شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۴

دور و دلتنگ

يه ساعت ميخوام بروشور فيلم آفسايد و که جعفر پناهی امضا کرده بود برام و اسکن کنم اين سی دی اسکنر کار نميکنه
يا قيف نيست يا قير نيست يا هر دوش!
فردا بايد از بچه های کلاس امتحان بگيرم حالا يه عمری خودم از امتحان متنفر بودم...
ميخوام فردا که آخرين مهلت دانشگاه آزاده کنکور شرکت کنم زبان ايتاليايی چه ميدونم اين چرخ گردون با ما چه بازيايی داره...
دنبال کار ميگردم.
.دانشگاه و بگو شديم موش آزمايشگاهی
کسی اگه جايی و ميشناسه بشه پولی رفت دانشگاه بگه.
.اوضاع ممالک محروسه بد قاراشميشه نظرسنجی کردن ايران و آمريکا منفی ترين تصوير جهانی و دارن آخه نکه ما سالی يه دفعه حمله ميکنيم به يه کشوری و گوانتانامو داريمو ما اگه حکومتمون گهه ٬ به خودمون ريده نه به ديگران(چه اديبانه نوشتم!)..
کاش ميشد مسئولای حکومتی کل هم اجمعين سوار هواپيما شن بعد طبق معمول هواپيما سقوط کنه و از عدل هم بيوفته رو قم چه شود....
اين بوش و داردسته شم وبا بگيرن يه دنيا از دستش راحت شن بخصوص اون ملکه جنگ خانم برنج!
هر سال که نزديک تاسوعا عاشورا ميشه دعا ميکنم خدا يه کار خيری برام پيش بياره نرم اين تکيه پايين که همش دنبال نظر بازی و چشمم دنبال پسرا باشه که نکنه چشم تو چشمش شم چون حالم ازش بهم ميخوره ووو خلاصه هر چی که آدم از فضای معنوی دور ميکنه دلم ميخواد يه جا برم که تو هوای آزاد بشينم عزاداری مردمو ببينم و حسابی گريه کنم خسته ام از روزمرگيها از دلتنگيا از اخبارای ناراحت کننده مثلا کشورمون...
بقول اون سايته بابا نان ندارد / بابا انرژی هسته ای دارد...
با اين شعره هم خيلی حال کردم خداييش خوب جواب داده...

هیچ نظری موجود نیست: