آخرين قدمهاي يک محکوم به مرگ
about me,myself...
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
وسط خيابون صحرا تو الهيه فک کنم روز عيد قربون بود که بعدشم تو يه پيچ بدجور گير کرديم يه آقاي فردين نجاتمون داد در ضمن هر وقت گهي ميخورين صاف نياين بشينين بغل مامانتون بگه اين چه بوييه ميدي؟؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر