پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

1 2 3 زندگي

خوب زندگي ادامه داره...  يه برنامه نامرتبي دارم با 15 واحد هي بايد برم بيام تو اين تهرون لعنتي
اين سئوال هر روز منه وقتي بيرون ميرم اين مردمي که هي از اين ور به اون ور مي دون و ويراژ ميدن از اين وضعيت خسته نشدن؟ از ترافيک و آلودگي هوا هر روزه خسته نشدن؟ چرا نميذارن برن شهر و ديارشون؟ و البته خودم هزار تا جواب دارم به اين سئوال خودم دلم ميسوزه براي مردممون براي آدمايي که لياقتشون خيلي بالاتر از اين حرفاس ولي دارن توي دالونهاي پيچ در پيچ زندگي براي بدست آوردن يه لقمه نون نابود ميشن
دقت کردين چقد هممون تا حدودي ماليخوليايي شديم تصوراتمون که همه توي پولدار شدن ميگذره
اينکه پولدار ميشم تا حال همکلاسيا و اطرافيامو که بهم بي محلي ميکننو بگيرم، پول دار ميشم تا رييسم به خودش اجازه نده هر چي دلش خواست بهم بگه و من هيچي نتونم بگم و هزار تا چيز ديگه
امروز که داشت برنامه ميلاني و نشون ميداد به اين فکر ميکردم چقدر اين تصاوير از ما دوره ، کوه ودشتي بزرگ که توش حتي يه تير چراغ برق هم نبود يه آسمون آبيه آبي
 
جلسه تدوين منشور زنان هم جالب بود زير بارش شديد تگرگ رفتم و البته وقتي رسيدم ديدم اونجا زمين خشک خشکه! صحبتهاي جالبي شد و البته من طبق معمول اين جلسه ها بيشتر روي رفتار آدمها يا بازيشون تو سکوت زوم ميکنم! و به کلي نتيجه جالب ميرسم:)
 
اين حکايت استقلال انقد واسه ما استقلاليا خجالت آوره که حتي نمي خوايم راجع بهش حرف بزنيم آبروريزي بيشتر از اين،  نميدونم چرا ولي وقتي به اکثر مديريتهاي اين چند وقت نيگا ميکنين تو تمام زمينه ها يه سير نزولي خيلي وحشتناک ميبيني در حد فاجعه...
 
ديگه بايد راجع به چي فکر کنم؟ به مستندهاي مجموعه فرهنگي آسمان و دور هم جمع شدن تماشاگرانيا و ديگه نميدونم چي!
راستي به همين زودي خسته شدم از دانشگاه رفتن! فک کنم تا آخر عمرم يه 10 تا رشته خونده باشم هرکدوم نصفه و نيمه !! چقدم باحاتره نه؟!!
 

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵

حقوق ناديده

امروز رفتم 482 هزار تومن ناقابل ريختم تو شيکم اين دانشگاه آزاد بماند که واحدهاي دلخواهم همه پر بود و بانک جلوي دانشگاه سيبا نداشت و چه و چه ..
نکته مهم که از صبح داره روحمو ميخوره رفتار زشت مسئول امور دانشجوييه من کلا سعي ميکنم خيلي با احترام و لبخند و اين چيزا با افراد برخورد کنم، آقا روي در اتاقش زده تا ساعت 1 بعدازظهر جوابگو هستش بعد در که ميزني (و البته در معمولا فقله) يه خانوم در باز ميکنه و آقاي محترم که چهره کريهش از ذهنم بيرون نميره ميگه جواب نميده و در ميبندن بعد از يک ربع يکي از پسرها خيلي راحت ميره تو و من که بعدشون ميرم تو مرتيکه ميگه من تشخيص ميدم جواب تو رو ندم ميگم مگه من احيانا اساعه ادبي کردم ميگه اگه کرده بودي که از دانشگاه مينداختمت بيرون
به نهايت مرگ عصباني شدم از دستش، مرتيکه بي شخصيت که آخر لاس زنه تو دانشگاه، دلم نميخواد وقتي عصبانيم از فحش و تهمت اتفاده کنم ولي اين واقعا هست هر کي بهش پا نميده و موس موسشو نميکنه مجبور اين رفتاراشو تحمل کنه
مغزم داره سوت ميکشه و دلم ميخواد به شدت تلافي کنم
اين دانشگاه ما (تهران شمال زبان) نمونه بارز تبعيض جنسيه که من ميخوام دنبالشو بگيرم، از رفتار وقيحانه استاداي زن که تبديل به جوک دانشگاه شده ميگذرم که کاملا رفتار متناقضي در قبال پسرها دارن نمونه اش اينکه يکي از استادامون به شدت به موبايل حساسه طوريکه دوبار ميخواست دانشجوهاي دختر و بندازه بيرون براي اين و جالب اينکه يکي از پسرها خيلي راحت سر کلاس يه قرداد کاري بست و حدود يه ربع با تلفن حرف زد و استاد مربوطه به روي خودش نياورد
ديروز که انتخاب واحد بود من که فاميليم الف هست اولش وقتي رفتم تعداد زيادي از کلاسا پر شده بود و جالب اينکه امروز وقتي پرينت يکي از پسرامون که فاميليش صاد هستش و ديدم متوجه شدم دو تا از درسايي که ما به شدت ميخواستيم حتما توش باشيم و پر شده بود براي آقا زده بودن در حاليکه براي هيچ کدوم از دختراي ديگه نزدن!!
واقعا شرم آوره نميدونم با نامه نوشتن به ساختمان اصلي اتفاقي ميوفته يا نه ولي من مينويسم
بخصوص چون قبلا تجربه دانشگاه داشتم نديدم به اين واضحي حقوق دخترا ناديده گرفته شه

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵

کم کم راجع به فيلمايي که ننوشتم مينويسم

داغ سنتوري بدجوري مونده رو دلم، بهرام مبارکش باشه سيمرغ تنها کسي بود که تو سيمرغش کسي شک نداشت

کاش واقعا به قول اون تو اين مملکت سانسور نبود...


فردا انتخاب واحد دارم و دلم نميخواد درسهاي مضخرف ديني قرآن بگيرم ولي واحدام به 14 نميرسه چيکار کنم

نميدونم چرا دانشگاه چندان ديگه برام جذابيت نداره از قيد و بنداش بدم مياد

چرا من انقد لباس بايد بپوشم برم بيرون؟؟

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

اتوبوس شب و ديدم خوب بود بد نبود
ولي الان دارم گريه ميکنم چون با اينکه گفته بودن تو بعدا اعلام مي شود ها ميديم ولي ندادن تقريبا امروز هيچ سينمايي نشون نمي داد
من مي خواممم
بهرامم جايزه گرفته
با اين داورياي امسال که واقعا نوبر بود 
رييس رو ديدم مجاني تو موزه سينما از صدقه سر آدمايي که چندان سر از سينما در نميارن و بليط مجاني واسشون ريخته و دم در بي تفاوت بليطشانو ميدن و ميره 
فقط اينکه پولادش کم بود!! و در مجموع خوب نبود همه چي نصفه بود صحنه هاي اضافه ديالوگ هاي اضافه خيلي داشت حکم خيلي بهتر بود
ولي مستند آقاي کيميايي باحال بود پر موزيک هاي جالب
باز هم سيب داريو هم نصفه ديدم
و آرزوم امروز ديدن بي دردسر سنتوريه
از يه آدم رو به موت همين يه ذره رو قبول کنين 

شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۵

رييس-سنتوري

روز پنج شنبه پاداش سکوت ، روز سوم
روز جمعه: قاعده بازي ، پارک وي
يعني ميشه من تو اين دو روز باقيمونده

اين:


يا اين:
ببينم؟؟
روز سه شنبه طبق معمول رفتم که بلیط ساعت 4 مو بفروشم قرار بود فیلم مخمصه باشه که جاش دست های خالی طالبی رو گذاشتن منم دیر رسیده بودم دیگه نا امید شده بودم که کسی بلیطمو بخره که یه دفعه دو تا دختر اومدن و خریدن! بعد هم وایسادم تا ساعت 6 که فرش ایرانی رو ببینم البته در این وسط یه ذره خودمو تقویت کردم!!
فرش ایرانی: فیلم تعدادی از کارگردانهای مطرح کشورمون در مورد فرش فیلم تا حدودی خسته کننده است و من البته وسطش یه چرت هم زدم ولی دیدنش ضرر نداشت فیلم رخشان بنی اعتماد جالب بود راجع فرشی 3 بعدی تو اصفهان که واقعا زیبا بود بقیه شونم بد نبودن
و بعد هم میدونستم موزه فیلم اخراجیا رو گذاشته با دوستم رفتیم سوار ماشین شدیم، ماشینی که منو شدید یاد نفس عمیق مینداخت دو تا پسر افسرده که دقیقا مثل کامران و منصور حرف میزدن و تازه وسط راه ازشون پرسیدیم ولیعصر میرین اونم گفت آره و خلاصه روبروی موزه پیاده شدیم جمعیت که پر بود جلوی موزه فکر کنین همه هم دنبال بلیط بعد خیلی اتفاقی از 3 تا مرد که داشتن میرفتن تو دوستم پرسید بلیط دارین اونم گفت آره دنبالم بیا بعد هم هر چی گفتم پول بلیطشو نگرفت ظاهرا بلیط مجانی داشتن و البته یکیشون به شدت گیر بود و همش دور من میپلکید که دیگه حسابی اعصابم خورد شده بود به خاطر همین رفتم 3 تا ردیف عقب تر نشستم سینمای موزه و جو ش اصلا بدرد جشنواره نمیخوره یه سری آدمای اکثرا کله گنده میان که وقتی گذرونده باشن اصلا عشق سینما و فیلم نیستن بعد فکر کنین یه پسر با قیافه حزب الهی که ریش تنک و بلیز رو شلوارن اومد بغل من نشست بعد 40 کیلو ! وقتی میخندید 3 متر میپرید هوا و مثه اسب می خندید الهی که بمیره نمی ذاشت دیالوگها رو بفهمیم اونجا هم گرم صدای فیلم هم خراب خلاصه که تحمل کردیم فیلم یه فیلم تجاری خوبه علاوه بر خنده هاش من آخراش اشک تو چشام جمع میشد واقعیت جنگ و خشونت عریان جنگ پاهای رو مین جا مونده تانکایی که از رو پای رزمنده ها رد میشد... ساعت 11:30 شبم در حالی که نم نم بارون میومد پیاده رفتم خونه حالی بردم:)
 
روز چهارشنبه هم بلیط گوشواره رو که روز قبل به بغل دستیم فروخته بودم بلیط آفتاب بر همه... هم فروختم و با دلی آرام و  قلبی مطمئن اومدم خونه!!!
 
آقا دیشب دیدین برنامه فوق العاده دادگاه خسرو گلسرخی رو گذاشت؟؟؟!!!!!!!! هرچند که بعدش یه مثلا تحلیل گذاشته بود و چرند گفت مردک ولی خیلی برام جالب بود گفت این فیلم اولین بعد از انقلاب داره پخش میشه 

سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵

دوشنبه هم بلیط سبیل مردونه مو فروختم و تو سرما منتظر شدم تا ساعت 6 برم اقلیما که فکر میکردم با توجه به قدمگاه فیلم خوبی باشه که نبود پانته آ بهرام و حسین یاری زن و شوهر ثروتمندی بودن که زن دچار توهم میشد قبلا هم سابقه بیماری داشت چون مادرش سر زا رفته بود و اون خودش و مسئول مرگ مادرش میدونست فیلم مثلا قرار بود راز آلود و ترسناک باشه که خوب اصلا نبود فقط صدای بلند موزیک رو متن که مثلا قرار بود تاثیر گذار باشه تو سینما فرهنگ باعث گوش درد میشد! یه دلیل اینکه چتد تا فیلمی که دیدم ضعف داشتن این بود که پارتنر ها خوب نبودن بهم نمیخوردن
حالا امروز که سه شنبه است شاید رییس برسه امیدوارم بلیط بهم برسه و تمام نامردایی که از تو لیست ما رییس و روز سوم و اخراجی ها رو حذف کردن بمیرن!!
یکشنبه رفتم سنگ کاغذ قیچی که البته اندکی دیر رسیدم و تیتراژ فیلمو ندیدم:(  فیلم پروداکشن حسابی با بازیگرای خوب داره ولی هرز رفتن مهمترین مشکلش اینه که اصلا دیالوگهای خوبی نداره و نمیفهمم چرا اندیشه باید اینطوری باشه گاهی مواقع بی دلیل مثلا مخالفت میکرد با کل گروه و یه جورایی اصلا نقش جالبی نبود امین حیایی و نیلوفر خوش خلق زن و شوهر بودن که رامتین پناهی ظاهرا از نیلو خوشش میومد و کاری میکنه که امین میوفته زندان اونجا همکلاسی قدیمیش شهرام حقیقت دوست و میبینه که اندیشه هم دوست  شهرام حقیقت دوسته!تو این مدت نیلوفر معلوم نبود چرا غیبش زده بود(معلول شده بود که به امین حیایی نگفته بودن) اینا میرن دفتر رامتین خداپناهی و گروگان میگیرنش چون اونم رفته بوده تو گاوصندوق قایم شده بوده با گاوصندوق میدزدنش و میرن توی یه آسایشگاه جانبازا حالا اینجاش مثلا نیروهای ویژه ریخته بودن از در و دیوار آویزون شده بودن و کلی خارجی بازی ولی معلوم نشد چرا هیچ کاره بودن و هیچ غلطی نتونستن بکنن:) نیلوفر بد بازی نکرد و اون لحظه ای که امین بعد از مدتها میبینش دیگه اشک این بغل دستیام بود که در اومده بود!! 
 
روز شنبه ساعت 4 و 6 من دو تا فیلم داشتم اول وایسادیم تو صف برای بچه های ابدی و بعد یه اتفاق خوب افتاد از کسی که سری بلیطای ساعت 4 رو داشت سری بلیطاشو خریدم بعد هم شبش سری بلیطای ساعت 9 مو فروختم انگار که یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد!!
حالا فیلمای روز شنبه:
بچه های ابدی : حسابی خسته شدم از دیدن این فیلم کارگردان انگار هر تصویری گرفته بود و گذاشته بود تو فیلم الهام حمیدی که انگار نقشش این ود تو هر سکانس لباس عوض کنه و آرایششو غلیظ تر کنه شهاب حسینیم خیلی جالب نبود ولی نکته این یه پسر باحال سندروم داون بود که واقعا از هنرپیشه های حرفه ای بهتر بازی کرد! نمک فیلم بود و از کسالتش کم میکرد و فیلم تقریبا دوپاره بود از قسمتی از فیلم که پانته آ بهرام وارد میشه فیلم یه ذره جالبتر میشه پانته آ بهرام تقریبا خوب بازی کرده بود واین تیکه از فیلم همراه با مهدی میامی بهتر شده بود
بقول پرستو یه اشکال فیلما اینه که خودت از فیلما جلوتری  میدونی که بعدش چی میشه و خوب این باعث میشه فیلم دیدن کسالت بار بشه
مصائب شیرین: خدایا منو بکش که رفتم این فیلمو دیدم! افتضاح بود فکر کنین فیلم راجع به یه خانواده های ارمنی بود که جالبه هیچ کدومشون لهجه نداشتن بعد داییه که بهزاد فراهانی بود لهجه غلیظ داشت خانواده دختر این و نذر حضرت ابوالفضل کرده بودن و اسمش تو شناسنامه فاطمه بود حالا میخواست با پوریا پورسرخ که از یه خانواده متعصب بود میخواست عروسی کنه بعد با یکی تصادف میکنه و مهدی پاکدل وارد میشود ...اصلا فیلم مضخرف که تعریف کردن نداره

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۵

1.

ديروز وقتي فهميدم قبول شدم تصميم گرفتم امروز روزه بگيرم نمي دونم چرا خوشم مياد گاهي اوقات روزه بگيرم شايد بي دليل، ولي اين حس و بهم ميده که هنوز ميتونم اراده داشته باشم و قوي باشم
حالا امروز روز اول جشنواره است من ساعت 6 سينما فرهنگ خون بازيو داشتم فيلم با رقص بهرام شروع ميشه که البته خوبم ميرقصه! فيلم ماجراي باران ه که معتاده و مي خواد تا اومدن نامزدش(بهرام رادان) ترک کنه فيلم براداريش دوربين رو دست بود و تصاوير تقريبا سياه و سفيد بعضي لحظات بازيه بيتا فرهي و باران خوب در اومده بود ولي چيزي که بيشتر از همه خودشو نشون ميداد شهر چرک و کثيف تهران بود به معناي واقعي، روز اول نبايد قضاوت کرد چون هنوز فيلم ديگه اي نديديم
بليط سينه سرخ رو هم فروختم
باران و مامان باباشو حامد بهداد و پوريا پورسرخ اومده بودن
کسي بليط ساعت 4 نداره؟سينما ايران 1؟
دوباره جشنواره دوباره بي برنامگي ها و حرص خوردن ها
داشتم آرشيو پارسالمو ميخوندم تقريبا از اون همه نارضايتي ها چيزي يادم نمونده بود هميشه همين طوريه
تاسوعا عاشورا هم تموم شد
امسال نمي دونم چرا همه چي يه جورايي انگار حال سابق و نداره...