سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷

خوب دانشگاهم به سلامتی و میمنت باز شده و از شنبه رفتیم سر کلاس فعلا که خوب بوده 20 واحد برداشتم طبق معمول البته بگم که معمولا انتخاب واحد مضخرفی داریم ما
 ولی خوب با شروع ترم یه خورده فراموش میشه
ماه رمضون هم کم کم داره به آخراش میرسه امسال شب احیاء هم حس و حال درست حسابی پیدا نکردم 
به نظرم آدم باید تو وبلاگش ریزه کاری ها و جزییات زندگیشو بنویسه چون اتفاقات بزرگ که فراموش نمی شن این جزییاته که فراموش میشه 
برای همین می نوسم که دیروز یک شنبه وقتی کلاسمون تشکیل نشد کلی با بچه ها نشستیم و خندیدیم راجع به یکی از دخترا و یکی از استادا که فقط از دختر خوشگلا خوشش میاد و ماجراهایی که با این استاده داریم...

جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۷

چهارشنبه بعد یک شوک کوتاه که به خاطر تموم شدن بیمه شخص ثالث ماشین بهم وارد شد و نتیجه اش اینکه نباید از ماشین استفاده کنم ، شب جالبی و گذروندم با تاکسی (که بسیار وحشتناک میروند ) رفتم آزادی و از اونجا با چند تا از بچه ها رفتیم استادیوم خدایی استادیوم توی شب خیلی ابهت و هیجان داره ولی خوب راهمون ندادن ما که از تک و تا نمیوفتیم ولی کاش راهمون می دادن

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

چیزایی که نوشتم پاک شد کامپیوتر هنگ کرد
ذهن ایده آلم جای دیگه اس و من توی همین زندگی روتین معمولی افتاده ام..
لایحه های مسخره هم تصویب شد و رفت حالا ماجرای این چند روزه کنکور و سهمیه بندیه این مملکت شاهکاره نمی زاره هیچ وقت حوصله آدم سر بره
نگرانم، آدمهایی که قول میدن یکی یکی دارن جا میزنن، استرس استرس...
جمعه رفتم فینال بسکتبال ، جوش فوق العاده بود
ولی یه چیزی بود نمی ذاشت لذت ببرم همش آدمها رو شبیه تو میدیدم وقتی داشتن تور و پاره میکردن اشک توی چشمام جمع شد خیلی های دیگه هم گریه کردن
کلی فیلم گرفتم میزارم اینجا حالا
قسمت خانم ها پر پر بود از روی اون میله های خطرناک رفتیم قسمتی که قزاقستانی ها نشسته بودن سکوریتی ها که پسرهای خوبی هم بودن قزاق ها رو جمع و جور کردن تا ما بتونیم بشینیم یکی از قزاق ها گفت این زنها چی ان من خودم دو تا شو تو خونه دارم ... سکوریتی هم گفت شاید من اصلا دلم خواست تموم این بالا رو بدم خانم ها بشینن..
خیلی حیف بودی..
 

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۷

مجلس جای جالب و البته دردناکی بود پر از آدمهایی که راه حل مشکلات بزرگشونو تو دیدار با نماینده ها می دیدند
آدم مشکلات این آدمها رو میدید واقعا مشکلات خودشو فراموش میکرد
این جور وقتها همیشه حس اون حرف شکسپیر رو دارم که میگه جهان یک صحنه نمایشه وما بازیگراهای اونیم
بعضی هامون جاهای خوب میوفتیم و بعضی دیگه جاهای خیلی بد...
 
دیروز بخاطر این روز بزرگی بود که زنها نشون دادن میتون جلوی قوانین تبعیض آمیز و بگیرن
.
.
.
بعدش جمع شدن دور هم همدیگه، که حال داد و خوش گذشت