسم یادم بره خوبه به روش زیتونی شماره بزنم یا اصلا تو هر پست راجع بهش بنویسم
علی رغم اینکه دارم با اعمال شاقه تایپ میکنم:

خوب این روزا پر درس و کلاس ه برام.کلاس سرشماریو رفتم و میرم اگه زنده باشم، کلاس نکات زیادی داره که بخصوص وقتی
سرکلاسم دلم میخواد بیام تو وبلاگم بنویسم اول اینکه کلاسمون جو جالبی شاید تا کمی مضخرف! داره،
آدما اصولا اگه خارجکی بخوام بگم
cute
نیستن خوب اینم جو کلاسو کسل کننده میکنه بخصوص که قرار باشه از 8:30 تا 13:30 طول بکشه ولی خوب آدمایی مثه من
که اگه شیطونی نکنن سر کلاس میمیرن بالاخره راهی پیدا میکنن تا خسته نشن چند تا کیس جالب داره این کلاس ما که
اولیش خود استاده! یه پسر حدودا 30 ساله قد بلند که یه وقتایی واقعا هم حرص آدمو در میاره هم آدم خنده اش میگیره
بخصوص موقعی که عصبانی میشه تابلوی که یه پسر بچه ننه اس! که اگه ازش سئوال بپرسن تاحدودی عصبانی میشه و بریده
بریده حرف میزنه بعد آخره وقت تلف کنی و در عین حال استرس وارد کردنه!! خودش معمولا همش تیکه های بی مزه میندازه
ولی امروز یه پسر رو که به خاطر تیکه هایی که مینداخت اخراج کرد! البته ما نشنیدیم پسره چی گفته بود فقط موقع بیرون
رفتن به استاد گفت به تو ربطی نداره که خوب اندکی ما حال کردیم!! حالا رفته بیرون استاد مثه بچه کوچولو ها بهش فحش
لایت! میده معمولا هم اگه بیرون بهش انتقاد کرده باشن میاد با داد زدن های زیاد سر ما خالی میکنه درحالیکه قلبا نمیتونه آدم
بدی باشه بخصوص که امروز بعد از یه ساعت صغری کبری کردن سر کلاس گفت من باهاش تله پاتی دارم !!! فک کن! چرا؟
چون نمره یکی از بچه ها رو حدس زده بودم:)) آخرشه نه؟! من چون خودم درس میدم خیلی رو رفتار استادا زوم میکنم و
مقایسه میکنم مثلا ما تو دانشگاه یه استاد داریم واقعا نمونه از هر نظر، تازه استاد دانشگاهم نیست، پزشکه، که قراردادی
درس میده ،ما یه پسره تو کلاسمونه انقد این بشر بی مزه اس و چرند میگه حد نداره دفعه پیش که اصلا حرفاش بی ادبی شده
بود بعد این استاد انقد خوب اینو میپیچونه یه اصطلاحیم داریم که اینطوری نوشته میشه
lasciamo perdere
(لشمو پردره )
یعنی بگذریم، بیخیال، انقد هروقت این مزه میپرونه استاد این اصطلاحو میگه ما اسمشو گذاشتیم لشمو پردره!! بعد استاد
مودب، همه هم با عشق سر کلاساش میان من کلا به این نتیچه رسیدم معمولا استادایی که اشراف کامل به درسشون دارن روی اوضاع کلاس هم بهتر نظارت میکنن حالا
شاید بچه ها شلوغ کنن ولی خارج از چارچوب کلاس نیست
میام مینویسم دیگه مثنوی میشه!!
کیس بعدی کلاسمون یه زن و شوهر بسیار جالب هستن با لهجه غلیظ ترکی بعد حدوادی 50 ساله دانشجوی هم هستن
این دو تا مثه لیلی و مجنوننن انقد گوگولین بخصوص مرده که قراره من برم زنش شم:) با نمکم هستن خیلی دلم میخواد بدونم
بچه هم دارن یا نه چون آدم، دور و برش خیلی کم علاقه زن و شوهری تو سنین میان سالی میبینه بیشتر بهم عادت کردن
چشمای زنه وقتی به مرده نگاه میکنه نمیدونین چه جوریه:) الهییی!!!خوب این چیزایی بود که الان به ذهنم رسید کاش میتونستم پادکست هوا کنم
 Posted by Picasa

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

گاهی اوقات از اون چیزی که فکر میکنی خیلی نزدیک ترن وقتی داشتم بلاگ نیوز و نگاه میکردم شوک شدم وقتی اینو دیدم
جوونای ما به جرم کدوم گناه نکرده از این زندان به اون زندان میشن ....

چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵

Now Again..

خوب تقزيبا 6 ساعت ديگه من به دنيا ميام!!!
تو اين يه هفته بد روزاي شلوغي داشتم وسط تابستون در اوج بيکاري و افسردگي رفتم براي سرشماري ثبت نام کردم حالا الان هر روز 8 تا 1:30 بعدازظهر کلاس آموزش دارم يکشنبه و سه شنبه ها هم که تا 7:30 شب دانشگام خدا به من رحم کنه
اين کلاساي آموزش جالبن از اين نظر که بعضيا مثلا چند تا خانوم با سن هاي بالا اومدن براي آموزش سرشماري بعد يه سئولايي ميکنن:))
خانمه ميپرسه ببخشيد استاد اگه رفتيم در يه خونه اي بعد معذرت ميخوام يه خانمي حامله بودن همون لحظه هم دردشون گرفته بود ما بچه شونو جزء آمار حساب کنيم يا نه!!!خدايااا
اميدوارم هيچ وقت پير نشم ميترسم
خلاصه که ديگه دلم ميخواد از کلاساي دانشگام بگم ولي انقد پشه داره منو ميزنه داغون شدم:))
فعلا
الحمدلله هم که هيچ کس تولد من هيچ وقت يادش نيست يه سال که روان پريش شده بودم براي خودم گريتينگ فرستادم:)

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

مراسم



 Posted by Picasa

آماده سازي سالن


 Posted by Picasa
خوب بعد از چند روز صحبت و نظر و تشويش (البته نه خيلي براي من) برنامه برگزار شد
مراسم صميمي و خوبي بود ساده برگزار شد و نشون دهنده اين بود بچه هاي استاديوم خيلي راحت تر وصميمي تر ميخوان همه با فعاليتهاشون آشنا شن.
بعضي از دوستا خيلي زحمت کشيدن واقعا ممنون
سالنمون يه مستطيل تقريبا دراز بود که به حياط ختم ميشد خانم طالبي که واقعا خيلي زحمت کشيد و با روي خوش حسابي کمکمون کرد صندليا و ميزا رو مرتب کرده بودن وقتي رسيديم اونجا فقط يه چند تا ميز و جابجا کرديم بعد هم نوبت هماهنگي صدا و ويدئو پروجکشن بود که شايد سخت ترين کار بود ما هم تو اتاق کناري حرفايي که ميخواستيم بزنيم و مرور ميکرديم نميدونم چرا ولي اضطراب پيدا کرده بودم!! رفتم توي دستشويي بغل اتاق تا يه ذره تمدد اعصاب کنم که البته بوي توالت نميذاشت! همين طوري که توي آينه نگاه ميکردم يه دفعه صداي پرستو رو شنيدم: برنامه شروع شده بود بعد محبوبه حرف زد بعد هم نوشين که چون تازه از راه رسيده و اصلا مرور نکرده بود حرفاشو، از همه باحالتر حرف زد!! البته خود بازيم تاثير داشت هيجان استاديوم بالاخره يه چيز ديگه بود بعد من حرف زدم تند تند ، یکي از مشکلاتي که داشتيم بلندگوهاي سالن بود طوري که بعد از اينکه حرفام تموم شد حس کردم 5 دقيقه رو نرو ملت راه رفتم!! و بعد نسرين بازي بوسني رو تعريف کرد بعد هم جعفر خان و شادمهر حرف زدن!! که خيلي جالب بود حرفاي شادمهر توي اميرکبيرم خيلي جالب بود
بعد صرف افطار که از نون و پنير ساده ما به آش و کتلت خوشمزه اي رسيده بود!! و بعد نمايش فيلم، منم که بار 10 ام بود داشتم فيلمو ميديم وسطش اومدم تو حياط و از حرف زدن با بچه ها لذت برديم بعد از فيلم هم مردم بلند شدن و سرود اي ايران آخر فيلمو خوندن که تا اومدم عکس بندازم چراغا رو روشن کردن خلاصه که جمع خيلي خوبي بود عکسا روزنامه نگارا و آدمهايي که فک کنم نظرشون بعد از اين مراسم نسبت به رفتن توي استاديوم تا حدودي عوض شد بقول جعفر خان اعتراض به محدوديت هاي کوچيک نشونه وجودمحدوديت هاي بزرگتره
يا يه همچين چيزي!! امروز تو بعضي وبلاگا از قول خودم يه چيزايي خوندم که موندم!! يادم نمياد من همچين حرفايي رو گفته باشم

راستي خدا ميدونسته منه تو چه روزي به دنيا بياره 19 مهر روز فوتبال و دخترانه!!!