سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

باز پلک دلم می پرد...

چشمام خوب نمی بینه
از بین پرده های اشک اینا رو مینویسم
یاد مجله های سروشم میوفتم که سالم سالم تو زیر زمین یه گوشه گذاشتمشون
که چقدر برام مهم بودن و هستن
و یاد مثل چشمه مثل رود
و اینکه بعضی از این شاعرا و نویسنده ها ما رو بزرگ کردن ، ما رو قلم دوش خودشون گرفتن تا بتونیم بالا ترها رو ببینیم
و چقدر من متنفرم که وقتی یکی می میره یادش میوفتیم...  
 
این روز‌ها كه می‌گذرد
 شادم
این روز‌ها كه می‌گذرد
شادم كه می‌گذرد    
این روز‌ها
شادم
كه می‌گذرد ...
 
 

چهارشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۶

sad time

الان حسابی غمگینم بغض گلومو گرفته نمی دونم چرا همش اینطوری میشه دیشب ساعت 10 اومدم برم بنزین بزنم توی کوچه مون یه مردکی همچین سر پیچ گاز داد اومد بالا که آینه بغل من و کامل بست و مالید به عقب ماشین در حالیکه من استپ کامل بودم ... بعد از رفتار وحشی مردک که بگذریم و حرف هایی که بهم زد پلیس اومد و خوب منم گفته بودم میرم بنزین میزنم مدارک نبرده بودم تا رفتم از خونمون مدارکمو آوردم دیدم گفت خوب بیمه هاتو رد و بدل کنین و گواهینامه ات و بده و د برو که رفتن بعد میگم خوب چرا شما گواهینامه ات و نمیدی میگه آخه تو رو مقصر شناختن!!! فکر کن من نمی دونم واقعا به استناد چه قانونی منو مقصر اعلام کرد حالا این وسط هزار تا مشکل دارم بیمه به نام خودم نیست اون مرتیکه بل گرفته و میخواد یه برگ از بیمه و بکنه خودمم 50 تومن ماشینم خسارت دیده یکی به من بگه غیر بغض و گریه چیکار کنم!
جدی آشنا تو راهنمایی رانندگی ندارین؟
اینم از ماشین داری ما لعنتی

دارم کتاب هزار خورشید تابان و میخونم
یه سئوال چرا مهدی غبرایی معروفه؟ چرا سمیه گنجی که مترجم به نظر من خیلی خوبیه ناشرش انقد کتاب و با کیفیت افتضاح و طراحی جلد بد داده بازار و اینا میدونین چقدر تاثیر داره توی فروش؟

جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶

Oggi e mia compleanno!

خوب امروز تولدم بود ولی مثه همیشه چندان کسی یادش نبود و جالبه که من معمولا تولد همه یادمه!
خیلی شیک خودم رفتم برای خودم کیک خریدم! موقع اومدن هم آقا کیوان پشت 1 سوم و دیدم ولی دیگه داشتم از خیابون رد میشدم نشد برم سلامی کنم!
خب چه خبرا ؟
الان به هر کی اینو میگی یا شروع میکنه راجع به اینکه کی عیده حرف میزنه یا راجع به سریالها!!
حالا من راجع به 1 ساعت بحث کردنمون امروز ظهر زیر تیغ آفتاب براتون بگم:
ما یه درس خواندن و درک داریم که متنهای ایتالیایی رو به فارسی ترجمه میکنیم متن ها این کتاب و احتمالا یکی از اعضای طالبان نوشته انقد که ضد زنه ! و خوب حسابی صدای بچه ها رو در میاره توی کلاسمون فقط یه پسر هست که اونم با استاد هماهنگ میشه و از متن دفاع میکنن امروز با 3 تا از بچه ها و این پسر کلاسمون که کلی ادعاهای مرد سالاری داره حرف زدیم و بحث کردیم برام جالب بود حرفهای این پسر و البته حرفهای یکی از دخترا وقتی بحث و کشیدیم به خیانت،  که هنوزم خیلی از افراد متجدد ما خیانت زن و خیلی خیلی بدتر میدونن و خیلی چیزای دیگه دوست دارم هر روز با بچه ها بشینیم و بحث کنیم که چرا هنوز این تفکرا وجود داره...
راستی گفتم بادبادک باز تموم شد؟ آخراشو خیلی دوست نداشتم اولاش خیلی خوب بود ولی این کتاب خیلی  وقتی تموم شد غمگینم کرد و باعث شد ساعتها ناراحت باشم سرنوشت آدمها  خیلی شبیه همه
 تو همین نزدیکیای ما اتفاقای وحشتناکی افتاده که ما شاید چندان بهش توجهی نداشتیم ...

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

بادبادک باز

کتاب بادبادک باز کتاب قشنگیه نثر جالبی داره و شاید خیلی به فرهنگ ما نزدیک باشه یا درست تر اینکه مشابه اتفاقاتی که برای امیر افتاده برای هزاران ایرانیم افتاده
برای من بخصوص که تموم کردن کتابهام تبدیل به یه معضل شده بود خوندن این کتاب، راحت و سریع میگذره
برای من ماجراهای کودکیش مثل بالا رفتن از یه قله بود و چقدر وقتی هی مینوشت این آخرین لبخند حسن بود قلبم درد میگرفت و نگرانش شده بودم ! بعد از اون ماجرا به نظرم کتاب داره از قله پایین میاد نه به معنای بد و ضعف داستان، به نظرم اتفاقا اینجوری اومدن
 هنوز کتابو تموم نکردم دلم نمیخواد یه دفعه بخونمش حیفه یه دفعه طعمش تموم شه!
وقتی این برق وبلاگستان میره دیگه همه جا سوت و کور میشه
ترم جدید که شروع میشه وقتی بخصوص 24 تا واحد برداشته باشی و وسط هفته هم بری خونه مردم درس بدی دیگه خیلی وقتی باقی نمی مونه
الانم که ماه رمضونه که ماشالا وقت عمده مردم پای تلویزیون به باد میره !! فقط قبل از اینکه بیام اینا رو بنویسم یه اتفاق خنده داری افتاد وقتی این سریالا تموم میشه شبکه 5 برنامه بیخودی داره که فکر کنم اسمش جشن رمضان باشه یعنی پارسال که این بود حالا: مهران رجبی و دعوت کرده بود اونم حسابی داشت بامزه بازی در میاورد و مردم از دستش میخندیدن مهمون بعدی برنامه شیرین بینا بود مردم حسابی دست زدن و وقتی اومد روی سن مهران رجبی گفت :خانوم بینا من جای شما با آقایون دست میدم!! سوتیه جالبی بود و مامانم میگفت تا آخر برنامه همچنان سوتی هاش ادامه داشت...
یکی از بیخودیای سریالای ماه رمضون اینه که هر جا میری میبینی دارن راجع بهشون حرف میزنن و خیلی جدی راجع به سرنوشت شخصیتها چه بحثایی که نمیکنن فکر کنین سرکلاس وقتی  استاد راجع حاج یونس و ...حرف بزنه دیگه فاتحه کلاس خونده به امید خدا یه هفته دیگه تموم میشن:) امیدوارم این یانگوم و .. هم به یه سرانجومی برسن یه ملتی خلاص شن
بابا اینا فیلمن لطفا انقد جدی نگیرین:)
خوب
خیلی وقت بود کتاب بادبادک باز و دیده بودم تو کتاب فروشیها ولی نمیدونم چرا هیچ وقت جذب نشدم برم بخرمش تا اینکه بچه های وبلاگستان که حسابی تعریفشو کردن تصمیم گرفتم برم بخرم "کتاب ما " 
که نداشت البته داشت یه دونه ولی ترجمه غبرایی نبود و یه ذره هم کثیف بود که من اصلا نمیتونم تحمل کنم کتابم یه خورده هم، کثیف و ورقاش کج و کوله باشه! خلاصه یادم اومد دوست دوستم! تو شهر کتاب کار میکنه و تخفیفم میتونه بگیره اینه که راه اوفتادم و رفتم خریدمش البته یه کتاب ایرانیم که قبلا راجع بهش شنیده بودم هم خریدم :خط تیره آیلین
راستی رانندگیمم بهتر شده!
آخر هفته تولدمه ولی نمیدونم چرا حس خوبی ندارم ، چشام همش به ساعته ، میپرسم این حسیه یکی میگه خیانته:))
چون که فقط یه سی دی آئودیو تو خونه داشتیم اونم محسن چاووشی بود به خاطر همین همش اینو تو ملشین گوش میدم  و هی صداش میاد تو ذهنم
فعلا