چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

my mind is over queta

نمی دونم چرا به همه گفتم خوش گذشت گفتم رفتم استاديوم جالبه که ميگفتن بازی چطور بود و لبخند ميزدم يه جوری بودم حوصله توضيح دادن نداشتم بگم که چی شد چی کار کردن با هامونالان با اينکه مخم داره ميترکه ميخوام بنويسم مثه کسی که تير خورده ولی داره به زحمت خودشو رو زمين ميکشه...صبح بايد ميرفتم درس ميدادم پولام جور نبود چقد دويدم اين ور اونور ساعت ۱۲:۳۰ رسيدم خونه سريع رفتم حموم دو سه دفعه با بچه ها حرف زدم با ۲ تا دوست جديد قرار گذاشتم با آژانس با هم بريم خلاصه که راه افتادم و يه اتفاق جالب افتاد يه دختری بود که ما هر روز تقريبا تو جشنواره همديگرو ميديديم بدون اينکه اسم همديگرو پرسيده باشيم بعد فرض کنين من با يکی از بچه ها دم پمپ بنزين ولنجک قرار داشتم و ديدم دقيقا همون دوستم که تو جشنواره با هم بوديمه...اونم گفت چفد دنيا کوچيکه..بعد رفتيم دنبال دوست ديگمون تو شهرآرا يه جور هيجان خاص داشتيم مثه بچه هايی که اجازه بهشون ميدن تنهايی اولين بار جايی برن ترس و خوشحالی و اضطراب...رسيديم دم در بچه ها رو ديديم که چقد همشون خوب بودن با چندتاشون تلفنی حرف زده بودم..کم کم جمع ميشيم راه ميافتيم به سمت در غربی اول عکس العملی نيست از دور قيافه ۲ - ۳ تا مامور پيدا ميشه بچه ها پرچم و در ميارن روش نوشته ما نميخواهيم در آفسايد باشيم ميخواهيم در کنار برادرانمان!!! فوتبال نيگا کنيم ... بچه ها يه مقداری پراکنده ان سعی ميکنيم جمع بشيم يه جا يه گروه هستن با بر و بچه که ما اول فک کرديم اونا هم واسه فوتبال اومدن در صورتيکه ظاهرا برای ژيمناستيک اومدن يه اوتوبوس هم از هتل المپيک اومد بيرون فک کرديم تيم کاستاريکا س کلی باهاشون بای بای کرديم !! خلاصه که سر و کله بربکس نيرو انتظامی پيدا شد و سرهنگا و همون اول کاری ميگفتن برين به هيچ وجه راهتون نميديم...ادامه دارد

۳ نظر:

ناشناس گفت...

hamvatane azizam, shoja'at va moghavamate shoma sotoodanist. man beh shoma eftekhar mikonam azizam. piruz bashi va paydar
Majid

ناشناس گفت...

خيلي باحاليد

ناشناس گفت...

I love you all
shoma harf nadarid ma pirooz mishim
azadi democrasi majid