دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

خوب شدم یعنی بهتر شدم زندگی هم روال همیشگیشو داره 24 تا واحد گرفتم این ترم هر روز به جز چهارشنبه ها باید برم دانشگاه وقت بیکاری هم به نسوان این مملکت 60 سال به بالا! کامپیوتر درس میدم شاگرد قبلیم ماشالا متولد 1931 بود ولی خیلی خوب زندگی کرده بود و میکنه کلاسم زود تموم کرد چون میخواست بره امریکا نصف دنیا رو هم گشته بود خدا از این سفرها نصیب ما هم بکنه!!
هوا هم قشنگ شده، بارونیو، برفیو، برگ های خوش رنگو.. فقط حس میکنم وقتی آدم همش سوار ماشینه انگار دیگه نمی تونه همه چیو لمس کنه برگها زیر پاش خش خش کنن و آدم کیفشو ببره آدمیزاده دیگه تا وقتی ماشین نداره غر میزنه خسته شدم و از دست این مردهای خیابونی که آدم اذیت میکنن ذله شدم وقتی هم ماشین داشته باشه میگه نمیتونم برگها رو لمس کنم:)
فقط یه چیزی:
آقایون محترمه قیافتون واقعا برام خنده دار میشه وقتی که می خوام بنزین بزنم همتون میپرین میاین که خانوم بده برات بنزین بزنیم نمی دونم چرا ولی خیلی خنده داره که هیچ جا حقوق زنها و مشکلاتشونو براتون اصلا مهم نیست بعد یه دفعه این جور جاها احترام گذاشتنتون گل میکنه و ... دلم میخواد اینجور وقتا با همون به قول دستگاه های تو پمپ بنزین با نازل پمپ بزنم تو کلتون وقتی یه جوری مثه نا توانانها با آدم برخورد میکنین
اینم از بدبینیا و سخت گیریهای من!
فعلا

هیچ نظری موجود نیست: