یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

من دوباره به زندگي برگشتم صبح زود سرکار و 8 شب برگشتن ديگه برام زندگي نذاشته بود البته افسردگي بعد از کار هم هست کار کردن علاوه بر همه تشنجهاش و خنده هاش به من نشون داد تو چه جامعه اي زندگي ميکنم ، تو جامعه مون چه خبره ياد گرفتم با مردم چطوري برخورد کنم وقتي مسخره ميشم و فحش ميخورم ... زندگي ميگذره اينم تجربه هاشه
يادتونه پارسال چه روزاي گنديو تو آذر گذرونديم مردن آدما آلودگي هواي شديد انگار دوباره داره تکرار ميشه
چرا اين هوا انقد کثيفه حالم داره بهم ميخوره
ديروز تو دانشگاه خواهرم يکي از دانشجوها رو دستي دستي با اهمال کاري بکشتن دادن انقد دست دست کردن تو رسوندن بچه به بيمارستان که تلف شده امروزم دانشگاه علامه تعطيل شده به همين خاطر
آخي ديدين بابک بيات هم ... نميتونم بگم مرد اصلا تو ذهن آدم نميگنجه انقدر هنرمند بود که بگم هميشه زنده است...

هیچ نظری موجود نیست: