چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۴

روزهاي جشنواره

از روز اول جشنواره راجع به 2 تا فیلم قرار بود بنویسم یکی چند میگیری گریه کنی و ستاره بود که جفتشو تو سینما آستارا دیدم که اصلا فیلم دیدن توش حال نمیده فیلم چند میگیری... ماجرای منوچهر نوذری خدا بیامرزه که بعد از سالها اومده ایران و میخواد که یه سر و سامونی به مقبره خانوادگیشون بده و یه مراسم تدفین آبرومند برا خودش بگیره تیکه های طنزی که تو فیلم بود چون خوب خود نوذری فوت کرده بیشتر آدم ناراحت میکرد یه فیلم معمولیه که خیلی ارزش دیدن نداره فقط به نظرم شهرام حقیقت دوست تونسته تو یه نقش طنز به کمک گریم مناسب و لهجه، خوب بازی کنه. فیلم بعدی هم ستاره بود ، بود که فیلم بدی نیست یه جورایی نوستالژیکه و البته هشدار دهنده است در مورد هنرمندایی که پیر میشن، آینه شکسته پشت سن المان جالبی بود برای نشان دادن شکستگی چهره هنرمندایی که یه روزایی برای دیدن فیلم یا تاترشون مردم صف میکشیدن فقط من صیغه موهای اندیشه فولادوند و نفهمیدم فک کنم کلاه گیس واسش گذاشته بودن.

روز یکشنبه هم ساعت 1 بعداز ظهر خانه روشن و دیدم، نمیدونم چه چیزی خاصی به این فیلم میشه گفت، من میگم ملال آور در حالیکه میتونست بهترم باشه میدونین تو لا اقل 80% فیلمایی که دیدم همه شون مشکل پایان داشتن یعنی خیلی یخ و بی مزه تموم میشن یا زیادی هندی میشن حالا چیز جالب تو این فیلم این بود که موقعی که فیلم تموم شد تقریبا کسی دست نزد ولی عوامل فیلم همچین برای خودشون دست میزدن که نگو جالبتر اینکه یکی اون وسط بود که کلاه پشمی سرش بود و ریش داشت و عینک افتابی و... یکی یه دورم همه رو ماچ کرد! دقت که کردم دیدم کاوه کاویان ه آخه بابا تام کروزم انقد استتار نمیکنه که این کرده بود

روز دوشنبه یه اتفاق جالبی افتاد تو برنامه برای من ساعت 1 و زده بود پروانه ای در مه و ساعت 3 هم شاهزاده ایرانی که من تصمیم داشتم جفتشو بفروشم همون طور که قبلا گفتم قبل از اینکه از خونه بیام بیرون یه دعوای درست و حسابی با مثلا مادرم سر پول داشتم و اونم برای بار هزارم گفت گورم از خونه اش گم کنم بعد انقد عصبی بودم که کیف پولمو یادم رفته بود بیارم و تنها امیدم این بود که مسئول بانک نفهمه من قراره برم جای مامانم پول بگیرم(چه بدبختی ها پول خودمونم باید با ترس و لرز بیریم بگیریم چون حساب به اسم کس دیگه اس) خلاصه که مسئول بانکم نفهمید و من از فقیری و صفر مطلق به یه کیف حاوی 293 هزار تومن رسیدم حالا انقد دیر شده بود که نگو وقتی رسیدم دم سینما دیدم بجای فیلم تو برنامه، ستاره بود و گذاشته کلی بخودم فحش دادم که چرا قبلا رفته بودم پول داده بودم و فیلمو دیده بودم هرچیم التماس کردم کسی بلیطمو نخرید آخر سر خودم رفتم تو سینما نشستم دیدم، وقتی اومدم بیرون دیدم بربکس دم سینما فرهنگ( که باید بعد از جشنواره واسشون یه دیسک کمر و یه جفت پا مصنوعی بخرن بس که اینا تو صف وایمی سن) میگن که قراره به نام پدر و بدن منم به یکی تو صف 2000 تومن دادم تا واسم بلیط بگیره خودمم جلدی پریدم رفتم آستارا بلیطمو فروختم و برگشتمآقا خلتر از این مسئولای سینما فرهنگ من کسیو ندیدم آخه شما که آخرش بلیط میفروشین چرا انقد ملتو تو صف نگه میدارینبه نام پدر خوب چون ما انتظارمون از حاتمی کیا زیاده خیلی جزء فیلم خوبای اون محسوب نمیشه کلا بقول یکی از دوستا که نوشته بود حاتمی کیا بعد از هر فیلم خوبش یه فیلم متوسط میسازه البته میدونین ایده فیلم خیلی خوبه یه موضوعی که تا حالا کسی مطرحش نکرده اونم کسایی که بعد از جنگ میرن روی مینهای جا مونده از جنگ خودم چند سال پیش بچه ای و تو تلویزیون دیدم که فرض کنین تو 10 - 11 سالگی 2 تا پاش قطع شده بود از این وحشتناکتر واقعا نمیتونه باشه از دیالوگای گلشیفته خوشم اومد که التماس میکرد به باباش که نذاره پاشو قطع کنن و همین طور اونجا که میگفت پا ماله منه اجازه جراحیشو شما باید بدین فقط چند تا کاش داره این فیلم : کاشکی انقد تابلو تبلیغ موبایل سامسونگ نمیکرد ، کاشکی انقد لوس و بی مزه تموم نمیشد یعنی تنها درس فیلم این بود که ای رزمنده هایی که مین کاشتین برا عراقیا، حالا برین مین روبی اونا رو در بیارین بعدم به نظرم کاشکی میشد کس دیگه ای بجز پرستویی بازی میکرد اون خوب بازی کرده ولی اگه کس دیگه ای تو این نقش بازی میکرد فیلم حال هوای دیگه ای پیدا میکرد انقدم با حاج کاظم مقایسه نمیشد(البته میدونم اگه کس دیگه ای بازی میکرد همه میگفتن کاش پرستویی بازی میکرد! ما همیشه ایراد گیریم) خلاصه که فیلم یه صحنه تماشایی داره جایی که ناصر میفهمه مینی که پای دخترش رفته روش و خودش کاشته بوده چقد دردناک و اشک انگیز بود این صحنه(و من همش فک میکردم نکنه دباره جنگ شه؟ نکنه؟...) امروز هم اول به سرعت رفتم بلیط مواجهه رو سینما فرهنگ فروختم بعد رفتم سینما آستارا که مثلا کافه ستاره رو ببینم ولی انقد ترافیک بود که نیم ساعت دیر رسیدم سوار یه تاکسییم بودم که راننده اش یه پسر بچه که فک نکنم گواهینامه ام داشت با سری که حداقل 4 تا جای شیکستگی داشت و همشم داشت از عرق خوریاش تو محرم میگفت حالا من با عجله رفتم تو سینما و کلی التماس مسئول اونجا کردم تا بزاره برم تو حالا رفتم میبینم زمان می ایستد و داره اومدم بیرون میگم نه نمیخوام آقاهه هم گفت من بلیط و پاره کردم یه بار دیگه بیا بدون پول دادن برو تو سینما خلاصه که پولمونو نداد و ما راهی یه موزه سینما شدیم برای وقت گذرونی(راستی شب قبلش مامانم کل پول ازم گرفت نذاشت برم برا بچه ها لباس بخرم منم دوباره باهاش دعوا کردم و بعدم کلی گریه کردم طوری که به طرز تابلویی پلکام ورم کرده بود) داشتم میگفتم این وسطا واسه خودم وقت تلف میکردم بعدم دیدم کافه موزه تعطیله رفتم سر باغ فردوس یه فست فود جدید هست به اسم بارون که رسپشنش زیادی مودبه! غذاشم بد نیست ولی خوب من از غذای خودم زیاد خوشم نیومد بعد رفتم آستارا به آهستگی و دیدم که مفت نمی ارزید در حالیکه من دوست داشتم تو این روزای افسردگی یه فیلم خوب از پرویز شهبازی (فیلمنامه نویس) ببینم ولی نه هنرپیشه هاش چیزه خاصی دارن نه پیام خاصی داره هیچی به هیچیبعدم اومدم با اوتوبوس رفتم قلهک گفتگو با سایه نمیدونم فیلم یه مقداری کسل کننده اس فقط آخرین لحظه فیلم یه جور خاصی خوبه وقتی میره پرلاشز سر قبر صادق هدایت به نظرم ماجرا اگه تو زمان حال وجود نداشت زیباتر و نوستالژیک تر بود بعدم که اومدم بیرون دیدم قراره به جای کافه ستاره تقاطع نشون بده کلی خوشحال شدم ولی تو صف یه دختره رید تو اعصابم، اومده میگه من نمیذارم تو اینجا وایسی میگم باشه نذار بعد هی انگار لجش میگرفت هی میومد میرفت میگفت چرا اسمتو تو لیست ننوشتی ما نمیذاریم کسی غیر این لیست بلیط بگیره میگم من اصلا نمیخوام بلیط بگیرم بازم حرفی هست ولی ول کن نبود دلم میخواس 2 تا محکم میکوبوندن تو دهن خودش و دوستش خفه شن آخر سر یکی از همون بربکس اون جلو اومد گفت بابا این از اول تو صف بوده دختره هم که ضایع شده بود گفت خوب میگفتی کسی اینجا دیده تت قبلا!!!!Fuckخلاصه که آخرش اصلا از یکی که بلیط اضافه داشت به طرز باحالی بیلیط خریدمو زودتر از همه رفتم تو، کلیم هنرپیشه اومده بود نیکی کریمی که البته فک کنم برای مواجهه اومده بود بعد لیلا زارع(یکی از همون ماچونده شده ها!!) مهدی امینی خواه خاطره اسدی السا فیروز آذر مهوش وقاری و محسن قاضی مرادی و باران کوثری با ابروهای کنده شده! هیچ کس نشناختش اول حتی سروش صحت هم نشناختش خود ابولحسن داوودی و زنش بیتا منصوری، تهیه کننده هاش، گریمور و صدابردارش و علیرضا حسینی کسی که تو فیلم پسر فاطمه معتمد آریا س که من یادم بود تو فیلم بعله برون هم بازی کرده بوده تو سالن یه پسر رو دیدم که خیلی شبیه بهرام رادان بود یکیم ازش پرسید بهرام نمیاد اونم گفت نهآقا ما فک کردیم این دادش بهرام رادان ه، حالا وقتی قبل از فیلم صداش کردن بره رو سن کلی تعجب کرده بودم آخه موهاش کلی روشن بود معلومم بود موهای خودشه مدل تیپشو موهاش که عین بهرام! حالا خلاصه که برم سراغ فیلم که یه تریلره واقعا، بخصوص صحنه تصادفش که حتما باید ببینین و ببینین پول عربا چه میکنه!! فیلم کلی هنرپیشه داره که هر کدوم تقریبا تایم محدودی بازی میکنن بعضی یاشون تو این تایم کم شخصیتشون پرداخته شده بعضیاشون نه ،مثلا بهرام غیر صحنه تصادف خیلی ریز نمیشه تو شخصیتش فک کنم بهرام باید بجای خشن بودن یه ذره بدجنسی موذی گریم قاطی نقشش میکرد اون طوری یه ذره طبیعی تر میشد ولی هستن نقشای کوچیکی که سر راست و خوبن مثل نقش داریوش(مجید مظفری) یا نقش دایی تو این تحلیلا منظورم بیشتر شخصیت پردازی یی که توسط نویسنده ها شده نه بازی بازیگرا و دیگه اینکه فیلم هر چی هست یه فیلم استاندارد ه به نظرم سینمای بدنه ما رو باید همچین فیلمایی تشکیل بدن که از لحاظ استاندارد صدا تصویر بازی و ماجرا مناسب باشن چون تو این جشنواره ای که من دیدم خیلیا این مشکل و دارن که میان یه فیلم خوب هنری تولید کنن ایده خوبیم دارن ولی حتی بلد نیستن اون داستانو خوب تعریف کنن مثل به آهستگی یا از دور دست(رامین محسنی) یا تا حدودی خانه روشن(که برای من یادآور ما همه خوبیم پارسال بود) به فردا امیدوارم که اگه زنده باشم میتونم شبانه رو ببینمواقعا من موجود... هستم در حالیکه ساعت 11:20 دقیقه شب اومدم خونه و نزدیک 12 ساعت خونه نبودم و دارم تلف میشم کلی مطلب نوشتم!! 3:49 AM 1/25/2006

هیچ نظری موجود نیست: