دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶

مجموعه سعدآباد

دیروز بعد از کلاس رفتیم کاخ سعدآباد کاری که برای دانشگاه آزاد در حکم خودکشی بود!
اوتوبوس گرفته بودن برامون و تو راهم بهمون کیک و آبمیوه دادن موزه هم ورودیه ها رو پرداخت کرده بودن 
جای همه کسایی که از شلوغیهای این شهر دود و گرماش خسته شدن واقعا خالی
دیروز هوا تقریبا ابری بود و یه نم بارونی هم میزد بعد درختای اونجا بی نهایت زیبا شده بودن همش به دوستام میگفتم باور نمیکنم بیرون اینجا یه زندگی شلوغ شهری وجود داره
فقط من لعنتی! دوربین نبرده بودم هنوز دارم افسوس میخورم انقدر منظره های  اونجا و فضای سبز زیبا شده بود در کنار صدای رودخونه که اونجا کلی سرسبزو پرآب بود و مثل دم خونه ما داغونش نکرده بودن
اول رفتیم موزه ملت ، کاخ تشریفات شاه که متشکل از چند اتاق با سقف های خیلی بلند و البته به نظرم خیلی ساده بود در خیلی از اتاق ها بسته بود و اکثرا در سرسراها باز بود که با یه شیشه مسدود شده بود اکثر وسایل عتیقه های فرانسوی بود که چندان هم قشنگ نبود شایدم قشنگاشو برده بودن! ولی چیزایی که خیلی خودنمایی میکرد فرش های فوق العاده بزرگی بودن که تمام سرسراها رو پوشونده بودن و البته گچبری های زیبای سقف که متاسفانه دو سه تا از سقفها شکم داده بود و معلوم بود درست بهش نمیرسن دل مامور موزه هم پر بود از مسئولا و میگفت قدیمی ترین کاخ این مجموعه که کاخ احمد شاهیه دست سپاه و ایناست و برام جالبه بعضیا انگار تو این مملکت زندگی نمیکنن همچین با تعجب آه میکشیدن وقتی بعضی چیزا رو میشنیدن و بعد حسابی عصبانی میشدن که نگو!!
توی زیرزمین هم گالری فرح که الان نمایشگاه بود و سینمای شاه قرار داشت که اونم درش بسته بود روی کاغذهای راهنمای نزدیک اتاق ها نوشته بود که تو این سالن ها آخرین بار از کی پذیرایی شده: کارتر ، سلطان حسین و..کلا جالبه جاهایی راه میری که چند سال قبل یه عده با شکوه و جلالشون اینجاها راه میرفتن
برای من البته نخندینا! جالترین جای کاخ راهروهاش بود که از کنار اتاق کار شاه شروع میشد و میرفت بالا ودوباره از کنار یکی از اتاقهای بالا می اومد پایین چون اصولا عاشق این راههای مخفی(البته چندان مخفی نبود) و متفاوت تو همه خونه ها هستم و مرمرهای سبزش منو شدید یاد خونه قدیمی مادربزرگم انداخت
بعد اومدیم بیرون و یه پیاده روی حسابی که از نزدیک در زعفرانیه رفتیم دم در دربند، موزه صنایع دستی که بعد از اینکه عارف(معاون اول خاتمی) این کاخ و تحویل داده بوده صنایع دستی مختلفی و خریده بودن و موزه درست کرده بودن که البته من زیاد خوشم نیومد خیلی اونجا گرم بود و خسته شده بودم اومدیم بیرون و از فضای خوشگل بیرون استفاده کردیم گروه دانشگاه دیگه میخواستن برن ولی ما گفتیم میمونیم اول رفتیم موزه چهره های ماندگار که تازه درست کرده بودن چیز خاصی نبود 4-5 تا ال سی دی که مراسم و نشون میدادن و عکسهای چهره های ماندگار که البته همه مون میدونیم بعضی هاشون چندان هم ماندگار نیستن:)
 بعد هم اومدیم بریم موزه استاد فرشچیان که چون بلیطامونو خانوم مسئول گروه برده بود نتونستیم بریم تو و مشالاا.. با رفتار بسیار عالی سربازهای اونجا روبرو شدیم 
ولی خوب همین موقع یه گروه ایتالیایی دیدیم که اونا هم میخواستن برن در بالا :) خوب کار ما هم شد استراق سمع اونا(شرمنده ام واقعا!) دم در هم به مسئول اونجا گفتیم ما میریم ساندویچ میخریم میایم ما رو یادتون بمونه چون دیگه بلیط نداریم...
بعد خوردن نهار بغل رودخونه و روی علفای تازه سبز شده رفتیم به سمت موزه برادران امیدوار که بلیطشو به توصیه دوستمون خریده بودیم یه سربالایی جالب داشت با درختای چنار سر به فلک کشیده که خیلی منظره قشنگی بود و البته برای ما که از صبح داشتیم راه میرفتیم یه ذره سخت بود!
قشنگترین موزه فکر کنم اینجا بود، فوق العاده بود این سفر باورنکردنی، حتما یه بارم شده برین ببینین این موزه رو، پر از عکس و لوازم قبایل مختلف و تاکسیدرمی حیوانات مختلف هستش خیلی جالبه از در زعفرانیه که برین باید به سمت شمال برین کاملا تا انتهای باغ فقط حتما قبلش کلی راجع بهشون مطلب بخونین چون پسر راهنمای موزه باید هی سکه بندازین تو دهنش تا یه کلمه واستون حرف بزنه  ماشینشونم تو محوطه بود خلاصه که کلاس بعدازظهرم هم نرفتم و ساعت 4:30 به هوای بازی استقلال اومدم خونه که از بدشانسی زد و باختیم البته حدس میزدم:|
نکته وحشتناک این بازدید این بود که میدیدی کنار رودخونه پر آشغاله پر ظرفای یه بار مصرف و ما چقد گفتیم مردمی که میان اینجا چرا اینقدر بی فرهنگن ولی موقعی که رفتیم دم در دربند که بریم غذا بخریم در کمال ناباوری دیدیم مسئول در ورودی غذاشو که خورد ظرفشو پرت کرد تو رودخونه و اونجایی که ظرفشو پرت کرد پرآشغال بود یعنی خود کارمندای اونجا یکی از عوامل اصلی آلودگی ها بودن من که چند لحظه همین طور بهش خیره مونده بودم
نکته مهم دیگه عدم مدیریت درست بود شایدم عدم مدیریت یکپارچه اکثر افرادی که تو موزه هستن سربازن با لباسای خاکستری زشت که رفتاراشونم اصلا خوب نیست همون لحظه ورود با دو تا از دخترای ما دعوایی کردن که نگو کلا هم نمیدونم شرایطشون چه جوریه ولی خیلی بد خلق بودن ضمن اینکه بقیه سربازایی که با لباس پلنگی اونجا بودن یه ذره باعث تعجب و البته وحشت بخصوص خارجیا میشدن اگرم قراره گارد محافظی وجود داشته باشه با لباسای رسمی نه پلنگی باید باشن جنگ که نیست:)   
حالا یکی بگه همه معضلات مملکت حله همین یکیش مونده:)

هیچ نظری موجود نیست: