شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

نزدیکی،خیلی

دو سال پیش زلزله بم، پارسال سونامی، چند روز ه انتظار میکشم فک کنم دیگه نوبت تهرانه اشکاتونو جمع کنین فاجعه نزدیکه! تموم اون جینگولک بازیایی که سر بم در آوردیم به اسم همدردی این بار سر خودمون میاد یادته چقد حال میکردی که یه هفته از نزدیک میتونی رضا گلزار و ببینی به بهانه خیریه؟؟
کارای دیگران پیشکش
حالا نوبت خودمونه فقط امیدوارم کل این دستگاه عریض و طویل حکومتم از بین برن قم با خاک یکسان شه شاید نسل بعدی یه نفسی کشیدن
حواستون باشه امریکاییا به هوای کمک نیان و بعد موندگار شن
برات خوبترینا رو آرزو میکنم
تنم مور مور میشه از هر لحظه فک کردن به زلزله...

جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴

...

زندگی به سختی ادامه داره از يونی بطور کامل منصرفم کردن کاری هم نيست من دوباره برگشتم به سال ۸۱  يعنی انگار نه انگار من ۳ سال پير شدم .....

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴

سال یلدا

امسال بی حالترين و بی خود ترين شب يلدای تمام عمرم بود نه از انار خبری بود نه از آجيل ٬هيچی٬ اين فاميلامونم اگه ما يه حالی بهشون داديم٬ داديم؛ اگر نه که اونا اصلا نميگن خرتون به چند من...انقد دهنم آب افتاد وقتی صنم و مامان نيلو از انار حرف زدنو و سفره شب يلداشونو ديدم....يکی به من بگه دانشگامو چيکار کنم؟؟چرا خوشی به من نيومده؟؟

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

يک پست طولاني هنري

این چند وقته حسابی فعالیتهای فرهنگی و هنری کردم اولیش که چهارشنبه اون هفته بود 16 آذر رفتم فرهنگسرا نیاورون نقد و بررسی فيلم حکم٬ تازه ساعت 6 بود راه افتادم رفتم دم شهرداری واسه نیاورون ماشین پیدا کنم حالا سوار که شدیم یه دونه از این راننده خطیای جمشیدیه ،عوضی سر دزاشیب محکم زد به سپر ماشین٬ حالا پیاده شده دعوا را بندازه به راننده که یه پسر جوون بود گفتیم تو رو خدا هیچی نگو این معتاد و عوضیه یه بلایی سرت میاره بی پدر٬ این این هیچی نگفت رفت سریع سوار ماشین شد دنده عقب اومد دوباره کوبوند به سپر و بعدم گاز داد و فرار کرد حالا من چون قبلش زنگ زده بودم میدونستم بلیط نداره میخواستم زودتر برم شاید یکی بلیط اضافه داشته باشه حالا هی ماجرا پیش میومد
خلاصه که رفتم دم در وایسادمو این چند وقتم همش افسوس نداشتن یه دوربین و میخورم واقعا که اگه دوربین داشتم چه عکسایی که اینجا نمیذاشتم اونجا که کسیو راه نمیدادن عده نسبتا زیادیم دم در سالن خلیج فارس که نمیدونم چرا یه همچین اسمی روش گذاشتن جمع شده بودن خلاصه کلوم که دردسرتون ندم هر چی از ساعت 7:30 میگذشت از جمعیت کم میشد ولی هنوز 15 نفری اونجا بودن جالب تر از همه یه آقایی بود قد کوتاه لاغر با موهای یه دست نقره ای که ظاهر مرتب و منظمی داشت و یه کتاب با یه روزنامه بانی فیلم دستش بود یه جورایی حس میکردی عاشق کیمیاییه ظاهرا از راه دوریم اومده بود دلم خیلی واسش سوخت وقتی از کیمیایی خواهش میکرد بگه اجازه بدن بره تو سالن کیمیاییم چی بگه گفت از نظر من که مسئله ای نیست...منم که چسبیده بودم مظلومانه به در و از اونجایی که همیشه تنهام حرفیم نداشتم با کسی بزنم اولین کسی که اومد و من دیدمش سعید پیردوست و خانوادش بودن چند تا آدم بانمکم کنار من وایساده بودن سعید پیردوست هم با يه خانوم ژیگولو و يه پسر چاق با یه قیافه فوق العاده خنده دار اومده بود کله شو ور داشته بود فرق وسط کرده بود حالا دو سانت بیشتر مو نداشت وقتی داشتن رد میشدن دیگه تیکه بود که بغلیای من مینداختن هی میگفتن کیوون کیوون عمه شاخی و صدا کن !لیلون کجاس... حالا وقتی مسعود کیمیایی اومد جالب بود مسعود خان و بر بچه ها تقریبا فک کنم اواسط فیلم رسیدن حدود 8 آروم آرومم میومدن پولاد جلوتر بود یه خانوم میان سال که بغل من بود گفت گوگوش کجاست یه پسره گفت اینو باید از مهرداد خواننده بپرسی یه پسر دیگه هم خیلی بچه بانمکی بود گفت همش تقصیر این پولاد ه دیگه هی گوگوش قرمه سبزی درست میکرد میگفت اه من نمیخورم زن بابا!! اینا چیه پختی...پولاد جانم از بغل ما رد شد و اینم بگم که من شنبش فیلمو تو سینما فرهنگ دیده بودم حالا یه عده که تازه اونشب میخواستن فیلمم ببینن ... حالا دیگه هی همه پراکنده میشدن من مثه بچه مظلوما از پشت شیشه نیگا میکردم که یه آقایی که نمیدونم دستیار کیمیایی بود یا از مسئولای اونجا اومد گفت خانوم لااقل بیان برین تو راهرو وایسین بیرون سرده!! گفتم چه فایده وقتی نمیشه فیلمو دید گفت چرا نمیشه بیا برو تو!!! آقا به همین راحتی من رفتم تو حالا رفتم گوشه سالن قایم شدم نندازنم بیرون که مسئول حراست اومد گفت چرا قائم شدی بیا٬ من یه ذره ترسیدم دیدم نه منو داره ميبره دم اون یکی در سالن بهم گفت بلیط داری گفتم نه!! گفت خیل خوب بیا بشین اینجا٬ یه صندلی خالی واسم پیدا کرده بود کلی ذوق کرده بودم فیلم اونجاش بود که کارینا کیمیایی داره گیتار میزنه راستی اول که اومدم عزت جونو دیدم آخی جیگریه خلاصه فیلم با کیفیت بد تصویر دیدمو در کنار سر و صدای بچه های مردم تا اینکه از مهمونا دعوت کرد بیان رو سن عزت جونو٬ کیمیایی و لیلا و پولاد٬ زرین دست و خانزادیو٬ بچه رضا و پاچه خوار اعظم جواد طوسی یعنی صدرحمت به جان نثار همه صحبت کردنو این لیلا هم کفر درستکار مجری مراسم در آورد بس که ناز میومد یه کلمه میخواست حرف بزنه انقد غمزه میومد ملت روانی شدن!!حالا جالبیش از رضا یزدانی خواست حرف بزنه گفت ما خواننده ها از رو نت و نوشته هم اشتبا میخونیم واسم سخته بخوام حرف بزنم البته یه رب حرف زد ولی خوب حرفای قشنگی زد حاشیه های جالب مراسم یکی اونجا بود که یکی از کیمیایی پرسید برای ما از بانوی آواز ایران بگید یه دفعه همه خندیدن و کیمیایی دستاشو برد بالا حسابی دست زد دیگه پولاد ریسه رفته بود یه جای دیگه یه پیرزنه وروره جادو بود که یه نیم ساعتی اظهار فضل کرد ملت کم مونده بود بلند شن بزننش همین باعث شد سئوالای ما که زیادم بود و رو کاغذ نوشته بودیم رو فقط درستکار تند خوند بدون اینکه جواب بدن من که گفته بودم: بوم تو صحنه عزت لب دریا معلوم بود و موقعی که پولاد تیر خورد سیم چاشنی خفن معلوم بود بعدم پرسیدم چرا نسخه اولیه تدوین که همه میگن جالبتر بوده رو نمایش ندادین با اینکه زمانشم مناسب بوده؛اصل ماجرا موقعی بود که اومدیم بیرون با مجید انتظامی سلام و علیک کردم جالبیش اینکه یه ذره زیادی تحویل گرفت و خیلی تشکر کرد و من تعجب کردم.. منم که عین این موجودات ... همش چشمم دنبال پولاد بود آخر سر دم در باهاش حرف زدم و با مسعود کیمیایی و فقط حیف که دوربین نداشتم صد حیف با رضا خیلی حرف زدم چون قیافه اش واسم خیلی آشنا بود بعدم آژانسی که یه ساعت اونجا وایساده بود و اسم منو اشتبا یارو شنیده بود سوار شدم و اومدم کلی حال داد واقعا٬ فقط بعدش که اومدم خونه دوباره همون تصاویر دردناک هواپیما...
سه شنبه هم با بچه دختر داییم رفتم خانه هنرمندان فیلم پشت صحنه فنز اونجا هم خیلی حال داد علی تبریزی ساخته بود بعد حبیب رضایی نگار اسکندرفر سیف الله صمدیان که خیلی دوست داشتم ببینمش حرف زدن کمال تبریزی و ترانه هم بودن برای کسایی مث من که هر چی تلاش کردیم بلیط فنز پیدا نکردیم غنیمتی بود..5شنبه هم رفتم کنسرت مهرداد حالا یه دوست عوضی من که قرار بود با من بیاد شب قبلشم رفتیم در خونه مهرداد اینا بلیط گرفتیم طبق معمول همیشه٬ زد زیرشو نیومد منم تنها با آژانس رفتم که خود آژانس ماجرایی داره یه پیره مرد کر عوضی-منم که به کرا آلرژی دارم البته به کسایی که خودشونو به کری میزنن کنسرتم خوب بود ولی تو یه سالن کوچولو با صدابرداریه بد بود از اونجا هم که دم کلیسای تو کریمخان بود با اوتوبوس اومدم خونه راستی بگم اونشب که از خانه هنرمندان میومدیم سوار تاکسیه تجریش شدیم دلم واسه راننده تاکسیه انقد سوخت یه پسر درست و حسابی شاید حتی تحصیل کرده که داشت عمرشو تو این گند شهر تموم میکرد دیروز سه شنبه هم برای آخرین بار مث یک انسان قاطی دوباره رفتم حکم راستی چه خوب که فرهنگ بلیط صبحاشو نصف قیمت کرده نمیدونم این ربط به بدبختیای دانشگام داره یا نه که دلم میخواد همش برم این جور جاها٬ آهان راستی شنبه هم رفتم یه بوس کوچولو خوشم نیومد بجز بعضی جاهاش مثه اونجاش که توی جاده خیلی خوشگل داشتن رانندگی میکردن اینم از عقده بی هوایی دقت کردین که تجریش آلوده ترین نقطه تهرانه جایی که یه وقتی ملت میخواستن هوا بخورن میومدن اونجا4:59 AM 12/21/2005

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

مثل پولاد

من امشب به سختی رفتم جلسه نقد و بررسی حکم البته مهم تر از اون ديدن پولاد..به خدا من ass hole نيستم تو اين شرايط٬ ولی  نميدونم...هيجان زده بودم حيف که دوربينم USB سوخته و عکس ننداختم...الان يه خبری شنيدم پوکيدم يکی از بچه هام عروسی کرده دخترم .. ننه اش هم دعوت نکرده يعنی اصلا عروسی نگرفته راجع به دخترم تنها دخترم تو مدرسه يه بارم ديگه ام يه چيزی شنيده بودم که برقم پريده بود و اون اينکه hamele شده بود و کورتاژ کرده بود

چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۴

جان نثار افشار


عجب آذری بود امسال تازه هنوز نصفش گذشته ديروز تو اخبار ساعت ۲ بود که خبرنگار واحد مرکزی خبر تلفنی داشت ميگفت من از اينجا رد ميشدم ديدم اين فاجعه رخ داد...مشالا تلويزيون که ۲∕∏ عقبه ياد زلزله بم افتادم ...خبرنگار گفته بود هواپيما C-130 بوده پيش خودم گفتم خوب هواپيما باری بوده که ديگه چيز خاصی ازش نميگن رفتم حموم از تو حموم ميشنيدم که مامانم اينا صدای تلويزيونو بلند کردن و به چيزی دارن گوش ميدن ...از حموم که اومدم داشتم همين طوری از کنار تلويزيون رد ميشدم که گفت بيش از ۱۰۰ نفر کشته شدن نه نه مگه هواپيما باری نبود؟؟ياد زلزله بم بازم افتادم که يکی ميگفت موقعی که ميخواستيم با اين هواپيما فرود بيايم يکی يه دونه کيسه بهمون ميدن که تو اون بالا بياريم...وقتی يه لحظه گفتن که برای مانور ميرفتن و از خبرنگارا بودن سريع ياد عليرضا افشار افتادم با اون قيافه دوست داشتنی يکی از خوبترين و دوست داشتنی ترين خبرنگارا که يه دفعه به مناسبت روز خبرنگار داشتن پشت صحنه گزارشاشونو پخش ميکرد افشار و نشون داد که وسط يه مانور داشت رپرتاژ ميداد يه دفعه يه تانک پشت سرش شليک کرد و اونم حسابی ترسيد.... امروز ضرغامی ميگفت سردار صفوی واسش تعريف کرده عليرضا افشار چند روز پيش اومده پيشش برای مصاحبه خواسته باهاش عکس بندازه صفوی گفته هرکی با من عکس انداخته شهيد شده اونم گفته اشکالی نداره شايد ما هم خواستيم شهيد شيم....وقتی اسامی اعلام شد ديدم درست فکر ميکردم...حميدرضا خيرخواه از صبح بخير ايران که برای من بيشتر يادآور برنامه شبستان و همکاری با ضياء آذری بود که توقع داشتم ديشب يه ويژه برنامه برن براش...ووو مسعود جان نثاری از راديو اونايی که راديو گوش ميدن امکان نداره صدا و گزارشاشو يادشون برهو خيلی ديگه از انسانها.. و مسئولايی که راحت ميگن اينا شهيد شدن اينا دارن واژه شهيد و هم مثه بسيجی به ابتذال ميکشوننچقد از ديروز تا حالا گريه کردم و خنده ام ميگيره از يه برنامه روضه رضوان! که ديروز ساعت ۵ اينا بود رييس هواپيمايی اومده بود و چقد تعريف ميکرد از خودشون و حرف ميزد راجع به پروازای حج

راستی اينو ميدونستين اکثر کسايی که تو هواپيمايی کار ميکنن هيچ وقت سوار هواپيما نميشن؟! يکی از استادای درست و حسابيمون که تو قسمتای تعمير و نگهداری رفت و آمد داره هيچ وقت سوار هواپيما نميشه فقط پارسال برای عمره اونم با پرواز سعودی ...منوچهر نوذری هم رفت...نميدونم .. فقط ميدونم حتما بايد اعتراض کنيم به اينکه چرا انقد که فلسطين و عراق مهمه بچه های ايران نيستن چرا مرگ تدريجی ما (آلودگی هوا) مهم نيست چرا هميشه همه چی اسقاطيه چرا انقد حادثه جاده ای و هوايی رخ ميده منی که به همين راحتی ميميرم انرژی اتمی ميخوام چيکار تو رو خدا بيان اعتراض کنيم همون طور که پرستو گفت ...

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴

در گوشه شور

ديروز طبق معمول تنهايی رفتم سينما:حکم اونم به شيوه خودم در سيم ثانيه !شنبه ها معمولا خوب بليط گير نمياد هفته پيششم رفته بودم عروس فراری  فک کنم در عرض يه ربع !خودمو رسوندم تازه فاصله خونمون تا سر خيابون ۱۰ دقيقه راه پياده٬ديروزم از قبل قرار بود برم اون آموزشگاه که درس ميدم مشالا اين کلاس اين دفعه حسابی شلوغه  خلاصه که من از ساعت ۱۰ تا ۱۲ حسابی فک زده بودم حالا با حال بد و سر درد ناشی از بی اکسيژنی اومدم خونه مامانم ميگه دختر خالم سی دی داده رايت کنم هم زمان هم بنده موقعی که داشتم ميرفتم دستشويی احساس کردم کثيفه رفته بودم جرم گير آورده بودم دستشويی رو ميشستم!! خلاصه که دو و نيم - دو وچهل دقيقه فک کنم اومدم از خونه بيرون و به سرعت تا سر شريعتی و پيش بسوی فرهنگ واسه سانس ساعت ۳...خوشبختانه يه دونه بليط بيشتر نداشت و اونم من خريدم !! و رفتم رديف ۴ شماره ۸ حالا يه ۱۰ دقيقه از فيلم رفته بغل دستيام که تازه اومدن ميگن ببخشيد اگه شما يه نفرين٬ ميشه اين بليط اضافه ما رو بگيرين رديف ۶ بشينين ما يکيمون تک نيوفته؟ ما هم خلاصه حس انسان دوستيمون گل کردو قبول کرديم حالا نگو شماره ۲۵ يعنی قشنگ ته رديف ۶ بود اولشم که دو تا پسر اشتباهی يکيشون جای من نشسته بود مسئول سالن اومد جابجاشون کرد و منو نشوند بغل دستشون! نميدونم چرا انقد پسرای درست و حسابی خجالتين در عوض پسرای بی ريخت و عمله پررو؟؟؟ها ها؟؟حالا از فيلم بگم که فيلم و نميتونی بگی فيلم خوبيه يه جوراييه مثلا يه صحنه هايی داره که خوشت مياد ولی در کل چيزه خاصی نيست حالا من فرض کنين دلم برای يه آسمون آبی تنگ شده تو اين فيلم نميدونين آسمونش چه رنگ و لعابی داشت دريا هم کلی خوشگل شده بود در همين فکرا بودم که يه دفعه در يه نمای نزديک بوم صدا همچين درسته تو کادر بود همه يه دفعه با تعجب يه چيزايی گفتن يعنی کارگردان و تدوينگر يه بارم برنگشتن فيلم و ببينن خلاصه که عيش ما زايل شد فيلم يه جورايی گنگستری بود ولی نتونسته بود يه فيلم گنگستری درست و حسابی در بياره  ايده رو خراب کرده بود بخصوص که پولاد يه جورايی يه چهره جديد و خوب برای اين نقش بود بطوريکه بنده به طرز مازوخيسم واری عاشقش شدم من موندم اين چه جوری از اون پسر غاز غلنگ فيلم تجارت تبديل به يه پسر قد بلند با اون قيافه خاص شده راستی اين بهرام اين وسط چيکاره بود؟ بقول يکی اگه اينو مريلا زارعی نبودن چه اتفاقی ميوفتاد؟ بخصوص که تازگيا نميدونم چرا بهرام لحن حرف زدنش تو تموم فيلماش مثل هم شده تازگيا سی دی ازدواج صورتی و ديدم تو فيلم کمدی با لحن فيلسوفا حرف زده اينجا هم همين طور يه جورايی نقشش قاطی داره دلم پولاد ميخواد يه جورايی ه ووی آخی بچه مادرشم مرده نميدونستم حالا فرض کنين يه صحنه داره تو فيلم کارينا کيميايی داره گيتار ميزنه حالا من اون وسط ياد مجتبی سميعی نژاد افتادم زندانی شدن بدون شکنجه و آزارم که باشه غير قابل تحمله...بعدشم بنده دچار نوستالژی شده بودم از طرف امامزاده اسمعيل داشتم پياده ميومدم بالا اونم با سرعت البته پنهان نميکنم که فکرای بديم به ذهنم خطور کرد!! خلاصه از سفارت روسيه که رد شدم مامانم زنگ زد گفت برو نون سحر باگت بخر منم راهم و کج کردم از طرف دادسرا حالا سر شريعتی که رسيدم نميدونم چم شد انگار يه نفر به آدم يه آمپول پر ويروس بزنه همه بدنم درد گرفته بود گلاب به روتون چنان جيشم گرفته بود داشتم ميموردم در صورتی که من وقتی بيرونم امکان نداره دستشوييم بگيره دل و کمرم درد ميکردا فقط عرق سرد ميريختم از سر صدر تا خونه به يه مصيبتی اومدم به نظرم يه دليلش اين بود که تو اون هوا اون همه راه و پياده اومده بودم اونم به سرعت... اومدم خونه تو دماغم پر سياهی بود ...قدر زندگی تو جاهايی که هوای سالم دارن و بدونين خلاصه...

پولاد کيميايي

bahram

پیش درآمد در روح الارواح

سلام من خوبم؟ نه نيستم الان که دارم مينويسم يه جورايی قلبم درد ميکنه ..قلبم شکسته؟ نه٬  سابقه بيماری دارم؟ نه٬ پس دردم چيه ..دردم اينه بخونين بعد هی نگين غرِ و اين حرفاست به جايی رسيديم که ديگه توان زندگی نداريم{ اينو بدون کوچکترين اغراق ميگم}قابل توجه که ما نزديکيای تجريش زندگی ميکنيم يکی از مناطق بحرانی...خيلی اعصابم خورده يه جورايی که کاری از دست خودم ساخته نيست برای خودم و اطرافيانم٬ نگيد درد بی درديه لطفا٬ چه دردی از اين بالاتر که الان انقد سرم سنگينه و درد ميکنه که به زور دارم مينويسم خدا جون چه گيری افتاديم اينجا٬ کاش شهرستانی بودم کاش تو ده زندگی ميکردم نه نگران زلزله بودم نه ترافيک نه خواهری که هر روز بايد از خيابون وحشتناک شريعتی بگذره نه وبا نه درختای قشنگ همسايه که فدای برج سازی شد نه هر کوفت و زهرمار ديگه انقد هوا بد ه که ديروز واقعا مرگ و به چشای خودم ديدم من چيکار بايد بکنم... کاش اون زمينای لعنتی شمال فروش ميرفت ميتونستيم بريم يه دهی جايی يه خونه ميخريديم راحت ميشديم از دست همه شمرون ما رو پس بدين اسرائيليا!!

havaye tehran in taze khubashe Posted by Picasa