یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۶

این چند روز بازیهای تیم بسکتبال دلخوشیهای روزمره ام بود انقد خوب بازی می کردن که یه وقتها شک می کردم این تیم ایرانه یا نه! امروز که خیلی خوشحال بودم که رفتیم فینال و داشتیم حسابی با مامانم بازیها رو میدیدیم و بازیکنا رو که بعضیهاشونو از نزدیک می شناختیم تجزیه تحلیل می کردیم که خالم زنگ زد و گفت صدای جیغ و داد و نمیشنوین؟ گفتم نه بعد معلوم شد که خانم همسایمون با 3 تا بچه فوت کرد و حسابی ناراحتمون کرد بقیه بازی و تو یه حالت ناباوری میگذروندم آخرای بازی ولی دیگه هیجان بازی منو گرفتو و فوق العاده خوشحال شدم
امشبم پویا ی عزیز آورده بود تلویزیون که کاپیتان غایب تیم قهرمان بود!
خیلی تیم بسکتبال و بازیهاشو دوست دارم و یک صدم هیجانی که اینا به آدم میدن و اون تیم بیخود فوتبالمون نمیده:)
این چند روز دوباره رفتم چند تا فیلم خریدم و باهاش روزگار میگذرونم

هیچ نظری موجود نیست: