جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵

دیشب وقتی میخواستم برگردم آژانس نبود هرچیم منتظر 133 شدم نیومد نتیجه این شد که آژانسیه گفت شما 2 تا خانوم هم مسیر شین
تو آژانس که نشسته بودیم زنگ زد یه جا گفت امشب کجا باید بیایم!!!! بعد که سوار ماشین شدیم داشتم فکر میکردم من که همیشه با این لفظ دخترای خیابونی مخالف بودم و میگفتم مردای خیابونی خیلی خیلی بیشترن حالا بغل کی نشستم قبل از اینکه سوار شیم راجع به اینکه انقدر ماشینای عبوری وایمیسن جلوی پای آدم و خطرناکنو اینا حرف میزدیم و میگفت که چقدر این مردا بدن بخصوص این پیرا خیلی آدمو تو خیابون اذیت میکنن...
و من همش تو فکرش بودم بخصوص که ساعت 1 نصف شب داشت جایی میرفت که بلد نبود و مثه اینکه تاحالا پاسداران نیومده بود چون دوبار کل خیابونو رفتیم بالا و اومدیم پایین ... توی صورتش نگاه کردم خوب نبود زیاد، آرایش بی ریختیم داشت ولی به این فکر کردم که اون الان کجا میره و من کجا من الان میرم خونمونو مامانم منتظرمه دلم خیلی براش سوخت امیدوارم اینا زاییده ذهن مریض من باشه هرچند که زیاد مطمئن نیستم

هیچ نظری موجود نیست: