دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۴

در گوشه شور

ديروز طبق معمول تنهايی رفتم سينما:حکم اونم به شيوه خودم در سيم ثانيه !شنبه ها معمولا خوب بليط گير نمياد هفته پيششم رفته بودم عروس فراری  فک کنم در عرض يه ربع !خودمو رسوندم تازه فاصله خونمون تا سر خيابون ۱۰ دقيقه راه پياده٬ديروزم از قبل قرار بود برم اون آموزشگاه که درس ميدم مشالا اين کلاس اين دفعه حسابی شلوغه  خلاصه که من از ساعت ۱۰ تا ۱۲ حسابی فک زده بودم حالا با حال بد و سر درد ناشی از بی اکسيژنی اومدم خونه مامانم ميگه دختر خالم سی دی داده رايت کنم هم زمان هم بنده موقعی که داشتم ميرفتم دستشويی احساس کردم کثيفه رفته بودم جرم گير آورده بودم دستشويی رو ميشستم!! خلاصه که دو و نيم - دو وچهل دقيقه فک کنم اومدم از خونه بيرون و به سرعت تا سر شريعتی و پيش بسوی فرهنگ واسه سانس ساعت ۳...خوشبختانه يه دونه بليط بيشتر نداشت و اونم من خريدم !! و رفتم رديف ۴ شماره ۸ حالا يه ۱۰ دقيقه از فيلم رفته بغل دستيام که تازه اومدن ميگن ببخشيد اگه شما يه نفرين٬ ميشه اين بليط اضافه ما رو بگيرين رديف ۶ بشينين ما يکيمون تک نيوفته؟ ما هم خلاصه حس انسان دوستيمون گل کردو قبول کرديم حالا نگو شماره ۲۵ يعنی قشنگ ته رديف ۶ بود اولشم که دو تا پسر اشتباهی يکيشون جای من نشسته بود مسئول سالن اومد جابجاشون کرد و منو نشوند بغل دستشون! نميدونم چرا انقد پسرای درست و حسابی خجالتين در عوض پسرای بی ريخت و عمله پررو؟؟؟ها ها؟؟حالا از فيلم بگم که فيلم و نميتونی بگی فيلم خوبيه يه جوراييه مثلا يه صحنه هايی داره که خوشت مياد ولی در کل چيزه خاصی نيست حالا من فرض کنين دلم برای يه آسمون آبی تنگ شده تو اين فيلم نميدونين آسمونش چه رنگ و لعابی داشت دريا هم کلی خوشگل شده بود در همين فکرا بودم که يه دفعه در يه نمای نزديک بوم صدا همچين درسته تو کادر بود همه يه دفعه با تعجب يه چيزايی گفتن يعنی کارگردان و تدوينگر يه بارم برنگشتن فيلم و ببينن خلاصه که عيش ما زايل شد فيلم يه جورايی گنگستری بود ولی نتونسته بود يه فيلم گنگستری درست و حسابی در بياره  ايده رو خراب کرده بود بخصوص که پولاد يه جورايی يه چهره جديد و خوب برای اين نقش بود بطوريکه بنده به طرز مازوخيسم واری عاشقش شدم من موندم اين چه جوری از اون پسر غاز غلنگ فيلم تجارت تبديل به يه پسر قد بلند با اون قيافه خاص شده راستی اين بهرام اين وسط چيکاره بود؟ بقول يکی اگه اينو مريلا زارعی نبودن چه اتفاقی ميوفتاد؟ بخصوص که تازگيا نميدونم چرا بهرام لحن حرف زدنش تو تموم فيلماش مثل هم شده تازگيا سی دی ازدواج صورتی و ديدم تو فيلم کمدی با لحن فيلسوفا حرف زده اينجا هم همين طور يه جورايی نقشش قاطی داره دلم پولاد ميخواد يه جورايی ه ووی آخی بچه مادرشم مرده نميدونستم حالا فرض کنين يه صحنه داره تو فيلم کارينا کيميايی داره گيتار ميزنه حالا من اون وسط ياد مجتبی سميعی نژاد افتادم زندانی شدن بدون شکنجه و آزارم که باشه غير قابل تحمله...بعدشم بنده دچار نوستالژی شده بودم از طرف امامزاده اسمعيل داشتم پياده ميومدم بالا اونم با سرعت البته پنهان نميکنم که فکرای بديم به ذهنم خطور کرد!! خلاصه از سفارت روسيه که رد شدم مامانم زنگ زد گفت برو نون سحر باگت بخر منم راهم و کج کردم از طرف دادسرا حالا سر شريعتی که رسيدم نميدونم چم شد انگار يه نفر به آدم يه آمپول پر ويروس بزنه همه بدنم درد گرفته بود گلاب به روتون چنان جيشم گرفته بود داشتم ميموردم در صورتی که من وقتی بيرونم امکان نداره دستشوييم بگيره دل و کمرم درد ميکردا فقط عرق سرد ميريختم از سر صدر تا خونه به يه مصيبتی اومدم به نظرم يه دليلش اين بود که تو اون هوا اون همه راه و پياده اومده بودم اونم به سرعت... اومدم خونه تو دماغم پر سياهی بود ...قدر زندگی تو جاهايی که هوای سالم دارن و بدونين خلاصه...

هیچ نظری موجود نیست: