شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

روزمره

خیلی خوبه که آدم وبلاگ روزمره بنویسه بعدا که برمیگرده میخونه براش جالبتره چون ما معمولا اتفاقات مهم زندگیمونو فراموش نمیکنیم این جزییات که فراموش میشه
خودمم وبلاگایی که روزمره مینویسن و خیلی دوست دارم
یه تقویم دارم که ماله پارساله جنس ورقاش خوبه معمولا هرچی بخوام بنویسم تو اون مینویسم
معمولا همیشه یه خط راجع به هر روزم توش مینویسم از این به بعد شاید اون یه خط اینجا هم نوشتم
دوباره رفتم آتش بس و دیدم من بار اول بولینگ رفتم تو یه سالن خیلی کوچیک با کیفیت پایین تصویر در حالیکه بار دوم، فرهنگ رفتم، توی سالن پایین، که خوب بزرگه و با کیفیت خیلی خوب تصویر، ولی نمیدونم چرا تو اولی خیلی بیشتر بهم خوش گذشت سالن اولی پر پر بود بعد تقریبا همه دختر پسری اومده بودن هرچند که جمعیت خانوما بیشتر بود خوب این موضوعو که راجع روابط زن و مرد بودو جالبتر میکرد بعضی جاهاش مثلا مردا میخندیدن بعضی جاهاش زنا
آخرشم یه کار جالب کردن آهنگ فیلم گذاشته بودن وقتی که مردم دارن میرن ولی تو فرهنگ 70% زن بودن و نمی دونم خوب نمیگرفتن نکته ها رو، یا درست نمیشنیدن بعدم نصف سالن خالی بود آخرشم سریع پرده رو بستن که زودتر مردم برن
به من ثابت شده تقریبا جو سینما برای اینکه آدم از یه فیلم خوشش بیاد خیلی تاثیر داره خنده های مردم، سکوتشون و...
این دو هفته حسابی کلاس داشتم روزی 2 تا ، کلاسای روزای فردم تو موسسه خصوصی بود و پنج شنبه ای تموم شد شاگرد ساعت2 نیومد و من 2 ساعت اونجا سماغ مکیدم و چقد دلم میخواست خونه بودم و تکرار سه شنبه ها با موری و میدیدم ساعت بعدم مشالا کامپیوترشون که ساسر گرفته بود اینترنتشونم همش قطع میشد تا ساعت 6:30 شاگردم وایساد در حالیکه من انقدی درس ندادم بیچاره قراره بره سه شنبه ایتالیا اول من کلی بهش گفتم خوشبحالش ولی بعد معلوم شد برای درمان مادرش که سرطان داره دارن میرن خودشم دانشجوی پزشکیه..
فردا شنبه با شاگردای قدیمیم کلاس دارم باحال بودن دلم براشون تنگ شده بود البته همشون از من بزرگتر بودن..
.امروز انقد حال داد ساعت 6 بعدازظهر تو بارون کلی پیاده راه رفتم البته گوشم ترکید انقد آهنگ گوش دادم ولی خوب حس باحالی بود خیس شدن و باد و اینا...

هیچ نظری موجود نیست: