یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵

زلزله

الان یه لحظه انقد ترسیدم که داشتم میمردم سگای همسایه همزمان شروع کردن به پارس کردن مرغ حق تو پارک هم شروع کرد به اضافه چند تا کلاغ گفتم زلزله اس پتومو برداشتم و رفتم تو حال موندم مامانمو بیدار کنم یا نهبینهایت ترسیدم یه عالمه دعا کردم این زلزله مخوف که مثه سایه داره ما رو تعقیب میکنه ولی هیچکس فکرش نیست..

هیچ نظری موجود نیست: