شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

خوب ماجراي مهمون ما تبديل به اين شد که من صبح جمعه بلند شدم رفتم پايين و خوب مادربزرگمو تفهيم کردم هرچند که اون اصلا خوشش نيومد و کلي بهش برخورد ولي اينم نميشه که انقد از ما سوء استفاده کنند
حالا مشکل اينه که از ديروز تا حالا همين طور آدم که مياد خونه ما، امشب هم که به بهانه روز مادر دوباره آدمه که ريسه ميشه خونه ما، اي خدااا
دلم خونه مجردي راحت ميخواد:)
دقت مي کنين مشکلات ما رو...
يه اتفاق جالب افتاده تو وبلاگا يه وقتي حمايت از فلسطينيا افت کلاس و اين حرفا بود خوشحالم که انقد آدم بافرهنگ تو اين وبلاگا پيدا ميشه و هيچ وقت يه طرفه به قاضي نميرن
من وقتي چند سال پيش اردوگاه جنين و با اون وضعيت ديدم فک کردم کار اسرائيل تمومه ولي واقعا تو دنياي امروز حتي اين ايران که انقد سنگ فلسطين و به سينه ميزنه علنا کار خاصي غير از محکوم کردن نميکنن
من نميدونم من اينجا تو خونه ام نشستم راحت و مشکلاتم اون چيزايه شايد خنده داريه که تو اين وبلاگ مينويسم مردم اونجا بايد تصميم بگيرن حيف سرزمين به اين زيبايي نيست انقد خونريزي بايد توش باشه کي ميشه اون روزي که همه دينها و نژادها راحت اونجا زندگي کنن حکومتهايي نباشن که مردم و تحقير کنن
فک کنم آرزوي امروزمون بايد اين باشه يه کودتاي جهاني بشه تا از دست اين حکومتا راحت شيم !

هیچ نظری موجود نیست: