سلام من خوبم؟ نه نيستم الان که دارم مينويسم يه جورايی قلبم درد ميکنه ..قلبم شکسته؟ نه٬ سابقه بيماری دارم؟ نه٬ پس دردم چيه ..دردم اينه بخونين بعد هی نگين غرِ و اين حرفاست به جايی رسيديم که ديگه توان زندگی نداريم{ اينو بدون کوچکترين اغراق ميگم}قابل توجه که ما نزديکيای تجريش زندگی ميکنيم يکی از مناطق بحرانی...خيلی اعصابم خورده يه جورايی که کاری از دست خودم ساخته نيست برای خودم و اطرافيانم٬ نگيد درد بی درديه لطفا٬ چه دردی از اين بالاتر که الان انقد سرم سنگينه و درد ميکنه که به زور دارم مينويسم خدا جون چه گيری افتاديم اينجا٬ کاش شهرستانی بودم کاش تو ده زندگی ميکردم نه نگران زلزله بودم نه ترافيک نه خواهری که هر روز بايد از خيابون وحشتناک شريعتی بگذره نه وبا نه درختای قشنگ همسايه که فدای برج سازی شد نه هر کوفت و زهرمار ديگه انقد هوا بد ه که ديروز واقعا مرگ و به چشای خودم ديدم من چيکار بايد بکنم... کاش اون زمينای لعنتی شمال فروش ميرفت ميتونستيم بريم يه دهی جايی يه خونه ميخريديم راحت ميشديم از دست همه شمرون ما رو پس بدين اسرائيليا!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر