چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

go green

درسته خیلی از حرفها رو توی فیس بوک و توییتر می نویسم و شاید حس لحظه ایم از بین میره ولی هیچ جا امن تر از اینجا برام نیست
این روزها فراموش نشدنین اتفاقی که داره میوفته باور نکردنیه هر شب از 12 به بعد تازه ترافیک تو تهران شروع میشه مردمی که ریختن تو خیابونا و مشغول شادی کردن و بوغ زدن هستن 95% هم طرفدار میر حسینن این 5 درصد تقریبا با ارفاق کنم گفتم!

روز دوشنبه که فوق العاده بود قرار بود زنجیر انسانی باشه ولی جمعینی ده ها برابر اومده بودند حتی تصورشم نمی تونستم بکنم ماشینو بغل ایستگاه اتوبوس پارک وی پارک کردم و رفتم اول یه 300 نفری بودن ولی مرتب جمعیت اضافه می شد خیلی جالب بود
بخصوص که از هر قشری می تونستین اونجا آدم ببینین

این روزها دیگه بحث اصلی همه جا موضوع انتخابات و حرفهای ا.ن و ایناست با هیجان شعار و چرت و پرتهاشو برای هم تعریف می کنن و میخندن
ولی راستش من حرصم می گیره و گاهی اوقات گریه ام میگیره از این حرفها
تو این 4 سال این ملت کجا بودن
به قول اون جوکه که اینا که شما بهش می خندین واسه ما خاطره اس
البته از نوع دردناکش

این روزها هزار بار یه چیزیو می نویسمو و پاک می کنم اختیار کلمات از دستم خارج شده
اعصابمو این آدمهایی که میگن اینا همشون سر و ته کرباسن و اینا بازیه و گول نخورین خورد میکنن  آخه مثلا خاتمی با ا.ن یکین؟؟
چرا چرند میگین کاش اندکی جرات داشتم زیر مطلبشون تو فیس بوک اینو می نوشتم
دلم می خواد روزها بگذره دیگه هیچ وقت این 4 سال یادم نیاد ، یادم نیاد که همچین آدمی 4 سال رییس جمهور بود و کسی چیزی نگفت (منظورم از کسی مسئولای حکومتن) کاش بشه فراموش کرد

وقتی بچه ها رو می بینم که دارن با چه ذوقی پوستر پخش میکنن در حالیکه نمی تونن رای بدن یاد خودم میوفتم 12 سال پیش- چقد زود گذشت- سر همین کوچه نبوی وقتی از مدرسه میومدیم شروع می کردیم به ماشینا پوستر خاتمی دادن تکون دادن پوستر خاتمی حتی بچه ها مون عکس امام از بالای تخته برداشته بودن عکس خاتمیو زده بودن! البته بعدش کلی دعوامون کردن

آستانه تحملم به زیر صفر رسیده کوچکترین چیزی میتونه تا سرحد مرگ عصبانیم کنه و این برای من که در بدترین شرایط هم روحیه مو حفظ میکنم عذاب آوره استرس و فشارهای این چند روز خیلی تاثیر داشته  سخته دیگه این مردک و تحمل کردن از اون بدتر طرفداراشن بابا لجباز نباشین میدونم سخته قبول اشتباه  ولی...

این چند شب باحال ترین چیز اینه که همه اکثرا باهم خوبن یعنی اگه ماشین احمدی نژادی اگه رد میشه نهایتا ملت هوش میکنن کسی دعوا نمیکنه تازه تو محل حتی یه دونه پلیس و انتظاماتم وجود نداره ولی دیشب که لحظاتی ساعت 3 نصفه شب توی ترافیک وحشتناک ولیعصر گیر افتادیم ترسیدم کاملا یه هرج و مرج حسابی بود جمعیت یه خورده قاطی بودن و موتور سوارا هم از هر طرف می رفتن و میومدن کلی ها هم فکر کنم حسابی خورده بودن و حال طبیعی نداشتن ترسناک بود
اگر سالهای طلایی زندگی آدم ، اون سالهایی که آینده تو میسازی 22 تا 26 سالگی باشه من از دستش دادم:(

یه دوست از استرالیا اومده پریروز توی شلوغی سر تجریش به زور همدیگرو پیدا کردیم و چون ساعت به وقت سیدنی 2 نصفه شب بود گفت اگر میشه من چند تا قهوه بخورم که بیدار بمونم یه یک ساعتی باهم بودیم و من باز هم آرزو کردم چی میشد اگه انگلیسی و مثه بلبل حرف میزدم! الان که اوضام خرابتر هم شده چون با ایتالیایی حسابی قر و قاطی کردم:) الانم ، فکر کن ساعت 3 صبح میگه من تو میدون تجریش گیر کردم کافه ای کافی نتی میشناسی من برم!

امتحانا هم شروع شده و یکشنبه امتحان بیان شفاهی دارم و طبق معمول مثه ریگ دارم وقت می کشم

راستی گفتم با یه موتور تصادف کردم؟ آره تا اومدم در ماشین و باز کنم یکدفعه محکم خورد به موتوریه و چراغشو و اینا شکست حالا موتورشم به یه نیسانی که تو خیابون داشت رد میشد گیر کرده بود مرتیکه راننده نیسان اومده بود پایین با من داشت دعوا میکرد و داد میزد حالا خود موتوریه هیچی نمی گفت تا آخر سرم در این وضعیت بی پولی شدید 32 هزار تومن بهش پول دادم.
 فکر کنم دوستم چشمم زد:)) آخه باهم رفتیم پارک بعد از 4 ماه که همدیگرو ندیده بودیم شروع کرد به تعریف کردن که چه گندهایی زده که یه مامور اداره اماکن نزدیک بوده بهش تجاوز کنه و دوست پسر 5 سال کوچکتر از خودش پیدا کرده و کلی پول بهش قرض داده و خلاصه فکر کنم حس کرد که من خیلی خوشبختم و راحت زندگی می کنم:))هی تعریف کرد از من...

مانتو خریدم هرچند که ازش خوشم نمیاد یعنی کلا از مانتو خوشم نمیاد هیچ مانتویی بهم نمیاد که چی یه دست لباس، زیر بپوشی یه دست رو ،  چادر راحت تر از مانتوئه:))لااقل یه خورده باد می خوری:)  

هیچ نظری موجود نیست: