پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۴

دلم میخواد این چند تا نوشته رو بخونین واقعا حسب حال ماس
نوشته خورشید خانوم یه چیزیه که منه خیال پرداز هر روز بهش فکر میکنم و اشک تو چشمام حلقه میزنه بخصوص اون تیکه روایت فتح منم دقیقا همین طوری بودم از صدای آوینی که هر شب جمعه پخش میشد میترسیدم خیلی و بعدا خیلی فرق کرد....
نوشته گلناز تاریخ انقضا نداره اون آرزوش که گفته دلش یه کلت خوش دست میخواسته آرزوی منه هر وقت که بیرون میرم، این شهر این کشور این دنیا فرصتی برای نفس کشیدن نذاشته این فیلترینگگگگ که هر شب منو عصبی تر از شب قبل میکنه بوی بدبختی...کارایی که اینا دارن میکنن سرکوبا از بین بردن درختا که هنوز موندم چرا مردم جو گیر ما برای انرژی تخمی تظاهرات میکنن ولی برای نفس کشیدنشون و ریه های این شهر ارزش قائل نیست تا چقد میخوان اتوبان بکشن یعنی نمیدونن چاره این شهر اتوبان نیست باید به شهرای کوچیک و شهرستانا رسید تا همه مجبور نباشن برای استفاده از یه سری امکانات بیان شهرای بزرگ مای بدبخت چه گناهی کردیم این وسط شدیم چوب دو سر.. به خدا انقد اوضاع قاراشمیشه که هیچ کاری نمیشه کرد آدامای خیال پردازی مثه من
میتونن آهنگ تصور کن سیاوش قمیشی و گوش کنن که من بیشتر از آهنگ
Imagine
ازش خوشم میاد به نظرم انسانی تره بوی نهیلیستی کمتر ازش میاد آهنگ جان لنون و وقتی گوش میدم دلم میخواد خودکشی کنم و راحت شم...

هیچ نظری موجود نیست: