دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

خوب امروز خونه بودم و يه نفسی کشيدم و شبم رفتم پياده روی زانوم حسابی درد ميکنه ...
شبی ه نميدونم چرا دلم ميخواد الکی هی اشکام بيان...
درد بی دردی؟نميدونم يه وقتی ميخواستم تو اين وبلاگ شخصيت ماليخوليايی خودمو رو کنم بگم که گاهی انقد تو خيال غوطه ميخورم که واقعيت کاملا از بين ميبره ولی انقد شخصيت متناقضی پيدا کردم اگه الان يه چيزی بگم امکان داره ۲ دقيقه بعد يه چيزی خلاف اونو بگم ديروز يه لحظه داشتم يه پست ۲ ماه پيشمو ميخوندم هی نيگا کردم گفتم من اينو نوشتم؟ نه ! من که هيچ وقت به اين چيزا فک نمی‌کنم...
خلاصه که گيری افتادم
شخصيت خياليم الان عاشقه٬ هی ذوق ميکنه و بازوهاشو فشار ميده انگار که کسی بغلش کرده انقد که رگ دستاش بلند شده...
بعضی وقتا هم دلش اشک ميخواد مثه امشب ..
سينما رو خيلی دوست دارم بيشتر از اون حرف زدن راجع به فيلم٬آتش بس بی تاثير نيست تو اين قاطی کردنا٬ از زبون دکتره يه چيزايی شنيدم که به نظرم خيلی خوب بود
کاش سی دی ش زودتر در بياد
بازم نميدونم اين بچه درون من خيلی چيزا ميخواد
آرزو به دلشه يه بار نمايشگاه کتاب بشه و اون يه عالمه پول داشته باشه تا به تونه يه عالمه کتاب بخره ولی خوب....
امشب سينما و ماورا کانال چهار جالب بود فيلم قشنگی و نشون داد به اسم پروانه
فيلم جالبی بود تو قسمت نقد و بررسيش منهای اينکه من از اکبر عالمی با اون ژستاش اصلا خوشم نمیاد ولی حرفای جالبی زدن يکی همين ماجرای کودک درون و ديگه اينکه يه جا عالمی به دکتر فاطمی گفت شما باعث افتخار مايين ايرانيای زيادی تو دنيا جزو اساتيد و دانشمندا هستن اميدوارم شما بيشتر به ايران بياين تا ما بيشتر بتونيم از شما استفاده کنيم...
با اين حرف ياد رامين جهانبگلو افتادم...
اينکه اولين بار تو مراسمه تقدير و بزرگداشت کيارستمی تو دانشگاه تهران ديدمش که يه مقاله خوند راجع به سينمای کيارستمی وقتی گفتن دستگير شده موندم يه همچين آدميو چرا گرفتن٬ استادی که درس و کارش فلسفه بود..
.من فکر کتاب خريدنمو اون داره زير فشار بازجويی ها از دست ميره
چقد دنيا ما آدما متفاوته
من عاشق تخيلاتم شدم و دلم چند قطره اشک ميخواد يکی از ترس گلوله بارون تا صبح نميخوابه..
.ما عجيبيم خيلی عجيب....

هیچ نظری موجود نیست: