جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

يکی از مشکلاتی که من دارم اينه که نمی‌تونم يا نمی‌خوام دروغ بگم ولی بعضيا ميان از اين خصوصيت من سو استفاده می‌کنن از وقتی ديگه نميتونم دانشگاه برم٬ اول که یه عده هر دفعه منو ميبينن ميگن پس کی درست تموم ميشه نمی دونم اين دانشگاه رفتن من چرا انقد تو چشم ايناس(گاهی اوقات فک ميکنم انقد بعضيا چشمشون دنبال اين دانشگاه رفتن من بود و موج منفی ميدادن دوره مون دچار مشکل شد و لغو شد) بعد هم يه عده اي که فهميدن٬ با يه حالت موذيانه اي ميگن اِ ديگه دانشگاه نميری خوب منم دلم نمی خواد دروغ بگم ميگم: نه نمی رم٬ ولی در اصل تو اين مملکت بعضيا بايد بدونن مسائل خصوصيه آدم٬ ربطی به اونا نداره ولی اگه بهشون بگی به شما ربطی نداره ناراحت ميشن و قهر ميکنن تازه يه عده هم شروع ميکنن ميگن لابد اخراج شده و مگه ميشه ديگه نرن و الی آخر....
دلم برای خودم ميسوزه جای من اينجا نيست ظرفيت من خيلی بالاتره ميتونم خيلی آدم مهم تر و تحصيل کرده تری باشم منتظر يه اتفاقم....

هیچ نظری موجود نیست: