جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۵

من صبر کردن و شايد فراموش کردن و تو صورت اکبر و کسايی که دوستش دارن ديدم وقتی جايزه هاشو گرفت اشک تو چشمام جمع شد و احساس غرور کردم به عنوان يه انسان٬
ديدم يه آدم برای اينکه از ايده لوژيهاش کوتاه نياد بايد چقدر سختی بکشه و صبر کنه يه سال پيش خواب يه همچين روزيو اصلا نمی ديدم...

هیچ نظری موجود نیست: