یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

سالگرد آیدین نیکخواه بهرامی


دیروز سالگرد آیدین نیکخواه بهرامی بود
توی سالن بسکتبال آزادی، یه برنامه فوق العاده که  من لااقل نظیرش و ندیده بودم تو ایران که همچین یادبود هایی بگیرن
یه مقداری دیر رسیدم و صحبتهای خانواده آیدین و آقای مشحون و نشنیدم .
دم در ورودی چایی و شیرینی و یه دی وی دی از عکس ها و کلیپ آیدین گذاشته بودن ، توی سالن یه استیج زده بودن با پوستر های بزرگش و همین طور گل و شمع،
در حین مراسم عکسها و کلیپ زیبای آیدین از اسکوربرد پخش میشد همراه با موسیقی، بعد چراغ ها رو خاموش کردن و دو تیم وارد شدن تیم ملی با شماره 8 آیدین و صبا با شماره 9 آیدین،
همراه با نورپردازی هر کدوم از بازیکنها معرفی میشدن که همراه با اسم همشون اسم آیدین تکرار میشد
بعد موقعی که تیم داشت گرم می کرد تا بازی کنن لباس تیم ملی و 
بعد بازی شروع شد صمد جزء تیم ملی بود بعد از کوارتر دوباره چراغها خاموش و همراه موسیقی و نورپردازی همه بازیکنا از کنار تصویر آیدین شمع برداشتن و اومدن وسط  زمین،
یکی از آهنگ های حامی پخش شد و بعد دیدیم خودش اومد وسط حلقه بازیکنا و آهنگ بعدیشو خوند و تقدیمش کرد به آیدین و در آخر هم یه لباس آیدین و از صمد به عنوان تشکر گرفت،
دوباره دو تیم شروع به بازی کردن و این بار صمد عضو تیم صبا بود
و در آخر گروهی از اقوام آیدین یه قطعه موسیقی بسیار زیبا اجرا کردن به اسم نادعلی، و در پایان مراسم هم دوباره کلیپ اصلی آیدین و پخش کردن که واقعا غم انگیز بود بخصوص اونجا که خسرو شکیبایی برای آیدین شمع روشن کرده بود...
برنامه فوق العاده ای بود که هم به کسانی که اومده بودن نهایت احترام و گذاشتن هم امیدوارم برای خانواده اش خوب بوده باشه
چند تا فیلم کوتاه هم گرفتم  حیف که انقد سرعت اینترنت کمه که نمی تونم  بزارم  

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۷

رفتیم کنسرت محسن یگانه
فکر می کردم خیلی حالم بد شه ولی نشد
حراست ارشاد تمام سعیشو برای زهر کردن این کنسرت به تماشاچیان انجام داد با روشن نگه داشتن چراغها
این پلیسها الهی بمیرن که راه به راه آدمو جریمه میکنن کیه که بده
این چهارشنبه که بیاد یک ساله که نیستی 
اینم آهنگی که پارسال این موقعها خیلی گوش میکردم 
ولی الان اصلا نمی تونم

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷

راستش امروز انقدر روز اعصاب خوردکنی بود که ترجیح میدم خیلی راجع بهش نگم چون تکرارشم عصبیم میکنه
ماجرا اینه که دو تا کوچه پایین تر از خونه ما سفارت مصر هستش یکی دو روزی بود که تو کوچه پر پلیس میشد و یه سری لباس شخصی تابلو هم در رفت و آمد بودن تا اینکه دیگه امروز دوشنبه که به خاطر روز عرفه و مراسم توی امامزاده صالح میدون قدس و بسته بودن و شریعتی داشت می ترکید ، ظاهرا یه عده هم رفته بودن جلوی سفارت تجمع کرده بودن و فکر کنم دو برابر اینا نیروی ضد شورش پیاده کرده بودن و کل کوچه که ورودی کلی خونه هست و بسته بودن
یعنی ترافیکی درست کرده بودن که بیا و ببین من که کس خاصی و جلوی سفارت ندیدم و اصولا نمیدونم بسیجی ها چرا باید روز عرفه و ول کنن برن جلوی سفارت مصر و نیروی ضد شورش هم صاف صاف وایسن اونجا و هیچ کاری انجام ندن  ولی واقعا روز بسیار وحشتناکی برای ما درست کردن و...
ولش کن ادامه ندم بهتره

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۷

1.از عروسی دختر عموم نگفتم
خوب بود یعنی بد نبود نکته خنده دارش این بود که موقعی که برگشتیم فهمیدیم کلید یادمون رفته بیاریم
خلاصه 40 دقیقه به در کلی ور رفتیم تا باز شد رسما قندیل بستیم!

2.آهان چیزی که باعث شد امشب کلی احساس خوب و اندکی غم انگیز پیدا کنم یکی شعر های مونا برزویی ه که جدیدا شادمهر و علی لهراسبی و قبلا خیلیای دیگه خوندن هر چند که شادمهر با کلیپش گند زده
و آهنگ علی لهراسبی هم اولش یه ماندولین فوق العاده داره...

3.و از همه مهم تر اینکه امشب بعد از چند 
وقت رفتم وبلاگ امیر قادری و خوندم و کلی
 انرژی گرفتم
 دقیقا تو همین روزهایی 
که نوشته در بروژ و دیدم و
 

عاشق مونیخ هم بودم وبلاگ امیر قادری و نوشته هاشو به دلیل خیلی مهم دوست دارم اونم اینه که احساس های خودمو خیلی بهتر از خودم مینویسه چیزایی که نمی تونم قشنگ و درست بگم و خیلی خوب مینویسه
الکس ما رو که دیدین ؟!
در بروژ رو هم حتما ببینین خیلی خاصه
 و کلی جالبه اصلا نمی تونم بگم چه
 جوریه!! 

مونیخ رو هم اگه ندیدین واقعا خیلی ضرر کردین مونیخ از اون فیلمهایی بود که فضای فیلم خیلی منو گرفت و تا همین الان اون صحنه های فوق العاده اش فراموشم نمیشه 

چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷

adsl

من الان مثل کسی هستم شماره چشمش 5 بوده و حالا با لیزر عمل کرده و داره بخوبی میبینه
بله ای دی اس ال وصل شد!
و من اصلا باورم نمیشه صفحه ها به این راحتی باز بشه و فایلهای سنگین( اصلا معیار وزن هم باید تغییر کنه) سه سوت دانلود بشن

فقط چون هیچ عیشی نباید کامل باشه از دیروز تا حالا موس از کار افتاده:|
نمی دونم چرا

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷

مستند + کنسرت + فواد

روزهای شلوغی و گذروندم هفته قبل که هر روز هی دنبال لباس خریدن و این چیزا بودیم و دانشگاه و درس دادن و .. بعد هم 3 روز کلاس فشرده مستند سازی که خیلی جالب بود کلی فیلمهای باحال دیدیم و نتهای جالبی نوشتم این سه روز مثه یه جور زندگی بود از صبح تا شب مثه یه خانواده کنار هم ناهار می خوردیم و..
فیلمهای باحالی که دیدم اینا بود : نانوک اولین فیلم مستند که راجع به یک اسکیمو ساخته شده که تصاویرش واقعا باحال بود ، مستند هیتلر که اونو مثه یک خدا نشون میداد، یه مستند وحشتناک راجع به زندانی های روانی که یک قاضی(وکیل) درستش کرده بود برای اینکه نشون بده وقتی یک نفر و محکوم می کنن به این زندانها، اونا کجا میرن، یک مستند راجع یک دختر کره ای که توسط یک خانواده امریکایی به فرزندی قبول  شده بود و...
و بعد هم سه شنبه شب رفتیم کنسرت بزرگ پاپ، اول از همه که با توجه به ریخت و رفتار جمعیتی که اومده بودن ما به این نتیجه رسیدیم که بیشتر اینها یا مهمونن یا فامیل این حراستیها و مسئولای سالن، بسکه بعضی هاشون بی فرهنگ بودن سر برنامه مهران مدیری که لاینقطع عربده میکشیدن پشت سر ما ، وسطاشم میزدن رو شونه من که یعنی کوتاه تر بشینم! و کلی کارهای دیگه...
ما که شماره مون با اینکه 20 تومن داده بودیم قشنگ ردیف آخر بالکن بود تازه بغل هم، هم نبود! ما هم در یک اقدام ایرانی بازی دیدیم که پایین که خیلی جاهای 40 تومن 50 تومنیش خالیه رفتیم پایین کنار حمید مهین دوست نشستیم که خیلی آدم خوبی به نظر میرسید کم کم بقیه هم از بالا میومدن پایین.. آهان راستی یه بدبختیی کشیدیم تا جا پارک پیدا کردیم این ساختمون به این عظمت یه پارکینگ نداره کلی هم نگران بودیم نکنه برنامه شروع شده باشه که خوشبختانه فکر کنم بعد از 8 شروع شد!
اول مانی رهنما برنامه داشت که نقطه عطفش یه جوون خیلی باحال بود که هارمونیکا میزد و فکر کنم رهبر ارکسترش بود خیلی خوب بودش،
 مانی رهنما آهنگ هاش خوب بود ولی چیزی که نچسبش می کنه اکت روی صحنه شه که اصلا خوب نیست مثلا همون جوون هارمونیکایی انقد اکتش خوب بود آدمو یاد بهرام رادان  مینداخت!
بعد هم برنامه مهران مدیری بود که اول  یه عده همش بی سیم بدست با صدابردار حرف میزدن تا اینکه خودش با تیپ ثکثی! اومد روی سن ، شلوار سفید تی شرت زرد و پیراهن آبی!!  این ملت انقد عربده زدن براش که نگو تازه سر آهنگهای قردارشم به طور مبسوطی قر دادن! یعنی این ملت آب ندیدن و گرنه خیلی شناگر های خوبین ولی برنامه مهران مدیری به نظرم اصلا جالب نبود آخه اصلا گروه دارکوب به صدای مهران مدیری نمی خورد تازه همشم آهنگهای مضخرف تلویزیونیشو اجرا کرد :بیا بریم دشت و ... یه کار بدی که به نظرم تو این کنسرت انجام میدادن این بود که برای پر کردن تایم نوازنده ها شروع میکردن به هنرنمایی و تک نوازی که خیلی گل درشت بود تو برنامه مهران مدیری، انگار که می خواستن کارشونو تو چشم مردم کنن یعنی که ببینین ما چقدر حرفه اییم در کل به نظرم مهران مدیری خیلی ارزشی قائل نشده بود برای اون همه آدمی که اومده بودن 
بعد آنتراکت دادن و بعدش برنامه رضا یزدانی بود
بین انتراکت یکی از آشناهای جلویی ها اومد و گفت برنامه رضا از همه بهتره من که راستش فکرشو نمی کردم ولی واقعا برنامه رضا یزدانی خیلی خوب بود به نظرم تنها کسی بود که واقعا با انگیزه و احترام به تماشاچیها برنامه اجرا کرد چند تا ترک نوستالژیکشو اجرا کرد و بعد یه ترک به اسم کارتون که واقعا باحال بود و آخرش یه ترک به اسم خلیج فارس که اولش من یه پوزخندی زدم و گفتم اینم خلیج فارس.. ولی وقتی انقد خوب اجرا کرد که منی که دیگه عرق ملی ندارم هم کلی براش دست زدم فقط یه مسئله خیلی اذیت میکرد اونم حجم بسیار زیاد صدا بود که واقعا قلب آدم درد می گرفت بعد تازه در نظر بگیرین آهنگ راک ، بعد شما باید صاف رو صندلیت بشینی!! 
بعد هم برنامه علیرضا عصار بود که اول بابک ریاحی پور اومد رو سن و ماشالا مثه قالی کرمون!! و من لحظه شماری می کردم برای اومدن فواد حجازی به دوستم گفته بودم همه جیغ هامونو نگه داریم برای فواد آخی الهی یه خورده پیر شده بود ولی همچنان فوق فوق العاده! عاشق اجراهاشم اون لبخندهاش..
خلاصه فواد اومد روی سن و کلی ملت براش دست زدن و بعد علیرضا عصار اومد که کلی دلم برای اجراهاش تنگ شده بود اول مثه انسان، توضیح داد چرا توی این برنامه شرکت کرده و گفت این برنامه از طرف یونیسف برگزار میشه و عوایدش صرف آموزش پیشگیری از ایدز برای نوجوان ها میشه و گفت برام جای تعجبه که تو این مملکت ثروتمند انقد کودک فقیر هست که ملت کلی براش دست زدن خلاصه 4 تا آهنگ تکراری با تنظیم های فواد اجرا کرد که ملت همشو باهاش می خوندن خلاصه همینا دیگه یک سری حاشیه های دیگه هم داره که بهتره ننویسم:)
راستی عصار گفت اسفند کنسرت داره
خوش بحال اونا که تو این جور جاها مهمون میشن یه بار آرزو به دل من موند یه جا با بلیط مهمان برم!!   
 

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۷


چیزای خوبی خریدم که خیلی خیلی خوشحالم اولیش یه دوربین باحال و بعد هم ای دی اس ال و
یه چند تا خرده ریزه دیگه کلا تکنولوژی کلی به آدم روحیه میده

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۷

شادم که می گذرد

گاهی اوقات آدم دلش می خواد فرار کنه همه زنجیرها رو باز کنه و فرار کنه انقد که این زنجیرها به دست و پای آدم سنگینی میکنن
خسته شدم
کاش یکی بود باهاش فرار می کردم یک دفعه از این وضعیت شلوغ و درهم برهم و عذاب آور آزاد میشدم...
خسته شدم
از صداها، از تکرار حرفها، از اینکه بعضی فکر میکنن کری و نمی شنوی چون خودشون کرن...
خسته شدم
چرا اصلا من خودمو درگیر کردم... یه باتلاق...
 
 
این روزها یه بوی خاصی دارن
ماه رمضون که تموم شده بود همش یاد 2 سال پیش که میرفتم سر کار میوفتادم ادمایی که شب و روز باهاشون بودیم رابطه ها اعصاب خوردی ها از اونجا پناه میبردم به بچه های کلاسمون...
هوا که یه خورده سرد شد یاد کلاس فوق العاده ترم اولمون با دکتر کردستانی میوفتادم الانم که با بچه ها حرف میزنم همیشه میگن دیگه اون کلاس تکرار نمیشه پر از لحظه های جالب گاهی اوقات ناراحت کننده ولی بیشتر اوقات فوق العاده الان انقد فاصله گرفتم از اون زمان که راحت بتونم هضمشون کنم الان مثه یه خاطره شیرین دور می مونه
و الان که هوا خیلی سرد شده و دوباره بخاری ماشینو روشن میکنم و صدای محسن چاووشی میاد یاد تو میوفتم که زود رفتی ولی تو خیلی از لحظه های من اسمت هست...
و یاد علی سنتوری
 
خدا این همه آدم بیخود روی زمین هست چرا قیصر؟
بهم میگه مرگ چرا نداره
 
 
چقدر خواب دو شب پیشم خوب بودکلی بهم انرژی داد اون خونه سقف شیشه ای بزرگ ، اون رعد و برقهای فوق العاده قشنگ و اون شخص ، (من حتی بهت فکر نمی کردم) و صورتت که هنوز ته ریشتو
حس میکنم... توی تعبیر خواب نوشته دیدن آدمهای معروف برای آدم شانس میاره چه جالب که تو خواب اون خونه خوشگله هم تو سهیل بود

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷

دلم چقدر براي اينجا تنگ شده
ديشب يه اتفاقي برام افتاد كه از اون اتفاق هاست كه دلم نمي خواد به هيچ كس بگم يعني تكرارش آزار دهنده است
 يه زن.. كه با سرعت دنده عقب ميومد منو داشت به ماشينم له مي كرد خيلي وحشتناكه كه اگه يك ثانيه ديرتر جنبيده بودم الان معلوم نبود چه بلايي سرم اومده بود بعدش واقعا اعصابم خورد شده بود كلي گريه ام گرفته بود هم از بي تفاوتي زن راننده هم از اينكه يك ثانيه واقعا تا از بين رفتن فاصله داشتم....

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷

چرا انقد نوشتن برام سخت شده؟
این کامپیتر پکیده تازگی ها مانیتورشم روشن نمیشه به خاطر همین یه هفته اس استند بای نگه اش میدارم
کسی جایی که لب تاپ قسطی بدن یا جایی که وام بدن سراغ نداره؟
این هفته گذشته انقد در رفت و آمد بودم واقعا کسری خواب دارم فینال فوتبال زنان اسلامی رفتم جالب بود تجربه استادیوم رفتن جالبه هر چند که یه صحنه تصادف خیلی فجیع دیدم و حسابی گریه کردم تو راه، جالبی این مسابقه این بود که مردها هم میتونستن بیان بازی و ببینن!!
امروز یه صحنه از فوتبال ایران و کره شمالی و که دیدم واقعا ناراحت شدم وقتی دختر کره ای وسط استادیوم پرچم کره رو میگردوند...
سه سری امسال کیک و شیرینی خریدم برای تولدم، شیرینی و بردم یونی
کلا تا حالا نشده هیچ کدوم از دوستام بدون اینکه خودم بگم تولدم یادشون باشه! غیر از هیوا که با هم تو یه روز به دنیا اومدیم!
دلم بغل کردن می خواست از بغل ها که تموم انرژی های منفی آدمو خالی میکنه و یه حس خیلی خوب جاشو میگیره
راستی چرا این طرح فری هاگ تو مملکت ما اجرا نمیشه؟!

جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۷

1/4 قرن

حس خاصی ندارم از اینکه فردا 25 سالم میشه
هر چند همچنان فکر میکنم 19 مهر واقعا یک روز خاصه
دلم میخواست وقتی 25 سالم شد خیلی جایگاه بهتری می داشتم ولی با توجه به
امکانات نشد دیگه!
کاش لااقل یه خورده بارون بیاد دلمون خوش شه

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۷

خوب دانشگاهم به سلامتی و میمنت باز شده و از شنبه رفتیم سر کلاس فعلا که خوب بوده 20 واحد برداشتم طبق معمول البته بگم که معمولا انتخاب واحد مضخرفی داریم ما
 ولی خوب با شروع ترم یه خورده فراموش میشه
ماه رمضون هم کم کم داره به آخراش میرسه امسال شب احیاء هم حس و حال درست حسابی پیدا نکردم 
به نظرم آدم باید تو وبلاگش ریزه کاری ها و جزییات زندگیشو بنویسه چون اتفاقات بزرگ که فراموش نمی شن این جزییاته که فراموش میشه 
برای همین می نوسم که دیروز یک شنبه وقتی کلاسمون تشکیل نشد کلی با بچه ها نشستیم و خندیدیم راجع به یکی از دخترا و یکی از استادا که فقط از دختر خوشگلا خوشش میاد و ماجراهایی که با این استاده داریم...

جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۷

چهارشنبه بعد یک شوک کوتاه که به خاطر تموم شدن بیمه شخص ثالث ماشین بهم وارد شد و نتیجه اش اینکه نباید از ماشین استفاده کنم ، شب جالبی و گذروندم با تاکسی (که بسیار وحشتناک میروند ) رفتم آزادی و از اونجا با چند تا از بچه ها رفتیم استادیوم خدایی استادیوم توی شب خیلی ابهت و هیجان داره ولی خوب راهمون ندادن ما که از تک و تا نمیوفتیم ولی کاش راهمون می دادن

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۷

چیزایی که نوشتم پاک شد کامپیوتر هنگ کرد
ذهن ایده آلم جای دیگه اس و من توی همین زندگی روتین معمولی افتاده ام..
لایحه های مسخره هم تصویب شد و رفت حالا ماجرای این چند روزه کنکور و سهمیه بندیه این مملکت شاهکاره نمی زاره هیچ وقت حوصله آدم سر بره
نگرانم، آدمهایی که قول میدن یکی یکی دارن جا میزنن، استرس استرس...
جمعه رفتم فینال بسکتبال ، جوش فوق العاده بود
ولی یه چیزی بود نمی ذاشت لذت ببرم همش آدمها رو شبیه تو میدیدم وقتی داشتن تور و پاره میکردن اشک توی چشمام جمع شد خیلی های دیگه هم گریه کردن
کلی فیلم گرفتم میزارم اینجا حالا
قسمت خانم ها پر پر بود از روی اون میله های خطرناک رفتیم قسمتی که قزاقستانی ها نشسته بودن سکوریتی ها که پسرهای خوبی هم بودن قزاق ها رو جمع و جور کردن تا ما بتونیم بشینیم یکی از قزاق ها گفت این زنها چی ان من خودم دو تا شو تو خونه دارم ... سکوریتی هم گفت شاید من اصلا دلم خواست تموم این بالا رو بدم خانم ها بشینن..
خیلی حیف بودی..
 

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۷

مجلس جای جالب و البته دردناکی بود پر از آدمهایی که راه حل مشکلات بزرگشونو تو دیدار با نماینده ها می دیدند
آدم مشکلات این آدمها رو میدید واقعا مشکلات خودشو فراموش میکرد
این جور وقتها همیشه حس اون حرف شکسپیر رو دارم که میگه جهان یک صحنه نمایشه وما بازیگراهای اونیم
بعضی هامون جاهای خوب میوفتیم و بعضی دیگه جاهای خیلی بد...
 
دیروز بخاطر این روز بزرگی بود که زنها نشون دادن میتون جلوی قوانین تبعیض آمیز و بگیرن
.
.
.
بعدش جمع شدن دور هم همدیگه، که حال داد و خوش گذشت

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۷

سه روز آخر این هفته خیلی خوب بود
سه شنبه که با یکی از دوستان دوران استادیوم و جشنواره! رفتم بیرون و کلی اطلاعات بهم دادیم و حرف زدیم
چهارشنبه هم با دوستان دبیرستان رفتیم بیرون و بعد ازظهر هم رفتیم نمایشگاه حجم دوستم، توی فرهنگسرای ارسباران و برای بار هزارم ثابت شد حتی آدمهای هنرمند هم میتونن بی شعور باشن و بخصوص بچه هاشون..
حتی اگه فامیل رضا کیانیان باشن(این بی شعوری در حدی بود که منه خونسرد از عصبانیت داشتم منفجر می شدم)
پنجشنبه هم تولد یکی از دوستان .. و برنامه ریزی دوستان برای یک کار بزرگ که حتما نتایج بزرگشو روزهای دیگه میبینیم
این چند روز مونده به ماه رمضون انگار همه با یه سرعت فوق العاده دارن کار می کنن و آدم احساس می کنه تابستون و تعطیلات چند روز دیگه تموم میشه در حالیکه هنوز یک ماه مونده
این یکشنبه ای هم میتونم بگم شلوغ ترین روز هفته بعده هر جایی که تصمیم داشتم برم افتاده یکشنبه...
خدایا یک مسافرت عالی لطفا
بارون هم اگه بفرستی عالی تر میشه ها

سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷

2 days surfing

آدم باید همون وقتی که یه چیزی به نظرش میاد بنویسه وگرنه فراموشش می کنه مثه الان من که چند تا از چیزایی که میخواستم بگم و یادم نمیاد
دو روز یه دوست آلمانی مهمون من بود و این تهران و بالا و پایین می کردیم! اول رفتیم توچال تله کابین و بعد موقع پایین اومدن گفت اصلا این راه های عادی هیجان انگیز نیست بیا همه مسیر صاف بریم پایین! در کنار خطرهاش خیلی هیجان انگیز بود البته یه صورت حسابی قرمز هم رای من باقی گذاشت
 البته یه واقعیتی رو بگم توی این دو روز مرتب به خودم میگفتم چرا آخه داری برای این آدم پولهاتو خرج میکنی چرا انقد حال میدی به این خارجیها راستش کلی دلم برای پولهام سوخت ولی الان حالم خوبه چون کلی انرژی گرفتم از این دو روز و اندازه یک ماه تفریح کردم!
کلی موزه و شهر کتاب و جاهای جالب رفتیم حتی دکتر قلب!
ولی شاید جالبترین بخش این دو روز بحثهایی بود که با هم کردیم و موزیک هایی که با هم شیر کردیم بود کلی راجع به خانواده اش گفت و من آرزو کردم کاش منم یه همچین خانواده باحالی داشتم (البته نه از همه لحاظ! یه بخش هاییش زیاد جالب نبود!) کلی از کشورهای اروپایی و افریقا و گشته بود با couch-surfing حالا هم داشت از ایران میرفت پاکستان و بعد هند
یه دوست دختر ترک داشت و کلی راجع به تفاوت فرهنگی خودش و اون صحبت کرد و منو کلی یاد فیلم فاتح آکین انداخت
آخرهای این گردشهامون گفت میشه منو ببری استادیوم فوتبال! حالا من هر وقت میرم سمت اتوبان کرج و گم میشم سر از استادیوم در میارم ولی این دفعه نمی دونم چرا هرچی می گشتم پیداش نمی کردم ماشالا تابلوهای اوتوبانها هم که یکی در میون کنده شده بودن یه جای که دیگه من گفتم موریتز فکر کنم دیگه رفتیم شمال چون کاملا از تهران زده بودیم بیرون  و باعث خجالت آخر سر اون بود که راه درست نشونم داد اونم از روی نقشه فارسی ! 
روز یکشنبه هم بعد از خونه چند تا فامیل رفتن، رفتم نمایش آنات که دوستم توش بازی میکنه که جالب بود( توی فرهنگسرای نیاوران ساعت 8) و بعد هم رفتم خونه دوستم تا ساعت 3 صبح کلی حرف زدیم و فیلم دیدیم)
یه چیز جالب این بود که این دوروز ماه کامل بود و وقتی تو اتوبانها میچرخیدیم خیلی میدیدیمش بعد دوستم گفت همیشه مامان من میگه وقتی ماه کامله به ماه نگاه نکنین شب خوابتون نمیبره ولی ما چه ماه کامل باشه چه ناقص راحت میخوابیم! منم برای اینکه کم نیارم گفتم ما هم یه ضرب المثل داریم میگه اگه زن حامله به ماه کامل نگاه کنه بچه اش خل میشه!! بیچاره کلی کفش برید با این ضرب المثل ما و حسابی خندید

یکشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۷

دیشب می خواستم بنویسم که امروز صبح ساعت 5:30 تیم ملی بسکتبال بازی داره ولی نشد
امروز ساعت و کوک کردم و بیدار شدم بازیو دیدم با اختلاف زیادی باختیم هرچند که تو مصاحبه ها و گزارشها می گفتن که خوب بازی کردیم ولی به نظرم به نسبت تیم پارسال که قهرمان آسیا شد خوب نبودیم تیم انگار یه چیزایی کم داشت اصلا شاداب و با طراوت بازی نمی کرد و خیلی خیلی جای خالی آیدین حس میشد و همین طور به نظرم جای بازیکنی مثه پویا تاجیک خالی بود چون 2-3 تا از بچه های تیم تجربه کافی انگار نداشتن و استرس کاملا تو چهره شون مشخص بود
یه چیزی اینجا نوشته دقیقا وصف حل منه
نمی دونم چرا اینجوری شدم
خوشحالم ناراحتم عصبانیم افسرده ام اشکم میاد

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۷

راز مرگ دلفین ها

دوشنبه شب کانال دو مستندی و نشون داد که دل سنگ می خواست ببینیش و گریه ات نگیره
اسمش راز مرگ دلفین ها بود و راجع به مرگ ناگهانی، در واقع خودکشی ناگهانی تعداد زیادی دلفین بود که در دو مرحله یکی توی سواحل دریای عمان و بعد توی سواحل خلیج فارس خود کشی کرده بودن
توی این مستند دنبال دلیل این اتفاق بودن و با کلی از مسئولا هم حرف زدن هر چند که آخرش هم معلوم نشد به چه علت اینها خودکشی کرده بودن ولی حرفهای رییس سابق شیلات واقعا زور داشت، که نمونه ای بود از مدیر های دولتی ایران وقتی میگفت این طرافداری های محیط زیستی یه جور ژست غربیه و دیگه دوران این حرفها گذشته...
ولی زیباترین قسمت این مستند جایی بود که یکی از فعالان محیط زیست جنوب صحبت میکرد و با گریه میگفت اینها (دلفینها) مثل بچه های من بودن ..وقتی میدیدم داره از چشماشون خون میاد و من نمی تونستم برسونمشون به دریا گریه ام میگره ...و همین طور یک عکاس هم بود که می گفت وقتی اینها رو میدیدم که چه جوری دارن جون میدن حتی نمی تونستم عکس بگیرم تصاویر واقعا دلخراش بود بخصوص که اول از استخر پارک دلفینها توی کیش شروع کرد وکه واقعا دلفینهاش ناز بودن با اون صدای خاصی که تولید میکردن و میومدن جلوی دوربین و انگار داشتن با دوربین بازی میکردن و بعد یک دشت بزرگ نشون داد پر از دلفین که داشتن جون میدادن:( البته دیگه بیشترشون مرده بودن..

برای ثبت در زندگی خودم مینویسم سه شنبه هفته پیش کلی کارای جالب برای سهمیه بندی جنسیتی کردیم و همین طور یکشنبه و دوشنبه این هفته
و همین طور دیروز برای اولین بار محض کنجکاوی رفتم فالگیر...

 

 واقعا اعصاب خورد کنه
کامپیوترو فرمت کردم و دوباره ویندوز ریختم
می خواستم یاهو مسنجر و جی تاک دانلود کنم هر بار امتحان می کردم ارور می داد تا اینکه با پروکسی امتحان کردم جفتشون باز شدن:((
یعنی مشکل کانکت شدن از ایران بود...

پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۷

ای وبلاگ عزیزم با اینکه توی تمام لحظه های زندگی من حضور داری ولی خیلی
وقته از خودم بهت خبر ندادم تو این روزها ساکت تر از همیشه ام چون بعد از
دوی ماراتن اعضای خانواده رو اعصابم دیگه باهاشون حرف نمی زنم و فعلا
آرامش خوبی دارم البته تجربه نشون داده اینا اگه منو به صلابه هم بکشن
باز هم انقد من خرم که بعد از یه مدت یادم میره
در عوض کلی کار داریم این روزا ، کلی جلسه برای سالگرد و باید کلی سرچ
انجام بدم فقط مردشور این اینترنت هندلی (نفتی سابق) و برق رفتن ها رو
ببرن سه شنبه کلی کارهای هیجان انگیز کردیم از این مدرسه به اون مدرسه و
از این پستخونه به اون پستخونه تا خیلی از دخترا بدونن که سهمشون از پسرا
داره کمتر میشه
دلم میخواد یکی بشینه یه طومار در بیاره از اینکه این دولت چه گند هایی
رو در کلیه زمینه ها به زندگی ما زد باور کنین برای انتخاباتم خیلی مهمه
یکیشو در زمینه سینما بهتون بگم دیشب تلویزیون داشت آواز قو رو نشون
میداد یادمه که موقع پخشش چقد میخندیدیم به این فیلم و اصلا به حساب
نمیومد ولی وقتی یه مقایسه کوچیک کردم با فیلمایی که این روزا رو اکرانه
دیدم که دیگه تو کدوم فیلمی یه حرف یه خورده سیاسی یا حداقل انتقادی
میزنن؟ (فیلم مال سال 79-80 بود) حتی تو فیلم دختر پسری هم سعی شده بود
دو کلمه حرف حساب بزنن فیلم مال گروه فرحبخش و اینا بود و حالا مقایسه اش
کنین با فیلم زنها فرشته اند از همین گروه...
تو این یکی دو سال فیلم خوب (متوسط به بالا) واقعا خیلی کمه ...
چون الان برق میره این و پست می کنم بقیه اش مال بعد...

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۷

وقتی آدم مدتها وبلاگ نمی نویسه چقدر سخته دوبار نوشتن
تو این مدت امتحان داشتم و با اینکه به همه میگفتم امتحان دارم ولی در واقعا خیلی درس نخوندم من از اون آدمهای لعنتی شب امتحانیم و فقط تو روزهای قبل از امتحان فشار روحی و استرس امتحان دارم و گرنه درسی زیاد نخوندم البته خوشحالم که یکی از واحدهای سختمو پاس کردم چون خیلی امتحان سختی داشت
چیزایی که میخواستم بگم و شماره بندی کنم یادم نره:
1.کارهای عجیب و غریب در مورد بنزین به اینجا رسیده که دیگه به ماشینهای خارجی بنزین نمیدن چون در واقع ماشین خارجی زیر 1300 اصلا فکر کنم تو ایران وجود نداشته باشه همین باعث شده که حسابی بازار ماشین بهم بریزه ماشینهای ایرانی مضخرف حسابی گرون شدن و دیگه ماشین خارجیی خرید و فروش نمیشه حالا جالبتر اینکه شرکتی مثل سایپا که به خاطر کیفیت بیخود محصولاتش بخصوص محصولات بالای 20 میلینش در مقایسه با محصولات خارجی فروش نمی رفت و به یکی از قطعه سازهای جزء ، فقط 700 میلیون بدهکار بود با این روش کلی قیمت محصولاتش رفته بالا زانتیا 30 میلیون و ویتارا (سوزوکی) که با وجود پرادو و سانتافه کسی نمی خریدش شده 44 میلیون (تازه به طلبکارا گفته بیاین به جای طلبتون ماشین بردارین ازمون)
2. دسته گل جدید مخابرات ظاهرا اینه که سیم کارتها رو میسوزونه و بعد باید بری مخابرات 5000 تومن بدی تا برات وصل کنن دلیلشم فعال کردن سایر سیستمها رو سیم کارت بوده واقعا که رو داره این مخابرات، تازه اگه حرفهای وزیر و توی گفتگوی ویژه خبری شنیده باشین که دیگه مطمئنم ازش قطع امید میکنین.
3.حقوق مستمری بگیرها 200 تومن در ماهه معمولا هر سال در تیر حقوق شون اضافه میشه جالب اینکه امسال اضافه که نشده هیچ کم هم شده اینکه چطوری یه خانواده مستمری بگیر میتونه با این مبلغ زندگی کنه ...
4.فینال تنیس ویمبلدون واقعا فوق العاده بود دوبار از بعد ازظهر که رفتم پایین و اومدم یه دفعه دیدم بازی قطع شده و اول فکر کردم بازی تموم شده ولی بعد از مدتی دوباره شروع میشد دیگه راستش کلی خسته شده بودم ولی از ست سوم به بعد خیلی هیجان انگیز شده بود با اینکه فدرر به نظرم بازیکن فوق العاده ایه ولی دوست داشتم رافا نادال ببره لحضات بعد از بردش خیلی قشنگ بود..

انقد این چند روز چیزاهای وحشتناک و مضخرف راجع به کارهای این حکومت خوندم که واقعا خیلی وقتها به این فکر میکنم اگه امریکا بیاد با بمب اتم اینا رو با خاک یکسان کنه واقعا بهمون لطف کرده!
مغز آدم که بهم ریخته باشه انقد موضوعات بی ربط و کنار هم میزاره ها! دعوا.. دعوا.. برای منی که از دعوا بدم میاد و کلی اعصاب خوردی برام داره واقعا دیوانه کننده است...
بلیط کنسرت سهیل نفیسی میخوام کسی داره؟

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷

ایتالیا - اسپانیا

امروز امتحان داشتم وقت نشد بیام اینجا کری بخونم الان دقیقه73 است و دو تیم انگار نه انگار که قراره بازی برنده ای داشته باشه با هم خوشن! اگه پنالتی ها هم نبود که تو رودرواسی تا صبح با هم بازی می کردن:)
اسکار بهترین تحلیل بازی هم تقدیم میشه به:

چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷

VIVA Azzuriiiiiiiiii

دیدین گفتم (ای چه قد از این کلمه بدم میاد!) :)) ایتالیای ما بالاخره راه افتاد هرچند که هنوز ازشون راضی نیستم و خیلیم شانس آوردیم صورت زخمی فرانسه(فرانک ریبری) مصدوم شد
طفلی.. چه دعا و ثنایی هم میکرد اول بازی .. حالا باید اسپانیا رو له کنیم!!!
خدایا ممنون که ماهواره رو آفریدی و بازم ممنون که ZDF راآفریدی وگرنه که ما با این شبکه 3نابود میشدیم

سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۷


امشب تکلیف ما با این ایتالیایی که برامون آبرو نذاشته تو کری ها ، معلوم میشه بابا این چه وضعیه این چه مربیه
کلا باید حرص بخوریم
یه چیز بدی که تو این جام هست اینه که تیمهایی که قشنگ فوتبال بازی میکنن میخورن بهم و حذف میشن حالا کرواسی و ترکیه خوردن بهم آخه چرا
عاشق ترکیه و نیهات قهوه چی شدم یعنی قبلا هم خیلی خوشم میومد ازشون انقدر جنگنده و با دل و جون بازی میکنن آدم حال میکنه مقایسه کنین با تیمهایی از جمله تیم ملی خودمون که انقد بی حال و بی تفاوت بازی میکنن حال آدمو بهم میزنن(عقاید نژادیمو میزارم فعلا تو کوزه!)
ولی یه تجربه من دارم:)
هر وقت استقلال قهرمان میشه یوونتوسم قهرمان میشه تیم ملی ایتالیا هم قهرمان میشه تا حالا هم رد خور نداشته یا 3 تاشون بد بازی میکنن یا سه تاشون خوب بازی میکنن! حالا از اونجایی که دیروز استق مان قهرمان شد همچین ته دلم یه کورسویی باز شده که امشب ایتالیا ببره و رومانی هم ببازه(همسایه ها یاری کنید...!) تا بریم دوره بعد
من همیشه از هلند بدم میومد ولی این هلندی که فان باستن داره خوبه باحاله کلا با مربی ها خیلی حال می کنم( بد برداشت نشه البته!) مثلا مربی کرواسی خیلی باحاله
حالا اینا باشه تا ببینیم بعدا چی پیش میاد

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۷

euro2008 و چیزای دیگه

این هفته چند روزش خیلی سخت گذشت حالم خیلی بد بود و استامینوفن کدیین خوردم بعد نصف شب تمام تنم یخ کرده بود و به سختی نفس میکشیدم فقط تونستم برم چند تا گردو و عسل و .. بخورم تا فشارم بیاد بالا ، البته مشکلم بیشتر ضربان قلب پایینه چند باری منو تا مردن پیش برده خلاصه که ساعت 4 صبح از ترس مردن داشتم تلف میشدم! نمی دونم تا حالا تجربه کردین این حس و یا نه من این بار سومم بود که واقعا حس میکردم دیگه زنده نمی مونم بخصوص که تو فامیلمون الکی مردن جوونا هم زیاد داشتیم
حالا بیخیال
بعدشم چنان گلو دردی گرفتم که نگو، رفتم دکتر و فعلا آموکسی کلاو می خوریم! امتحانم داشتم جاتون خالی چه امتحانی بد ندادم البته ولی چون شفاهی بود من ساعت 10 رفتم 2:30  نوبتم شد فقط شانسی که آوردم امتحان پنجشنبه مون افتاد یکشنبه که خیلی خوب شد چون هم حالم بهتر میشه هم اینکه مشالا انقد برق زرت و زرت میره نمیشه درس خوند بخصوص برای من که شبها عادت دارم درس بخونم
دیشبم درست سر بازیی که خیلی دوست داشتم ببینم و مطمئن بودم بازی خوبیه برق رفت و دو ساعت و نیم بعد اومد (بازی پرتغال-چک) هر چند که واقعا بازی ترکیه و سوئیس جبران کرد خیلی حیفه که این 4 تا تیمی که واقعا جذاب بازی می کنن توی یک گروه بودن
من با این فوتبالا و امتحانا چه بکنم!!!  
خیلی از وبلاگا رو وقتی مدت زیادی میخونی انگار یه جوری دوست صمیمیت میشن بدون اینکه حتی خودشون بدونن خیلی وقتها بهشون فکر میکنی یکی از این وبلاگها وبلاگ نیلوفره و وقتی این پستشو چند شب داشتم میخوندم واقعا واقعا شوک شدم بقول خودش انگار فیلم باشه اینجور وقتها معمولا وقتی برای خودم ناراحتیی پیش بیاد دوست دارم یکی بیاد بغلم کنه و حمایتم کنه دوست دارم بهش بگم خیلی توی فکرم هستی و امیدوارم حتما  و به خوبی بتونی این دوران بگذرونی شاید واقعا پشت پیچ بعدی منظره های بهتری وجود داشته باشه و از این جاده یکدست بهتر باشه

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۷

تو این چند وقت هی به سری مطالبی فکر میکردم  و می گفتم بیام بنویسمشون
یادم می رفت
کلا درگیری ذهنی الکی زیاد داشتم الانم که هم امتحانا شروع شده هم یورو 2008! بدبخت شدم کلا چه قدرم زمان زود می گذره
دیروز یه دوست اسپانیاییم اومده اینجا بگذریم که چقد طول کشید پیداش کنم تو این تهران و اونم که هیچ جا رو بلد نبود
همه جا رم که بسته بودن خلاصه یه سه ساعتی چرخوندمش و حرف زدیم..
چرا انقد هوا گرمه مه مه 

چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

فرو ریختن خیابون شریعتی

با این رعد و برق حسابی و بارونی که اومد انگار تازه بهار شروع شده
رفته بودم تو حیاط نشسته بودم یکی از کتابهایی که از نمایشگاه خریده بودم و می خوندم و آهنگ گوش می دادم و کلی هوای تازه تو ریه هام فرو میدادم
که
یه دفعه مامانم زنگ زد از بالا و گفت سر کوچه کاشف(این کوچه که می گم الان یه خیابون پر رفت و آمد شده) تو شریعتی همون جا که دارن تو باغ فرمانفرما واسه مترو حفاری میکنن زمین فرو رفته و یه اوتوبوس با مسافرهاش هم رفتن توش:| خداااا چقد اتفاقای وحشتناک
واقعا اگه زلزله بیاد اینا میخوان چیکار کنن ده دفعه شریعتی به خاطر این مترو ریخته دیگه بس نیست بیچاره مسافرای اوتوبوس حتی اگه هیچی شونم نشده باشه تا سالها این لحظه رو یادشون نمیره که تا پای مرگ رفتن...
 

سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۷

حرف دیگران

من همش توی ذهنم در حال بحث کردن با آدمهای پر رو دور برم هستم! انقد تو ذهنم باهاشون بحث می کنم حرص می خورم که سر درد میگیرم
از وقتی مادربزرگم اومده یکی از مثلا فامیلهای ما انقد ور ور کرده که واقعا منو از هر چی فامیل داشتن بیزار کرده مدام من تو ذهنم دارم با اون و دیگران بحث میکنم آخه انقد آدم پرروییه اصلا نمی تونی جوابشو بدی
چند وقت قبلم یکی از فامیلهای دیگمون یه چیزایی مثلا با شوخی و خنده گفته بود که من واقعا داغ کرده بودم ( کلیم موقع این حرص خوردن گریه کردم که چرا باید این حرفا رو بزنن) من کلا دلم می خواد هیچ جا پشت سرم حرف نباشه سعی می کنم جلو چشم آدمای روانی نیام که بشم سوژشون وهی بخوان حرف بزنن
  تا میام با خودم دعوا کنم بگم این فکرا رو از ذهنت بریز بیرون ولشون کن دوباره یه ناراحتی دیگه، دوباره یکی دیگه یه حرفی میزنه و زندگی منو پر از تلاطم میکنه(البته ماجرا به سادگی دو کلمه حرفی که زدن نیست حال آدم و میگرن ...اصلا ولش) تکرار غم ، غم میاره
بد بختی اینه که مدام حرفهای این آدما تو ذهنم تکرار میشه...
دیشب سعی کردم یه ذره این فکرا رو دور کنم و بشینم فیلم ببینم دوستم فیلم The notebook و بهم داده بود ،
دیدمش البته با مشقت، اگه یه لب تاپ داشتم راحت میتونستم فیلم ببینم الان بخصوص اگه بخوام نصف شب فیلم ببینم کلی دردسره،
 فیلم ماجرای عشقی دو تا آدمه! زمان حالشو من خوشم نیومد خیلی مصنوعی بود ولی زمان قدیمش غیر از بعضی کلیشه ها! بد نبود حداقل اینکه دیگه به حرفهای دیگران فکر نکردم و از خدا یه عشق خواستم و خوابیدم:))

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۷

نکبت

واقعا چقدرعنوان این پست زیبا و درست نوشته شده
اگه تو فلسطین یک روز نکنبتی وجود داره ما داریم توی کشور سراسر نکبتی زندگی می کنیم

دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۷

جمعه شب رفتم کنسرت کر گروه نوری، خوب بود و باحال، یعنی تا حالا
اینطوریشو تو ایران ندیده بودم دو تا قطعه وسطیش یه خورده خوصله سر بر
بود(برای من البته) ولی قطعه اول و آخر خیلی خوب بودن
شنبه شب هم مادربزرگ ام برگشت نه به اینکه می خواست 4 سال بمونه نه به
اینکه 40 روزه برگشت البته با توجه به یک سری مسائل هم اینکه با ما زندگی
می کنه اعصابمون راحت تره ...
فوتبال دیدن تو دانشگاه خیلی کیف میده بخصوص از پشت پنجره سلف پسرا! آخه
تصویر سلف دخترا برفکی بود ما هم رفتیم پشت سلف پسرا مامور حراست هم هی
می رفت میومد که نکنه دخترا برن تو سلف پسرا ، (چقد رفتار بعضی دخترا رو
نرو ه ، اومدن میگن یه ذره دخترونه رفتار کنین یعنی چی فوتبال نگاه
میکنین فوتبال ماله پسراس ، یعنی اینجاست که دلم می خواد همچین حال دختره
رو بگیرم...)
از پنج شنبه تا حالا کابوس ترافیکی که دیدم از ذهنم نمیره یه شورش
اجتماعی بود حسابی،
برای گذشتن از پل رومی و رفتن بالاتر از اونجا نزدیک 2 ساعت!! تو ترافیکی
بودم که کاملا فقل شده بود و ماشینا پیچیده بودن تو هم ، همه فحش میدادن
و دعوا میکردن این وسط فحش خور راننده های خانوم هم که ملس بود و تا
میتونستن بهشون فحش میدادن یعنی انقدر عصبی شده بودم که رسیدم خونه آرام
بخش خوردم خوابیدم تو آینه که خودمو نگاه کردم چشمام مثه آدمای وحشت زده
وق زده بود بیرون(هر چی فکر کردم معادل برای وق ! پیدا نکردم) واقعا از
اینکه تو این مملکت به دنیا اومدم پشیمونم این روزا کارد و دیگه واقعا
نزدیک استخونام حس می کنم...

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷

نموییشگاه(راننده تاکسیا اینطوری میگن!)

امروز بالاخره تصمیم گرفتم برم نمایشگاه کتاب، پارسال که نرفتم و بعد از 13 سال مدام نمایشگاه رفتن، بیخیالش شدم البته واقعیت اینه توی این 13 سال جذابیت اصلی برام جشنواره مطبوعات بود نه نمایشگاه کتاب و خوب از پارسال که از هم جدا شدن انگیزه منم کم شد!
توی این 2 - 3 سال اخیر به جای اینکه خودمو سرگردون کنم تو نمایشگاه، فقط چند تا از انتشارات باحال میرم و یا از قبل کتابی و که دوست دارم اسم انتشاراتشو نگاه میکنم و بعد میرم اونجا می خرم، البته احتمالا کتابهای خوبی این وسط از قلم میوفته ولی واقعا سخته توی این جمعیت خیلی زیادی که جلوی غرفه ها هستن و معطر به انواع بوهای خوش هستن بری خودتو بچپونی لاشون تا بتونی کتابا رو ببینی!
امسال با همین روش یه 10 تایی کتاب خریدم و خیلی سریع از نمایشگاه بی آب و علف اومدم بیرون ولی چه می دونستم که این خواهر کوچیکم روانیم میکنه بسکه منو تو آفتاب میکاره موبایلها که به هیچ وجه آنتن نمی داد و با اینکه من کتاب خریدنم ساعت 12:30 تموم شد ساعت 3 رسیدیم خونه له و لورده!
 
راستی دادم  لگن خاصره  ماشینو که تو تصادف له شذه بود درست کردن واسه یه جفت لگن 260 هزار تومن:(( سلفیدم
دعا کنین فردا بیمه بهم پول بده و انقد گیر الکی بهم نده
 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۷

گاهی این تلویزیون یه چیزایی نشون میده که کلی باعث تعجب میشه! برنامه اردیبهشت حتی اگه تو مرده ترین ساعت تلویزیون هم باشه بازم یه گام خیلی بلنده برای تلویزیونی که کمترین اهمیتها رو به حقوق زن میده ،بخصوص با مجریش که من چند چشمه خیلی باحال ازش دیدم که کاملا حرفهاش طرفدار حقوق زنها بود
اردیبهشت هر روز حدود ساعت 12 ظهر از شبکه 4 پخش میشه
برنامه دو روز پیشش راجع به حقوق زنها بعد از فوت شوهراشون و مسئله حضانت و مسائل مربوط به تامین مالی بچه ها بود
یه جاش مجری برنامه گفت: خیلی عجیبه که تو قوانین سهم مادر یک خانواده و صلاحیت اون پایینتر از سهم و صلاحیت بقیه اقوام مرد مثل پدر شوهر هستش...

دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۷

دلم برای خودم می سوزه

دیروز دوستم اجرا داشت توی تالار مولوی :ساعتهای خاموشی
و چقدر جالب که دیدم اونم تمام خاطرات بچه گی هامونو از زمان جنگ و همه
چیزای دیگه خیلی خوب تو نمایشش آورده بود شاید انقدر منو غرق خودش کرد که
یادم رفت دو روز گذشته برام مثه یک فیلم سینمایی گذشته ، از اون تصادف
مضخرف ، آدمهای متلک اندازی که تا میبینن تو زن با هم تصادف کردن هر چی
از دهنشون در میاد میگن ، زنی که نمی دونم چرا باید دروغ می گفت که من
بهش فحش دادم منی که حتی باهاش حرف نزدم و اعصابی که حسابی ازم خورد کرد
، قوانین بسیار خنده دار( در واقع گریه دار ) رانندگی ایران که توش اصلا
سرعت ملاک نیست و اگر کسی با سرعت بالای 100 تا محکم بکوبه به شما ، چون
شما با احتساب اینکه ماشینی که داره میاد بیشتر از 700 - 800متر با شما
فاصله داره از فرعی به اصلی اومدین ، بازهم مقصرین حالا این قانون نمی گه
تکلیف آدمی مثه من که تمام مسیر های خونمون فرعی به اصلیه باید چه غلطی
کنم موقع رانندگی، اگه همه راننده ها بخوان بکوبن بهم بعد هم خسارت
بگیرن......
تازه فردا صبحشم سر کلاس وقتی استاد سر کلاس میگه چرا دیر اومدی من میگم
جای پارک پیدا نمی کردم ، یه موجودی که مثلا فکر میکنه دوست منه با صدا
بلند میگه : فلانی تو که خونتون نزدیکه چرا با ماشین میای؟ من نمی دونم
اولا زندگی شخصی آدمها چه ربطی به دیگران داره ، اگر من بخوام به جای نیم
ساعت پیاده رفتن توی گرمای وحشتناک و رد شدن از کوچه ای که هم پر از
ساختمون در حال ساخته هم من کلی حس بد نسبت بهش دارم، بخوام با ماشین
بیام دانشگاه باید کیو ببینم ؟ نمی دونم چرا بعضی آدمها فکر می کنن و
شاید اینطور بزرگ شدن که فکر می کنن دیگران هیچی نمی فهمن و اونا عقل
کلن؟ تازه بقیه دیالوگ ها رد و بدل شده بینمونو نمی گم چون واقعا اعصاب
خورد کنه
حالا باز یکی اینو میگفت که یه جلسه هم غیبت نداشت آدم حرصش نمی گرفت طرف
5 تا غیبت داره خودش، به من که تا حالا یه جلسه هم غیبت نداشتم میگه!!
پست مضخرفی شد ولی لازم داشتم بنویسمشون چون من این جور وقتها همش توی
ذهنم در حال کلنجار رفتن و جواب دادن به این جور آدمهای فرضی هستم و دیگه
سرم در حال پکیدن بود...
ولی با همه اینها وقتی دیشب ساعت 11 داشتم از تاتر دوستم بر میگشتم
انگار من به جای مامان نگین فارغ شده بودم و کلی سبک شده بودم شاید چون
منو برد به فضای نوستالژیک در عین حال غم انگیز دهه 60،
راستی چرا همه از ما و دوستم می پرسیدن این چیزا که مسئله شما دهه 60 ها
نیست ، چرا این موضوع؟ ...من خودم کلی خاطره و اتفاق یادمه از اون سالها
، یعنی یه بخش خیلی مهم از خاطرات کودکیمه...

پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۷

باغ هنر ایرانی

حتی هنوزم مجله مو نیاوردن:(

پنج شنبه هفته قبل بود که با مامانم رفتیم باغ هنر ، مدتهاست می خواستیم بریم، کلی هم به همه پیشنهادش می کردم ولی خودم نرفته بودم با اینکه نزدیک خونمونه ولی نمی دونم چرا وقت نمیشد برم تا اینکه بعد از فراغت از انواع مهمونی ها و بدرقه مادر بزرگ یه کم وقت آزاد پیدا کردم،

جای خوبیه حداقلش اینه تبدیل به آپارتمان نشده، ورودیش گرونه به نظرم ! ولی از اون جالب تر تیپ ملتیه که میان اونجا !! باباجان اومدین باغ و بوستان نیومدین فشن که:) تازه اونم نه فشن قشنگ ...
خلاصه ما کلی برای خودمون عکس انداختیم به نگاههای متعجب ملت کلی خندیدیم خلاصه خوش گذشت فقط موقع برگشت توهم داشتیم که الان سگها می خورنمون:)آخه خیلی سر و صدا میکردن

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

صدای انفجار

امشب یه اتفاقی افتاد که حسابی ما رو یاد خاطرات زمان جنگ و زیر راه پله رفتن ها و نوار چسبهای روی شیشه انداخت،
نشسته بودیم داشتیم حرف می زدیم راجع به سفر مادر بزرگم که یه دفعه 4 تا صدای خیلی قوی شنیدیم همه مون پریدیم رفتیم سمت در ، فکر کردیم بهمون حمله کردن خاله ام اینا هم فکر کرده بودن صدای ضد هواییه و کلی ترسیده بودن یکی از دختر خاله هامم که سمت دربند بوده گفت بعد از صداها یه دفعه آسمون سمت شمال قرمز شد خالا نمی دونم این یه انفجار مربوط به مترو بوده یا شاید گازی چیزی بوده،
خلاصه ما فهمیدیم کلی اعصابامون ضعیفه، چون بعدش که داییم اینا  اومدن و دم در قبل از اینکه زنگ بزنن در ماشینشونو کوبیدن بهم!، ما هممون دوباره کلی ترسیدیم:)
فقط خدا هیچ وقت روزای جنگ و نیاره دیگه

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

اشتراک مجله فیلم

لطفا و تحت هیچ شرایطی مشترک مجله فیلم نشین
تو این 3 ماهی که خدا زد پس سرم و مشترک شدم چنان  اعصابی از من خورد شده که نگو اولا که میزارن اواسط ماه تازه اگه خیلی خوش شانس باشین  براتون میارنش و گرنه که مثه من اواخر ماه براتون میارن
 در صورتیکه از روز اول هر ماه تو روزنامه فروشیها هست و شما با هر بار دیدنش دلتون ضعف میره که برین بخرینش...
 حالا تازه اگه بیارن پستچی محترم که اصولا متوجه نیست داره یه کالای فرهنگی رو جابجا میکنه همچین مجله رو لای فنس ها و میله های در میزاره و میره که دفعه پیش مجله کاملا خورد و له شده بود اونم برای من که اصلا نمی زارم کسی دست به مجله هام بزنه و مجله های 10 - 20 سال پیشم نو نو هنوز هستن( البته اگه مادربزرگم بلایی سرشون نیاره!) بعد من اگه در طول یکسال هیچ کدوم از مجله های فیلم و نخرم ، شماره فصل بهارشو حتما می خرم و قبل از عید همشو می خونم و کلی خاطره دارم با این بهاریه ها ، حالا فکر کنین الان اولین سالیه که 12 روز از عید رفته و من مجله فیلم مخصوص بهار رو نخوندم:((
ماه اول جند بار زنگ زدم مجله ، ولی بعد از کلی صغری کبری گفت مشکل از پسته ...
تو عید چند بار خودم رفتم پست که برم تحویلش بگیرم ولی گفتن هنوز حتی کیسه های مرسولات و باز نکردیم ، پستچی ها هم شنبه  هفدهم میان!!
جایی نمیشه از پست شکایت کرد؟
اینجا مگه سویسه؟ چه توقعهایی منم دارما

جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۷

Domenico marra

امروز 28 مارچ ، تولد یکی از اولین دوستای اینترنتیه منه .
خیلی خوب یادمه 20 شهریور سال 80 بود من مهمترین هدفم از کامپیوتر خریدن رفتن تو اینترنت بود همین که کامپیوتر و آوردن سریع یه کانکشن ساختم و رفتم تو اینترنت ، تو این مدت ،توی مجله ها و روزنامه ها آدرس هر چی سایت بود می نوشتم که موقعی که کامپیوتر دار شدم برم ببینمشون! اون موقعم مثه الان خیلی فوتبال ایتالیا رو دوست داشتم برای همین رفتم یه سرچی کردم ببینم راجع به فوتبال ایتالیا به چه سایتی میرسم که به سایت http://sportal.it رسیدم کاملا ایتالیایی بود و من فقط عکسهای کمی و که داشت نگاه می کردم تا اینکه یه کلمه آشنا دیدم: chat!!
باید ثبت نام میکردیم و وارد چت می شدیم ، چتشم هیچ شباهتی به چتهایی که دیدیم تا حالا، نداشت صفحه باحالی بود و اونجا من اولین چتهای زندگیمو کردم:)) دو سه روز بعد وقتی وارد چت شدم و شروع به حرف زدن با بقیه کردم یکی از کاربرها ازم پرسید ماله کدوم کشورم؟ چشمتون روز بد نبینه همین که گفتم ایران ، از اونجایی که تازه چند روز از 11 سپتامبر معروف گذشته بود ، هر چی فحش و .. بار من کرد خلاصه حسابی ضایعم کرد فرداش که دوباره رفتم تو سایت زیاد کسی تو چت روم نبود یکی از کسایی که بود اسمش ادگار داویدز بود منم که یوونتوسی! رفتم باهاش حرف بزنم و یه کم که حرف زدیم گفت من همون دیروزیم که کلی بهت فحش دادم! ببخشید و اینا...
این شد ماجرای اولین دوستی اینترنتیه من با دومنیکو مارا!که کلی چیز ازش یاد گرفتم (کلی چیزم یاد دادم!) کلی اطلاعات اجتماعی راجع به ایتالیا و ناپل پیدا کردم کلی کلمه انگلیسی و ایتالیایی یاد گرفتم و هنوز اولین ویس چتمون که 2 دقیقه بیشتر نشد هم خوب یادمه و همین طور اولین بار که عکسشو فرستاد و با اون قیافه اش کلی کلیشه پسر ایتالیایی رو تو ذهن ما شکوند:))
چند سال مرتب با هم ای میل رد و بدل می کردیم تا اینکه کم کم ارتباط کمتر شد و  دیگه الان مدتهاست گمش کردم ولی 28 مارچ هر سال که میاد کل خاطرات اون اولینها تو ذهنم حسابی زنده میشه...

چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۷

عید خود را چگونه می گذرانید؟

این رخوت بهارم منو گرفته:) دیگه خیلی کم می نویسم
نکه آخه قبلا زیاد مینوشتم!
توی این عید چون بیشتر فامیلامون رفتن مسافرت اولای عید به نسبت سالهای قبل کمتر مهمون داشتیم ولی سالهای قبل دیگه از سوم به بعد کسی خونمون نمیومد ولی امسال همچنان مهمونا ادامه دارن تازه علاوه بر اینکه این مادربزرگ ما اقامت انگلیس گرفته میخواد یه مهمونی مفصلم قبل از رفتنش بده
خدا به خیر کنه:
منم دیگه بس که هیچی تفریح نداشتم دوبار رفتم سینما
مجنون لیلی و دایره زنگی که البته دایره زنگی رو با خانواده و دختر دایی و .. اینا رفتیم سینما آزادی
در مورد مجنون لیلی چیزی ندارم بگم واقعا، من اگه بودم نهایتا دو تا فیلم کوتاه متوسط از این فیلم در میاوردم البته فیلم که پر آهنگ و موزیک بود یکی دو جا این آهنگا خوب بود بعدا تو اینترنت دیدم فیلم سایت هم داره و ساوند ترک ! فیلم توش هست چون اتفاقا دم در سینما قاسم جعفری هم بود و داشت استند های فیلم و میاورد می خواستم بهش بگم بد نیست ساوند ترک فیلمم بیرون بدین که دیدم تو سایتش هست من از آهنگ حامد بهداد خوشم اومد ، روی صحنه و موضوعش خوب نشسته بود
در ضمن اگر میخوان گلزار ببینین بیخودی این فیلم و نرین 10 دقیقه بیشتر تو فیلم نیست بقیه هنر پیشه ها هم بد نبودن در واقع برعکس تبلیغات قسمت گلزار و الناز شاکر دوست اصلا خوب نبود و انگار خودشونم می دونستن ، چون خیلی بی مزه بازی کردن
ولی دایره زنگی یه فیلم کاملا رئاله ، یعنی خیلی امکان داره مشابه درگیری های این فیلم و اگه تو آپارتمان زندگی می کنین داشته باشین بخصوص اگه ساکنان آپارتمان هر کدوم از یه تیپ و فرقه باشن! فیلم با نمکی هم هست در مجموع به قول یکی راحت الحلقومه یعنی اذیت نمی کنه!
یکی دیگه از برنامه های روزانه ام اینه که میرم تو کوچه ها دوچرخه سواری ،انقد حال میده سر بالایی ها کلی آدم می بره:) دیروز یه خانومه می گفت خوشبحالت ، گفتم خوب بیا دوچرخه سواری کن گفت نه دیگه یادم رفته..
انقد دلم هوس دریا کرده انقدددددددد دلم دریا می خواد کی منو دو سه روزه می بره شمال؟:(

سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶

این بدو بدوهای دم عید همچنان ادامه داره فقط نمی دونم چرا انقد ملت میدون ولی هنوز سال تحویل نشده میزارن میرن مسافرت،

عین ماجرایی که سر ماشین امیر قادری اومد و پگاه آهنگرانی زده بود به ماشینش برای منم موقعی که جشنواره بود اتفاق اوفتاد البته اینجا الناز شاکر دوست دم سینما فرهنگ یه خط زیبا از در عقب تا در جلو کشید رو ماشین و یه درشم قر کرد ولی هی اومدن با گوهر خیراندیش قربونت برم و بی خیال شو اینا گفتن منم گفتم نکنه من مقصر باشم بیخیال شدم ولی وقتی از افسری که اونجا بود پرسیدم گفت نه اونا مقصرن
نمی دونم چرا حالا دارم اینو مینویسم شاید چون دیروز که ماشینو میشستم داغ دلم حسابی تازه شد
حالا پریروزم دیدم این چرخ های ماشین کم باده رفتم دادم بادش زدن! ولی وقتی دیروز صبح رفتم تو حیاط دیدم یکی از لاستیکاش پنچره فکر کنم سوپاپشو سفت نکرده بود حالا اومدم برم لاستیک عوض کنم جکش هی هرز می رفت خلاصه که زنگ زدم امداد خودرو که بعد 2 ساعت اومد (البته من کاری نداشتم) و گفت جکت خرابه و بابت یه تعویض لاستیک 2 دقیقه ای 2 تومنم پول دادم که البته موردی نداشت پسره بچه خوبی بود!!(در ضمن خدا بگم چیکارتون کنه باباجان چرا همه چیزای دنیا رو واسه راست دستا می سازین ما چپ دستای بدبخت چیکار کنیم من اصلا نمی توستم این میله جک و بچرخونم)
خونمون کنف یکونه یه طرف دارن کمد نصب میکنن یه طرف ، در حال، نصب میکنن تو حموم دارن ماشین لباسشویی درست میکنن تمام اتاقا ریخته بهم این کارگرا هم انقد رفتن و اومدن تمام خونه رو کثیف کردن یکیشونم که گند نهایی رو زد با کفش رفت دستشویی و اومد بیرون الان داره واسه خودش قدم میزنه تو خونه:

جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶

من هستم
زنده هم هستم!
اتفاق هم زیاد افتاده
ولی چرا من ننوشتمشون؟ نمی دونم
تو این روزها چند باری با دوستان فعال حقوق زنان دور هم جمع شدیم خوش گذشت خیلیم خوش گذشت
هم استادیومی حال کردیم هم فیلمی:))
کاش از اون جمعه فوق العاده میتونستم بنویسم که تجربه اش تکرار نشدنیه
از پستهای مبهم خوشم نمی آد چون بعدشم که خودم میخونم چیزی ازش سر در نمیارم
تو این یک هفته کاملا مثل یک کارمند که بعد از کارشم 3 جا دیگه کار میکنه شدم:) دانشگاه بعد سرکار بعد خرید دستورات افراد منزل و بعد ترافیک ترافیک ... یعد هم خستگی دوباره از ساعت 7 صبح فرداش دوباره همه چی تکرار میشه
کامیم هم مریض بود الان بهتره ولی فایلاش بایذ ریکاوری بشه آخه همشون پریده:|

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

یادداشت جشنواره

من 14 تا فیلم دیدم تو جشنواره امسال یکی از یکی زیباتر انقد زیبا که اصلا باعث نشدن که من لااقل دو خط بنویسم راجع بهشون!
تنها از آواز گنجشک ها و مقداری از به همین سادگی خوشم اومد مقادیر متنابهی از بلیطامم فروختم که لااقل از لحاظ مالی زور بهم نیاد و لجم نگیره!
کی گفته دوبار فقط زندگی میکنیم؟ تو این جشنواره ما روزی دو سه بار میمردیم دوباره به دنیا میومدیم!!
بهترین نقد و به فیلم بالا البته با مقداری زیادی لطف، امیر قادری نوشته
واقعیتش نمیدونم چرا این ملت انقد براش شلوغ میکنن
من توی جشنواره روزی چند بار از خودم می پرسیدم کسایی که برای اولین بار رفتن تو سالن سینما و فیلمی مثه نفس عمیق دیدن چی به روزشون اومد چرا دیگه از این لذت های ناب گیر ما نمیاد؟
دقیقا یک سال بعد دیدمت
عاشقت نشدم
ولی دلم برات سوخت ...
 

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

16بهمن


امروز 16 بهمنه
امروز روز تولد توئه
امروز چهل روزه که میگن دیگه نیستی
وقتی بسکتبال می بینم همش انگار تویی که داری بازی می کنی
نمی دونم چرا باز کسی ازت نمی گه یادشون رفت به همین زودی؟

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

حواشی پیش خرید بلیط جشنواره فیلم فجر

از مراسم و آیین !! پیش خرید بلیطهای جشنواره هیچی نگم واقعا بهتره بلبشویی بود امسال که نگو تازه با دوستام میگفتیم امسال سرده کسی نمی آد ولی به اصرار یکی از دوستام ساعت 12 شب رفتیم ببینیم چه خبره جمعیتی بود که نگو خلاصه ما اسممونو نوشتیمو برگشتیم و دوباره ساعت 3 و خورده ای رفتیم
چی بگم براتون دعوا و اندکی کتک کاری و فحش و... دلیل اصلیشم این بود که پسرایی که اسم مینویسن چون میدونن تعداد دخترا کمتره و زودتر میرن تو حدود 30 نفر اسمای دوستاشونو نوشته بودن از اون طرفم یه سری مثه سالهای گذشته از ساعت 4 تو اون سرما تو صف وایساده بودن نتیجه دعوا و بحث زیادی بود که میکردن منم که از دعوا و اینا میترسم! از تو صف اومدم بیرون اون وسط شال گردنمم گم شد که البته بعد پیداش کردم ولی نمی دونم واقعا کار خدا بود که یکی از دخترایی که از شب باهم آشنا شده بودیم و اول صف بود گفت که ما از دیشب با هم بودیم من که جرات گفتنشو نداشتم در مقابل اون چند تا دختر بزن بهادر واقعا وحشی!
خلاصه من نفر سوم صف شدم و به عنوان دومین نفر بلیطامو گرفتم هر چند که اصلا بهم خوش نگذشت چون یک سری بلیط میدادن و من نتونستم برای دوستم که تو صف وایساده بود ولی امتحان داشت و زود رفت بلیط بگیرم جالبتر اینکه حتما همراه با بلیطهای مسابقه ایران باید یه سری هم بخش بین الملل میگرفتی که واقعا مسخره بود حالا تمام اینا رو موقعی که میرسی بالا و کاغذ تو میخوان تایید کنن و کارت دانشجوییت ببینن میگن انقدم رفتار اون مرده که کارتها رو چک میکنه بد بود هی میگفت اینا همون دانشجوهان که پدر استادا رو در می آرن اینا همونان که درس نمی خونن میگن استاد نمره نداد(همش یاد این پست امیر می افتادم) حالا من که نفر سوم بودم وای به حال نفرات آخر رفتار این آدم دانشجوی هر رشته ای باشی باهات فرق میکنه اون موقع که دانشجوی مکانیک بودم و رفته بودم بلیط جشنواره بگیرم خیلی مودب و مهربون گفت بفرمایید خانوم مهندس اینم تایید کاغذتون بعد پارسال که دانشجوی ایتالیایی بودم گفت (با یه حالت خیلی بد تمسخر آمیز) درس پارلاره ایتالیانو میخونی.. حالا هی بیان تو این مملکت تشویق کنین بچه که همش نباید مهندس و دکتر بشه این نمونه رفتار یه مسئول
تازه دم در سینما یه رفتارای بدی با پسرا میکردن که نگو هی می گفتن کارتاتون تقلبیه و یکی و گذاشته بودن دم در از مسئولای حراست که کارتها و چک میکرد یکی در میون میگفت کارتا تقلبیه! و هل میداد طرف و بیرون بعد استدلال و تو رو خدا : کارتت کپیه یه ورقه آوردی می گی کارته؟ نمی دونم کارتهای دانشگاه آزاد و دیدین یا نه یه تیکه ورقه که هر کی دلش خواست میره میده پرسش میکنن این پسر بدبختم نرفته بوده حالا طرف انقد اطلاعات نداشت که کارتها دانشگاه آزاد چه جوریه
خلاصه که این ماجرای جذاب با جریمه بنده در میدون هفت تیر کم کم به پایان رسید و ساعت 10 رسیدم دانشگاه که ساعت 10 : 30 امتحانمو بدم
حالا یه کشفی کردم که کلی خودم خندم گرفت هر سال بخش فیلمهای ایرانی 2 قسمت بود که ما معمولا دو قسمت و بلیطاشو می گرفتیم امسال کرده بودنش 4 بخش، هم برای پول بیشتر گرفتن هم اینکه چون می خوان
از17 بهمن مسابقه سینمای ایران و شروع کنن تو هر قسمت 6 تا فیلم باشه که برسه، همون طورم که گفتم مجبور بودیم یه بخش
بین الملل و دو بخش سینمای ایران از مجموع چهار بخش و انتخاب کنیم حالا فکر کنم اپراتوره اشتباه کرده به جای سانس پنجم سینمای بین الملل که ساعت 10 شب 12 تا 16 بهمن بوده به من ساعت 10 شب بخش سینمای ایران از 17 تا 22 بهمن و داده!!! این دیگه از معجزات بود:)
راستی من اونجا موقعی که تو صف و در حال فریز شدن بودیم هی میگفتم یه چند تا عکس و ویدئو از این جمعیت بگیرم بزارم رو وبلاگم واقعا شانس آوردم اینکارو نکردم از یه دختر و پسر بیچاره اون حراستیه دم در مبایلاشونو که داشتن فیلم میگرفتن گرفت و کلی در حال دعوا کردن بودن هر چیم میگفتن موبایلامونو پس بده با غلدری می گفت نمی دم میریم کلانتری صورت جلسه میشه بعد و خلاصه دردسری براشون درست کرد...
پ.ن: خوب شد نمی خواستم چیزی بگم:)

چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶

Heath ledger:|

وبلاگم شبیه صفحه ترحیم روزنامه ها شده
از بازیش تو بروکبک مونتین خیلی خوشم اومده بود..

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶


اولین باره که دارم ویدئو میذارم امیدوارم نوشته ام خراب خروب ! نشه
انقد اتفاقات میان و میرن که آدم ازشون عقب میوفته در عین اینکه یه جورایی زمان انگار ساکنه ولی ازش جا میمونی
این چند وقت سرما و برف موضوع حرف روزمره مردم شد هر چند که به نظرم زمستون حسابی باید سرد باشه ولی این بی گازیه که باعث ناراحتی مردم میشه خودمون دو شب گازمون قطع شد واقعا شب بدیو پشت سر گذاشتیم دیگه چه برسه به اونا که هفته ای گازاشون قطع بوده البته الان که برفا حسابی چرک و کثیف شدن اصلا دیگه حال نمیدن
از بحث برف که بیایم بیرون نمی دونم چرا این ماه دی پر بود از آدمهایی که از دست رفتن ودلسوزی برای نبودنشون یکی دیگه از اونا دکتر هرمز اسدی بود که واقعا متاسفم برای خودم چون بعد از مرگش باهاش آشنا شدم چون واقعا عاشق محیط زیستم و به نظرم هر کی تو این حوزه تو ایران کار میکنه واقعا آدم بزرگیه چون جایی کار میکنه که محیط زیست برای خیلی از افراد بی معنی و بی اهمیته...
امسال تاسوعا عاشورا چه زود گذشت تاسوعا که رفتیم خونه یکی از فامیلامون که نذری میداد البته نه از اینا که ملت میان دم در صف میکشن غذا رو بین فامیل و موسسه های خیریه پخش کردن عاشورا هم که مثه همیشه تکیه و دید بازدید فامیل برقرار بود فقط نمی دونم چرا امسال خیلی خاطره انگیز نشد دیشب که برای اولین در کل این تجریش ما دست کسی شمع و از این چیزا ندیدیم! خلاصه نوستول زدن ما هم تو این تاسوعا عاشورا همچنان ادامه داره
این ویدئو هم یه تیکه فیلم خیلی کوتاه از نخل بلند کردن تو تکیه پایین تجریشه
یه بار گفته بودم قبلا که مجذوب این همه رنگ و صدا ونوا ام تو این مراسما، یه جور هماهنگی که انگار بین همه مردم بوجود میاد البته برای کسایی که اهل بیرون رفتن باشن وگرنه اگر مثه ما که چند سال پیش همش تو خونه میموندیم این دو روز عذاب الیم میگذره...

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

leave the fucking las vegas*

موقعی که داشتم میرفتم تشییع ... این عکسها رو گرفتم همین که وارد مدرس شدم ماشین و دیدم و واقعا همراهیش کردیم تا شیرودی...

دیشب خانومی تو خونشون میگفت به روح انسانها باید احترام گذاشت و حرفهای جالبی زد راجع سرنوشت آدمها و بخصوص آیدین...

*: این تیتر آخرین پست وبلاگ آیدینه