دوشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۵

من ، من خسته

امتحان ديروزمو با 15 پاس کردم لعنتي لعنتي همه خنگا با سئوالاي راحت 17 و اينا شدن، بعد استاد از من راجع به پوليتيک و اين چيزا سئوال ميپرسه منم فک ميکنم بايد حسابي حرف بزنم و معلومه استاد وسطش ميگه لشمو پرده الان ميان ميگيرن ميبرنت!! من دلم نمره خوب مي خواد به کي بگمممم
من مريضم واقعا! مدتها به يکي فکر ميکنم منتظر تلفنش مي مونم بعد ديشب که زنگ ميزنه و کلي ازم تعريف ميکنه وخود محبت کم بينيامو يه ذره جبران ميکنه آخر شب من به اين نتيجه ميرسم يارو همچين ماليم نيستا...
تا حالا به وابستگيمون به موبايل فکر کردين؟ الان که مادربزرگم گفت بده من موبايلو ببرم منم روم نشد بهش بگم نه فقط احساس کردم قلبم يخ زد البته دايورتش کردم ولي خوب وقتي نمي بينمش انگار يه چيزي کمه...

هیچ نظری موجود نیست: